قطب یازدهم سلسلهٔ نعمت‌اللهی گنابادی: جناب شیخ ابومدین جنيد غرب و جهان تصوّف مغرب در قرن دوازدهم ميلادى

sheikh abou madyan«و بر مردم مَدْیَن [۱] برادرشان شعیب را فرستادیم. گفت: اى قومِ من، اللّه‏ را بپرستید، شما را خدایى جز او نیست، از جانب پروردگارتان نشانه ‏اى روشن آمده است. در پیمانه و ترازو خیانت مکنید و به مردم کم مفروشید و از آن پس که زمین به ‏صلاح آمده است در آن فساد مکنید که اگر ایمان آورده‏‌اید، این برایتان بهتر است. و بر سر راه‏‌ها منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید و از راه خدا رویگردان سازید و به کجروى وادارید. و به یاد آرید آن‏گاه که اندک بودید، خدا بر شمارِ شما افزود. و بنگرید که عاقبت مفسدان چگونه بوده است. اگر گروهى از شما به آنچه من از جانب خدا بدان مبعوث شده‏‌ام، ایمان آورده‏‌اند و گروهى هنوز ایمان نیاورده ‏اند، صبر کنید تا خدا میان ما حکم کند که او بهترین داوران است. مهتران قومش که سرکشى پیشه کرده بودند گفتند: اى شُعَیب، تو و کسانى را که به تو ایمان آورده‏‌اند از قریهٔ خویش مى ‏رانیم مگر آنکه به آیین ما برگردید. گفت: و هرچند از آن کراهت داشته باشیم؟ پس از آنکه خدا ما را از کیش شما رهانیده است اگر بدان بازگردیم، بر خدا دروغ بسته باشیم، و ما دیگر بار بدان کیش باز نمى‏ گردیم، مگر آنکه خدا آن پروردگار ما خواسته باشد. زیرا علم پروردگار ما بر همه چیز احاطه دارد. ما بر خدا توکّل مى‏ کنیم. اى پروردگار ما، میان ما و قوم ما به حق، راهى بگشا که تو بهترین راهگشایان هستى. مهتران قومش که کافر بودند، گفتند: اگر از شعیب پیروى کنید سخت زیان کرده ‏اید. پس زلزله‏ اى سخت آنان را فروگرفت و در خانه‏ هاى خود برجاى مردند. آنان‏که شعیب را به دروغ‏گویى نسبت دادند، گویى که هرگز در آن دیار نبوده‏‌اند. آنان‏که شعیب را به دروغ‏گویى نسبت دادند خود زیان کردند. پس، از آن‌ها رویگردان شد و گفت: اى قوم، هرآینه پیام‏هاى پروردگارم را به شما رسانیدم و اندرزتان دادم. چگونه بر مردمى کافر اندوهگین شوم؟» [۲]

طریقهٔ ابومدین

مؤثّر‌ترین شخصیّت در دورهٔ رشد و تعالى تصوّف شمال آفریقا، ابومدین شعیب بن حسین انصارى است که تذکره‏ نویسان متأخّر وى را «شیخ الشیوخ، امام زاهدان و پارسایان، بزرگ عارفان و الگوى سالکان» [۳] لقب دادند و بعد‌ها با عنوان «ابومدین غوث» (فریادرس) معروف شد. وى در موقعیّت نامیمونى به دنیا آمد؛ حدود سال ۵۰۹ ه. / ۱۱۱۵ ـ ۱۱۱۶ م. در قلعهٔ قنطیانه [۴] در ناحیهٔ اشبیلیه [۵] در اسپانیاى مسلمان متولّد شد. شیخ با مرگ غیرمنتظرهٔ پدرش خیلى زود در زندگى یتیم شد و رفتار بى‏ رحمانه و سودجویانهٔ برادران بزرگترش او را آزار مى‏ داد. خوشبختانه گفته‏ هاى خود ابومدین دربارهٔ دوران سازنده و غالباً دشوارِ بلوغ عقلانى ‏اش با تلاش تذکره‏ نویسِ تقریباً معاصرش در اختیار تصوّف‏‌پژوهانِ امروز قرار گرفته است. این تذکره ‏نویس مراکشى ابویعقوب یوسف بن یحیى تادلى (متوفّى۶۲۷ ه. / ۱۲۲۹ ـ ۱۲۳۰ م.) نام دارد که بیشتر شرح ‏حال شیخ را از زبان خود او در کتاب التشوّف الى رجال التصوّف، مدّت کوتاهى پس از مرگ وى بازنویسى کرده است: [۶] «من در اندلس یتیم بودم، برادرانم مرا به ‏عنوان چوپان گلهٔ خود به ‏کار گماشتند، امّا هرگاه مى ‏دیدم کسى نماز مى ‏خواند یا قرآن تلاوت مى‏ کند خوشم مى ‏آمد. نزدیک او مى ‏رفتم و بسیار متأثّر مى‏ گشتم، چیزى از قرآن را به ‏خاطر سپرده بودم و نمى ‏دانستم چگونه نماز بخوانم، لذا تصمیم گرفتم فرار کنم تا خواندن یاد بگیریم و نماز بخوانم. فرار کردم، امّا برادرم درحالیکه چوبى به ‏دست داشت مانع من شد و گفت: به خدا اگر بازنگردى تو را مى‏ کشم. پس بازگشتم و مدّتى کوتاه در آنجا ماندم. سپس عزم خود را جزم کردم تا شبى فرار کنم. یک شب راه دیگرى ــ غیر از آن راهى که غالبا مى ‏پیمودم ــ درپیش گرفتم. پس از طلوع خورشید برادرم دوباره مرا یافت و مانع من شد. بر من شمشیر کشید و گفت: به خدا تو را مى‏ کشم و از دستت راحت مى ‏شوم. سپس شمشیرش را بالا آورد تا بر من فرود آورد. من هم با تکّه چوبى که در دست داشتم به او حمله کردم، شمشیرش شکست و تکّه‏ تکّه شد. وقتى برادرم دید چه اتّفاقى افتاد، رو به من کرد و گفت: برادرم، به هر جا که مى‏ خواهى برو». [۷]

پس از ترک ناحیهٔ اشبیلیه، ابومدینِ جوان مدّت سه یا چهار روز به طرف جنوب سفر کرد، تا اینکه به تپّه‏ اى نزدیک دریا رسید و بالاى آن خیمه ‏اى پیدا کرد. شیخى که فقط درحدّى لباس بر تن داشت که برهنگى‏‌اش را مى‏ پوشانید، از خیمه بیرون و به‏ سویش آمد. او گمان کرد که مرد جوان، اسیرى است که از لشکر مهاجم مسیحى گریخته است. از ابومدین دربارهٔ وضعیّتش پرسید.

وقتى شیخ به تمایل مرد جوان براى یادگیرى اصول اسلام پى برد به او اجازه داد تا چند روزى در مصاحبتش بماند. «پس شیخ طنابى برداشت که قلاّبى به ته آن بسته بود، آن را به دریا انداخت و ماهیى صید کرد و آن را براى من کباب کرد تا بخورم. من سه روز پیش او ماندم و هرگاه گرسنه مى‏ شدم، قلاّب را به دریا مى ‏انداخت و ماهى صید مى‏ کرد. سپس آن را برایم کباب مى‏ کرد و من هم مى‏ خوردم. شیخ پس از گذشت سه روز به من گفت: دیدم تو مشتاق امر [الهى] هستى، به شهر بازگرد، زیرا خداوند تعالى (چنان‏که باید) جز با علم نمى ‏توان پرستید». [۸] با شنیدن نصیحت‏هاى آن مردِ پارسا، ابومدین به اشبیلیه بازگشت و از آنجا رهسپار شَریش و جزیرهٔ خضرا شد. او در عزیمت از جزیرهٔ خضرا به سمت طنجه از تنگه جبل ‏الطّارق عبور کرد و از آنجا به سبته رفت، گاهى او در خدمت صیّادان محلّى کار مى‏ کرد، بى‏ تابى او براى تحصیل معرفت سبب شد تا پس از آن با پول کمى که به ‏دست آورده بود، به مراکش سفر کند. مراکش در آن زمان پایتختِ رو به رشدِ حکومت مرابطین بود. عبداللّه‏ بن یاسین (متوفّى ۴۵۱ ه. / ۱۰۵۹ م.) این حکومت را در دو سوم قرن پنجم هجرى / یازدهم میلادى بنیان نهاد. این مصلحِ دینىِ بیگانه متأثّر از عقایدِ اخلاقى و اجتماعى آفریقاى شمالى و تصوّف ایرانى شرقى بود. سلسلهٔ مرابطین با اتّکاى جدّى به قرابت با فقهاى مالکى و افراد قبیلهٔ شبه بربر صنهاجه، اهل صحراى بزرگ افریقا که هستهٔ مرکزى پادگان‏هاى نظامى مرابطین مستقر در اصلى‏‌ترین شهر‌ها را تشکیل مى ‏دادند، بیش از پنجاه سال در بخش غربى افریقاى شمالى و اسپانیاى مسلمان حکومت کرد. براى تکمیل تعداد بربر‌ها که به‏ طور کمى در سرتاسر پهنهٔ وسیعى از قسمت غربى کشور مغرب پراکنده شده بودند، حاکمان مرابطى به‏جهت امنیّت ملّى، علاوه‏ بر آن‌ها سربازان اندلسى، خواه مسیحى و خواه مسلمان را که معمولاً جدا از ملّیّت عبریشان، براى وظایف نظامى در مراکش تعیین مى‏ شدند، اجیر مى‏ کردند. ابومدین با ورود به مراکش به استخدام سربازان مزدور درآمد و به لشکر اندلسى‏‌ها که متّهم به حمایت و پشتیبانى پایتخت دولت مرابطین بودند، وارد شد. ظاهراً شیخ در طول دوران خدمتِ سربازى مورد استثمار قرار مى‏ گرفت و این رفتار، او را آزار مى‏ داد، زیرا بیان مى‏ کند که بیشتر سربازان با تجربه، غالباً دستمزد او را مى‏ دزدیدند و او را با مقدار کمى پول که بتواند صرفاً نیاز‌هایش را برآورده کند،‌‌ رها مى‏ کردند. سرانجام یکى به او گفت: «اگر مى‏ خواهى خود را صرف دین نمایى، به شهر فاس برو». [۹] «بنابراین به طرف فاس بازگشتم و خود را به حوزهٔ علمیهٔ جامع القرویین رساندم. آنجا یاد گرفتم وضو بگیرم و نماز بخوانم و در حلقه ‏هاى درس علماى علم فقه و حدیث شرکت کردم. من هیچ یک از حرف‏هاى آن‌ها را به ‏خاطر نمى‏ سپردم، تا اینکه پاى درس شیخى نشستم که سخنانش عمیقاً به قلبم نشست. از اسم او سؤال کردم گفتند: ابوالحسن [على] بن حرزهم است. [به نزد شیخ رفتم و] به او گفتم که من تنها آنچه را که از شما مى‏ آموزم، به‏ خاطر مى‏سپارم. پاسخ داد: دیگران با زبان‏‌هایشان سخن مى‏ گویند، و به همین سبب سخنانشان از گوش عبور نمى‏ کند، ولى از آنجا که من فقط خدا را با سخنانم مى‏ جویم، کلامم از دل بر مى‏ آید و بر دل مى ‏نشیند». [۱۰]

ابومدین براى چند سال به حلقهٔ درس و زاویهٔ على بن حرزهم [۱۱] (متوفّى ۵۵۹ ه. / ۱۱۶۲ م.) وارد شد. در آنجا وى موظّف شد تا کتاب الرعایة لحقوق اللّه‏ اثر متصوّف مشهور بغدادى، حارث بن اسد مُحاسبى (متوفّى ۲۴۳ ه. / ۸۵۷ م.) و کتاب احیاء علوم الدین اثر متصوّف و متکلّم اشعرى مذهب، ابوحامد غزّالى (متوفّى ۵۰۵ ه. / ۱۱۱۱ م.) را بخواند و فراگیرد و بعد‌ها نیز خواندن این دو کتاب را بر مریدان خود واجب نمود. ابن مریم، تذکره‏ نویس الجزایرى قرن دوازدهم هجرى / هجدهم میلادى مى‏ گوید که ابومدین خصوصاً بسیار شیفتهٔ کتاب احیاء علوم الدّینِ غزّالى بود. واقعیّت آن است که او ساعت‏‌ها در تنهایى مشغول مطالعهٔ این کتاب مى ‏شد و اغلب از آن به‏ عنوان منبعى براى پندهاى دینى و پاسخ‏گویى به اعتراض‏هایى که طلاّبِ خارج [از حلقه شاگردانش] به او وارد مى‏ کردند، بهره مى‏ برد. [۱۲]

وى همچنین در طىّ دوره ‏اى که به زاویهٔ ابن حرزهم پیوست، در حلقهٔ درس ابوالحسن على بن خلف بن غالب قُرَشى (متوفّى ۵۶۸ ه. / ۱۱۷۲ ـ ۱۱۷۳ م.) حاضر مى‏ شد. قُرَشى یکى از بزرگ‏‌ترین مریدان رئیس تصوّف اندلس، ابوالعبّاس احمد بن عریف (متوفّى ۵۳۶ ه. / ۱۱۴۱ م.) و معلّم برجستهٔ کتاب سنن یا مجموعه احادیث ابوعیسى ترمذى [۱۳] (متوفّى ۲۷۹ ه. / ۸۹۲ ـ ۸۹۳ م.) در مراکش بود. باتوجّه به دست‏نوشته ‏هاى ابومدین دربارهٔ سنّت‏هاى موجود در این اثر بزرگ، شیخ مدّت کوتاهى در خرابه‏ هاى مسجدى متروکه در حوالى شهر فاس، منزوى شد. «در زمان اقامت در فاس عادت داشتم آیه ‏اى از قرآن و حدیثى را مى ‏آموختم و به مکان خلوتى در کنار ساحل مى‏ رفتم. وقتى کاملاً به آیه و حدیث عمل مى‏ کردم، به فاس بازمى‏ گشتم، آیه و حدیث دیگرى را مى‏ آموختم و به آن‌ها عمل مى‏ کردم. منطقه‏ اى از کوه که من به آنجا پناه برده بودم قبلاً آباد بود، ولى اکنون ویران شده بود و از ساختمان‏‌هایش تنها محراب مسجد باقی‏مانده بود. هنگامی‏که من در آنجا [غرق در تفکّر و مراقبه] نشسته بودم آهویى به سویم آمد. من نمى‏ دانستم که آیا آهو عادت داشت که پیش مردمى که آنجا مقیم بودند بیاید و اکنون که آن‌ها آنجا را ترک کرده بودند آهو همچنان به دیدن آنجا مى‏ آمد، یا اینکه مخصوصاً پیش من مى‏ آمد. هرگاه به آنجا مى‏ رفتم، پیشم مى‏ آمد، از سر تا نوک پایم را مى‏ بویید و سپس جلویم مى‏ خوابید. پنجشنبه به فاس رفتم و شبِ جمعه را آنجا گذراندم. فردى را دیدم که در اندلس وى را مى‏ شناختم. از ابوعبداللّه‏ بن ابى حاج سراغ لباسى را که نزدش بود، گرفتم. پرسید: با آن، چه مى ‏خواهى بکنى؟ گفتم: مى‏ خواهم فروخته شده و پولش براى پذیرایى از آن مرد اندلسى صرف شود. او گفت: این ده درهم را بگیر و به آن مرد بده. پول را گرفتم و به دنبال آن مرد رفتم، امّا نتوانستم او را بیابم. بنابراین پول را در همیان و همیان را در پرِ شالِ خود گذاشتم و به کوه بازگشتم. در مسیرم به آنجا من از روستایى عبور کردم که پر از سگ‏هایى بود که به سمت من آمدند و درحالى که دُم‏‌هایشان را تکان مى ‏دادند، مرا محاصره کردند، امّا وقتى به روستا نزدیک شدم، به من حمله و پارس کردند و من نتوانستم از چنگ آن‌ها نجات پیدا کنم، تا اینکه مردمِ روستا خود را حائل میان من و سگ‏‌ها قرار دادند.

وقتى به اقامتگاه خود روى کوه رسیدم، آهو به طرفم آمد. مرا بویید و از من فاصله گرفت و نگاهى نفرت‏ آمیز به من کرد و سه بار به من شاخ زد، طوریکه ناچار شدم با دستانم شاخ‏‌هایش را بگیرم. به کار آهو و حملهٔ سگ‏هاى روستا اندیشیدم و فهمیدم که این‌ها به‏ خاطر درهم‏ هایى است که در پرِ شال خود گذاشته بودم. بنابراین همیان را از پر شالم درآوردم و به کنارى انداختم. پس از آن آهو نگاهى به من کرد و همان‏گونه که قبلاً عادت داشت، جلویم خوابید. شب آنجا ماندم. وقتى صبح شد، همیان را برداشتم و به فاس رفتم و مردى را که مى‏ خواستم از وى پذیرایى کنم، پیدا کردم و پول را به او دادم. سپس مثل همیشه به کوه بازگشتم و در راه از آن قریه عبور کردم، سگ‏‌ها طبق عادتشان دُم تکان دادند، و به من پارس نکردند. به جایگاه خود روى کوه رسیدم، آهو به ‏طرفم آمد و پوستین (silhām) مرا از سر تا پا بویید و همان‏گونه که قبلاً عادت داشت، جلویم دراز کشید». [۱۴]

ابومدین با تلمّذ نزد علىّ بن حرزهم و ابوالحسن بن غالب در فاس خود را کاملاً آماده یافت تا سنّت‏هاى راستین یا تصوّف شرعى را که بعد‌ها در مغرب غربى و اسپانیاى مسلمان رایج شد، تحلیل و تفسیر کند؛ (درک کند) به ‏ویژه نکتهٔ قابل توجّه در این ‏باره، مطالعهٔ وسیعِ او پیرامون احیاء علوم‏ الدین غزّالى است، زیرا تا نیمهٔ قرن ششم هجرى و دوازدهم میلادى اکثر متصوّفانِ برجستهٔ آفریقاى شمال به هر طریقى با تألیفاتِ به‌اصطلاح این حجّت‏‌الاسلام آشنا بودند و خیلى‏‌ها ادّعا مى‏ کردند که از شاگردان مریدان او مى‏ باشند. [۱۵] تقریباً ابومدین همان‏قدر که به تعالیم امام غزّالى اهمیّت مى‏ داد، به سنن ترمذى هم علاقمند بود. کتاب سنن ترمذى توسط فقیه و متکلّم مشهور اندلسى، ابوبکر بن عربى معافرى (متوفّى ۵۴۳ ه. / ۱۱۴۹ م.) محبوبیّت فراوانى را در مغرب به ‏دست آورده بود. برخلاف روشى که در استفاده از تألیفات حدیثى دنبال مى ‏شد، شاگردان ابوبکر بن عربى بیشتر سنن ترمذى را به‏ عنوان آیین ‏نامه ‏اى در زمینهٔ راهنماى سلوک (دیندارانه) زاهدانه به کار مى‏ گرفتند تا به ‏عنوان کتابى براى استنباط احکام فقهى. دست‏ کم بنا به‏ گفتهٔ یک محقّق جدید، این حقیقت که بیش از نیمى از این مجموعه مختص به سنن، موضوعات غیرحقوقى و فقهى مانند کلام، عرفان، شرح زندگانى صحابهٔ پیامبر و تفسیر قرآنى را دربردارد، بدان معناست که این کتاب به‏ طور قابل تحسینى شایستگى پیدا کرد تا توسّط مصلحان دینى متقدّم با بیان نمادین اعتراض‏‌آمیزى علیه اشتغالِ بیش از حد فقهاى محافظه کار اندلسى به فروع (شاخه ‏هایى از فقه و سنّتِ صرفاً مبتنى‏ بر مبانى فقه مالکى) در مقابل اصول (منابع قرآنى و بخصوص مبتنى ‏بر حدیث براى کلام و فقه) استفاده شود. [۱۶]

اگرچه برخى از تذکره ‏نویسان، همچون احمد بن قنفذ قُسَنطینى (متوفّى ۸۱۰ ه. / ۱۴۰۷ ـ ۱۴۰۸ م.) ادّعا کرده بودند که ابومدین رسماً به طایفه یا سلسلهٔ تصوّف على بن حرزهم پیوست «تا اینکه خداوند تعالى علاوه ‏بر راه و عمل صحیح، دعوت متعالى و اسرار آسمانى را بر او گشود و به مقام مطلوب دست یافت»، تادلى مغربى با بیان قولِ خودِ شیخ عقیده دارد که ابومدین همچنین طریق سلوک را از دو عارف دیگر، ابوعبداللّه‏ دقّاق اهل قبیلهٔ مرکزى سِجِلماسه در کنار صحراى بزرگ آفریقا و ابوالحسن سلاّوى اهل سلاََّ اخذ نموده است. [۱۷] در حال حاضر اطّلاعات موثّقِ بسیار کمى دربارهٔ دقّاق موجود است. وى ملامتى [۱۸] مشهور و مبارزى سیاسى بود که مرتّب میان فاس و سِجِلماسه سفر مى‏ کرد تا مریدان خود را ملاقات کند، غیر از آنکه دشمن سرسخت حکومت مرابطین بود و به حرمتش اتّهامات ناروایى وارد شد. سرانجام در شهر فاس براى جلوگیرى از مزاحمت‏هاى وى به دستور نیروهاى مرابطین زندانى شد. به احتمال زیاد در همین شهر این شخصیّت مرموز به ‏شکلى مناسب به ابومدین موضوع علم تصوّف یا جنبه ‏هاى نظرى عقاید تصوّف را تعلیم داد. اگر چنین باشد، دورهٔ تحصیلات ابومدین مى ‏تواند شامل بعضى از کتاب‏هاى شرقى مشهور‌تر در شرح‏ حال متصوّفان نظیر طبقات سُلَّمى و رساله قشیرى باشد که احتمالاً ابومدین قبلاً آن‌ها را در زاویهٔ ابن حرزهم آموخته بود. به‏ قدرى دربارهٔ زندگى ابودقّاق بسیار کم نوشته شده، که حتّى تاریخِ مرگش (که ظاهراً تقریبـاً همزمان با تاریخ مرگ ابومدین بوده) ثبت نشده است. شرق‏‌شناس فرانسوى، آلفرد بل در مقاله‏ اى که در سال ۱۹۲۳ میلادى چاپ شد، گزارش داد که سنگ قبر ابودقّاق که از قبرش دورافتاده بود، در مسجد کوچکى در منطقهٔ فاس که وقفِ شاگرد مشهورش ابومدین شده بود، نگه‏دارى مى‏ شد. [۱۹]

زمانیکه ابومدین هنوز طلبه‏ اى در فاس بود، داستان‏هایى افسانه‏ اى دربارهٔ کرامت‏هاى استاد برجسته روحانى و نورانى از قوم بربر معروف به ابویعزى یَلَنّور بن میمون دُکّالى (متوفّى ۵۷۲ ه. / ۱۱۷۷ م.) شنید، بنابراین تصمیم گرفت تا وى را در زاویه ‏اش در کوه‏هاى اطلس میانى زیارت کند تا بداند شهرت و آوازهٔ این پیر معنوى به ‏خاطر چیست. هرچند تادلى دو حکایتِ متفاوت دربارهٔ نخستین ملاقات میان این دو عالم بزرگ در قرن ششم هجرى / دوازدهم میلادى در آفریقاى شمالى نقل کرده است، بى ‏آنکه خود اظهارنظرى کند امّا آنچه بیشتر مورد تأیید است، در پى مى ‏آید:

 «وقتى ما به کوه ایروجّان رسیدیم و به محضر ابویعزى وارد شدیم، او بر تمام جمع غیر از من خوشامد گفت و وقتى غذا آوردند، مانع خوردنِ من شد. پس در کنار خانه‏ اش نشستم. هرگاه غذا فراهم مى ‏شد و من برمى ‏خاستم تا غذا بخورم، مرا از خود مى ‏راند. سه روز در آن حال باقى ماندم، تا اینکه گرسنگى آزارم داد و نیرویم تحلیل رفت. بعد از گذشت سه روز ابویعزى از جاى خود برخاست. به آنجا رفتم و صورتم را بر آن‏جایى‏ که نشسته بود، ساییدم. وقتى سرم را بلند کردم، متوجّه شدم که چیزى نمى ‏بینم و نابینا شده‏ ام، لذا تمام شب را تا صبح گریستم…. صبح [ابویعزى] مرا صدا زد و گفت: اى مرد اندلسى، [۲۰] نزدیک بیا. به او نزدیک شدم. دستانش را بر چشمانم کشید و بینایى ‏ام برگشت. آن‏گاه دستانش را بر سینه ‏ام کشید و به کسانى‏که آنجا حاضر بودند، گفت: این مرد بسیار مشهور خواهد شد، یا کلماتى با این مضمون. سپس به من اجازه داد تا آنجا را ترک کنم و گفت: در راه شیرى را مى ‏بینى، امّا نباید از او بترسى اگر از او ترسیدى به او بگو: به حرمت یَلَنّور از من دور شو. پس از آن با سه دزد در کنار درختى مواجه مى‏ شوى، آن‌ها را نصیحت کن تا تغییر روش دهند. دو تن از آن‌ها به ‏واسطهٔ سخن تو، توبه مى ‏کنند، امّا سومى به روش خود ادامه داده، کشته و بر آن درخت مصلوب مى‏ شود. با او خداحافظى کردم و برگشتم. در راه شیرى به‏ سویم آمد. او را به ابویعزى قسم دادم. شیر از راه کنار رفت و من رد شدم و او مرا دنبال کرد تا از جنگل بیرون آمدم، سپس از من دور شد. پس از آن با سه دزدى را که کنار درختى نشسته بودند، مواجه شدم. آن‌ها به طرف من آمدند. نصیحتشان کردم. موعظهٔ من بر قلب دو تن از آن‌ها اثر کرد و از آنجا رفتند، امّا سومى پاى درخت ماند. حاکم گزارش‏هایى را دربارهٔ او شنید و مأمورى را فرستاد تا سر از بدنش جدا و او را بر درخت مصلوب کند. آن‏گاه من به سفر خود ادامه دادم تا به بجایه رسیدم و آنجا اقامت کردم». [۲۱]

شاید به ‏دلیل تعالیمى که ابومدین از مرشدان صوفى خود در فاس آموخته بود، یا به‏ سبب تجربیات اوایل زندگى‏ اش رفتارش دقیقاً مانند رفتار چوپان زاهد و امّى، ابویعزى گردید. ابومدین خیلى زود توانست به هرگونه پیش‌داورى که به‏ واسطهٔ علم و دانشِ قابل ملاحظه‏ اش به او القا شده بود فایق آید و کاملاً حکمت شهودى مرشد جدید بربر خود را ارج نهند. فایق آید و پس از آن، قدر و ارزش حکمت شهودى مرشد بربر خود را بداند:

 «چند روزى نزد ابویعزى ماندم، در آن مدّت به شخصى اجازه مى‏ داد امام جماعت باشد. اگر به ‏خوبى قرآن را تلاوت مى ‏کرد، او را تثبیت مى‏ کرد، امّا اگر قرائتش اشکال داشت، وى را عزل مى‏ کرد. با آنکه ابویعزى بی سواد بود، امّا درک علمِ قرائت را به او داده بودند». [۲۲]

سرانجام، ابومدین، سخنگوى تقریباً رسمى ابویعزى و مُقدَّم زاویهٔ او در شهر فاس شد. در آنجا او سعى کرد تا با تبیین عاداتِ ظاهراً ننگ‏‌آمیزِ شیخِ خود و با سخنانى براساس عقایدِ رسمى تصوّف و مشابهت‏ هاى برگرفته از فقه اسلامى، به اعتراض‏هاى فقها و سایرین پاسخ دهد:

 «گروهى از فقها که نزد ابویعزى بودند، به من گفتند: ولایت ابویعزى مورد قبول ماست، امّا با این حال دیده ‏ایم که وى سینه و شکمِ زن‏‌ها را لمس مى‏ کند و به آن‌ها آب دهان مى‏ اندازد و شفا مى ‏یابند؛ به نظرِ ما لمس زنان حرام است، امّا اگر نظر خود را به زبان آوریم، هلاک مى ‏شویم [یعنى پیروان ابویعزى ما را خواهند کشت] و اگر سکوت کنیم، متحیّر مى‏ مانیم. به آن‌ها گفتم: به من بگویید اگر دختر یکى از شما یا خواهر شما دچار بیمارى شود، که هیچ‏کس جز همسرش از آن بیمارى اطّلاع ندارد و جز یک پزشک یهودى یا مسیحى نمى ‏تواند به او کمک کند اجازه مى‏ دهید پزشک یهودى یا مسیحى بدن او را لمس کند حال آنکه درمان او قطعى نیست. پس چگونه است که درمان احتمالى یک مسیحى یا یهودى را جایز مى‏ دانید و علاج حتمى ابویعزى را حرام مى‏ کنید؟! ابویعزى از سخنان من مطّلع شد و گفت: وقتى شعیب را دیدید، به او بگویید که شاید او مرا [از بندگى خودم] نجات دهد؛ گویا ابویعزى از پاسخ من خوشش آمده بود». [۲۳]

داستان اوّلین ملاقات میان ابویعزى و ابومدین ارتباط وثیقى دارد با داستان سفر زیارتى شیخ به شهر مقدّس مکّه که به‏ صورت‏هاى مختلفى بیان شده و گفته شده در آنجا وى متصوّف معروف، شیخ بغداد، عبدالقادر گیلانى (متوفّى ۵۶۳ ه. / ۱۱۶۶ م.) را ملاقات نموده و از محضر وى درس گرفته است. سلسلهٔ تصوّفِ با نفوذ قادریّه، به نام اوست و پیروان بعدى او در مغرب، پس از مرگش ابومدین را به‏ عنوان یکى از اعضاى طایفهٔ خود پذیرفتند. حکایت رایج این ملاقات را مى‏ توان در کتاب البستـان فى ذکر الاولیاء والعلماء بتلمسان ابن مریم یافت: «سپس شیخ که انوار ولایت در وى پدیدار گردیده بود، به سمت شرق رفت. در آنجا به تحصیل نزد فاضل‏‌ترین علما پرداخت و از زهّاد و اولیا تعلیم گرفت. در عَرَفه با شیخ عبدالقادر گیلانى آشنا شد و در محضر وى در حرم شریف احادیث بسیارى آموخت. عبدالقادر بر او خرقهٔ صوفیه پوشاند و بسیارى از اسرار خود را به او سپرد و او را به انوار اشراقش منوّر ساخت. ابومدین به مصاحبت با عبدالقادر گیلانى افتخار مى‏ کرد و او را برترینِ مشایخ خود مى‏ دانست». [۲۴]

اگرچه حداقل از قرن نهم هجرى / شانزدهم میلادى معاصران و نویسندگان طریقهٔ صوفیه داستان ملاقات میان این دو شیخ بزرگ را به‏ عنوان یک حقیقت بى‏ چون و چرا پذیرفته‏ اند، امّا این نکته قابل توجّه و بسیار مهم است که هیچ‏گونه ذکرى از یک چنین ملاقاتى در نوشته‏ هاى خودِ ابومدین و یا نوشته ‏هاى دو تن از متقدّم‏‌ترین تذکره ‏نویسانِ او نیامده است. تادلى نویسندهٔ کتاب التشوّف (۶۱۷ ه. / ۱۲۲۰ م.) که کمتر از سى سال پس از این‏که شیخ وفات یافت، مى ‏نویسد که اصلاً شیخ به زیارت مکّه مشرّف نشده است، بلکه پس از ترک زاویهٔ ابویعزى مستقیماً روانهٔ بجایه شد. [۲۵]

ابن قنفذ یک و نیم قرن بعد، در سال ۷۸۷ ه. / ۱۳۸۵ م. در مورد ابومدین بیان مى‏ کند که وى قصد داشته به مشرق سفر کند، امّا فقط به افریقیه (ناحیه تونس فعلى) رسید و سرانجام در آنجا مقیم شد. [۲۶]

نوشته‏ هاى خود ابومدین، دست‏ کم به‏ طور غیرمستقیم تذکره‏ هاى اوّلیه را تأیید مى‏ کنند، زیرا در نسخهٔ رباط از رسالهٔ بدایة المرید انتقال مُرَقَّع (اعطاى خرقه) از حضرت محمّد به‏ واسطهٔ خلفاى او ابوبکر، عمر و عثمان و همچنین عایشه همسر موردعلاقهٔ پیامبر (ص) ترسیم گردیده است، بى ‏آنکه به داماد و برادرزادهٔ ایشان على بن ابى‏ طالب خلیفهٔ چهارم اشاره ‏اى شده باشد. حذف على [ع] از این سلسله از جانب طلبه ‏اى که در محیط فکرى اندلسى پرورش یافته، بعید به ‏نظر نمى ‏رسد؛ محیطى که شدیداً متأثّر از قرن‏‌ها تبلیغات ضدّ على [ع] بود که به‏ واسطهٔ خلفاى اموى قرطبه منتشر شده بود ولى به‏ نظر مى‏ رسد حذف نام آن‏ حضرت از جانب مرید حقیقىِ عبدالقادر گیلانى که هم از طرف پدر و هم از طرف مادرش منتسب به امام على (ع) است، ناممکن باشد. [۲۷] پس على‏ الظاهر و به احتمال زیاد گزارشاتِ اخیر از ملاقات ابومدین و عبدالقادر گیلانى ساختگى است و احتمالاً در نسل‏هاى بعدى بیشتر تحریف شده است تا از این طریق توضیح دهند که چرا بسیارى از اعضاى انجمن اخوّت قادریّه خود را با طریقت معنوى ابومدین یکى مى ‏دانند. ممکن است کسى گمان کند این داستان زاهدانه، بیان شده تا حیات صوفیان قادرى را در تِلِمسان (آرامگاه ابومدین) جایز بدانند و مدّعى شرایط معنوى یکسان با سلسلهٔ مشهور و روزافزون صوفیه شاذلى باشند که مؤسّس‏شان ابوالحسن شاذلى (متوفّى ۶۵۹ / ۱۲۵۸) به ‏سبب نوآوری‏ هاى عقیدتى و همچنین انتساب به خاندان نبوى، هم نزد حکام و هم نزد مردم محترم بود. با کامل شدن تحصیلات دینى و ممارست ‏هاى معنوى، ابومدین به بجایه رفت که آن زمان شهرى بود با بیش از یکصد هزار سکنه در ساحل الجزایر، حدوداً بین راه شهرهاى فعلى الجزیره و عنّابه. بجایه که در قرن ششم هجرى / دوازدهم میلادى مدّت‏‌ها بندر اصلى دولت محلّى بربرِ صنهاجه قلعه بنى‏حمّاد به ‏شمار می‏رفت، مهم‏‌ترین مرکز شهرنشینى در مغرب مرکزى بود. ادریسى، جغرافى‏ دان و نویسندهٔ این دوره، میگوید که بجایه مرکز بازرگانى کاروان‏هاى بیابانى و تجارت محموله‏ هاى دریایى بود و به‏ عنوان محلّ توقّفگاه کشتى ‏هایى که از مغربِ دور و اندلس به مصر و مشرق عالم اسلام می رفتند، مورد استفاده قرار می گرفت. [۲۸] در آن موقع وقتى ابومدین وارد شهر شد، تقریباً یک پنجم اهالى بجایه، پناهندگان بربر صنهاجه اهل القلعه بودند که آل موحاد [۲۹] (دولت اصلاح‏ طلب بربرمصموده [۳۰] که سرانجام بر دولت آل مُراوید غلبه کرد) مدّتى کوتاه قبل ازتسلّط بر بجایه، شهر (القلعه) را در سال ۵۴۴ ه / ۱۱۵۱ م. ویران کرده بودند. [۳۱]

علاوه بر اهمّیّت سوق‏ الجیشى که بجایه به‏ خاطر نیروهاى فاتح آل مُوحاد دارا بود، نزدیکى به ناحیهٔ کوهستانى قبیلیّه که انبارهاى زیادى از الوار و آهن داشت که به اهالى شهر اجازه مى‏ داد تا انبار مهمّات جنگى دریایى را به ‏وجود آورند. [۳۲] همچنین وجود این انبار مهمّات، بجایه را هدف اصلى بنى ‏غانیّه قرار داد. باقیماندهٔ سردمداران مؤسّسِ حکومتِ آل مُراوید پس از آن که آل موحاد آن‌ها را به ماجورکه [۳۳] تبعید کردند، به افریقیه فرار نمودند. در طول مدّت قابل توجّهى از اقامت موقّت ابومدین در بجایه، این شهر تحت کنترل بنى‏ غانیّه بود و به ‏عنوان مرکزى براى مخالفت بربر صنهاجه و عرب مسیحى با دولت آل موحاد در مغرب شرقى و مرکزى مورد استفاده قرار مى‏ گرفت. [۳۴]

غیر از اهمیّت سوق الجیشى بجایه، ممکن است دلیل اصلى جذب ابومدین به این شهر این باشد که شهر مملوّ از تاجران و طلاّب اندلسىِ اهل کرانهٔ مدیترانه‏ اى شبه‏ جزیرهٔ ایبرى بود که این موضوع، خود، حیاتى فرهنگى و عقلانى به بجایه بخشیده بود که بیشتر به حیات فرهنگى و عقلانى اسپانیاى مسلمان شبیه بود تا آفریقاى شمالى؛ به‏ خصوص اهمیّت حیات عقلانى این شهر به جهت مدرسهٔ علوم حدیث آل مرین [۳۵] بود که این مدرسه پس از آن که نیروهاى مسیحى براى مدّت کوتاهى شهر جنوبى اندلس را تصرّف کرده بودند، به بجایه منتقل شد. طبیعتاً وى به این مدرسه که در آن موقع محدِّثى به‏ نام عبدالحق بن عبدالرّحمان ازدى آن را اداره مى‏ کرد، گرایش پیدا کرده بود، زیرا معلّم حدیث وى، ابوالحسن على بن غالب، شاگرد خاصِّ صوفى و راوىِ حدیث مدرسهٔ آل‏مرین، ابوالعباس بن عریف بود. [۳۶] اگرچه منابع تذکره ‏نویسى موجود صراحتاً به تفکّر ابومدین راجع به حکومت آل موحاد، «مهدى» بن تومرت، مؤسّس آن و دولتى که تأسیس کردند، اشاره نکرده‏ اند، امّا مسلّم است که ازدى، مدیر مدرسهٔ آل مرین با شمارى از خاندان بنى حمّاد و یاغیان بنى غانیه دست به‏ دست هم دادند تا پیروان ابن تومرت را از افریقیه و مغرب مرکزى بیرون کنند. پس از آنکه یعقوب منصور، خلیفهٔ آل موحاد سرانجام در سال ۵۸۱ ه. / ۱۱۸۵ م. بنوغانیه را شکست داد، عبدالحق ازدى نیز به جرم خیانت زندانى شد و سال بعد زیر شکنجه جان سپرد، درحالیکه بازماندگانِ خاندانِ بنى‏ غانیه به سلّه که در آن زمان محلّ تبعید داخلى دشمنان حکومت آل موحاد بود، تبعید شدند. [۳۷] بدگمانى خلیفهٔ آل موحاد نسبت به شهر بجایه و علماى آن شهر که به سختى با بدعت‏ هاى کلامى و فقهىِ مورد تأیید پیروان اصول اعتقادى ابن تومرت مبارزه میکردند، شرایط مناسبى را فراهم آورد تا ابومدین زمانى‏ که یعقوب منصور او را در سال ۵۹۴ ه. / ۱۱۹۸ م. به مراکش احضار کرد، به اقامتش در سلّه پایان دهد. متأسّفانه در منابع اوّلیه، اطّلاعات پراکنده ‏اى راجع به فعّالیّت‏هاى ابومدین در بجایه موجود است. به عنوان مثال، مى ‏دانیم که شهرت وى به حدّى بود که مردمِ محل او را، شیخ الشیوخ مى ‏نامیدند و همچنین گفته شده که ابومدین بیش از هزار تن از افرادى را که همان‏وقت یا بعد‌ها به مقام شیخیّت رسیدند، تعلیم داده است. [۳۸] آوازهٔ شیخ آن‏قدر گسترش یافت که پیش از وفاتش در سرتاسر مغرب از اِفریقیه در شرق تا اشبیلیه زادگاهش و ساحل مراکش در اقیانوس اطلس در غرب مشهور شد. در انس الفقیر و عزّ الحقیر که سفرنامه ‏اى مربوط به قرن هشتم هجرى / چهاردهم میلادى است و به ابومدین و پیروانش اختصاص یافته است، فقیه و تذکره ‏نویس، احمد بن قُنفُذ قُسَنطینى مى‏ نویسد که مریدان شیخ از تمامى نواحى غرب جهان اسلام آمده بودند. بسیارى از آن‌ها پس از شرکت در مجالس وعظ که مرتّباً در زاویهٔ وى تشکیل مى ‏شد و مردم محلّى به آن رابطه ‏الزّیاة مى‏ گفتند، خرقهٔ طایفهٔ ابومدین را دریافت مى‏ کردند. [۳۹] مردم از هر پیشه ‏اى در این جلسات وعظ براى مشورت در باب موضوع‏هاى شخصى، شرعى و حتّى سیاسى، مقابل شیخ حاضر مى ‏شدند و بسیارى از صوفیان نیز با حضور در این جلسات، پرسش‏هاى خود را دربارهٔ عقاید تصوّف مى‏ پرسیدند. شیخ، بسیارى از آن سؤالات را با استفاده از عبارت ‏هاى احیاء علوم الدین غزالى و یا رسالهٔ قشیرى پاسخ مى ‏داد. [۴۰] ابن قنفذ تصریح مى‏ کند که ابومدین با پیروى از شیخِ خود، ابویعزى، استاد تعلیم یا شیخ التربّیة بودن را وظیفهٔ نخستینِ خود مى‏ دانست. این بدان معناست که او تمام تلاشش را بر تربیت معنوى پیروانش و نظارت بر تکامل شخصىِ آن‌ها و همچنین ابلاغ تعلیم و تربیت دینى و ایجاد انگیزه براى ممارست بر زهد و توجّه به خدا در ظاهر و باطن معطوف مى‏ نمود. [۴۱] حتّى مهم‏‌تر آنکه ابومدین تعالیم و آموزه ‏هاى کوتاهى را آماده مى‏ کرد که خصوصاً براى کسانى‏ که از وى پند و اندرز مى‏ خواستند، مناسب بود. این گفتار‌ها و کلمات قصار (حِکَم) که از نظر سبک ‏شناسى پیشگامِ حِکَمِ مشهور صوفى شاذلى، ابن عطاءاللّه‏ اسکندرى (ف. ۷۰۹ / ۱۳۵۹) هستند، به دلیل ایجاز و اثربخشى در برانگیختن توجّه معنوى کسانى که آن‌ها را به‏ خاطر مى‏ سپردند و براساس آن‌ها مراقبه مى‏ کردند، همواره مورد توجّه قرار داشتند. [۴۲]

عادت‏هاى فردى ابومدین، مانند عادت‏هاى استادانش ریاضت‏مندانه و عارفانه بود. ظاهراً وى بیشتر عمرش را به تجرّد گذراند، زیرا در تشوّف تادلى مى‏ خوانیم که تنها همسر شناخته شدهٔ او کنیزى سیاهپوست بود که بنا به ‏درخواست ابویعزى مدّت کوتاهى او را نزد خود نگاه داشت:

 «ابومدین معمولاً به شاگردان خود مى‏ گفت: شیخ ابویعزى به او گفته است که یک کنیز حبشى [۴۳] به ‏عنوان هدیه به او بخشیده مى‏ شود و این دختر برایش پسرى خواهد آورد که اگر زنده بماند، مرد بزرگى مى ‏شود. در بجایه تاجرى به او کنیزى سیاه بخشید و آن کنیز پسرى به ‏نام محمّد برایش آورد. پس از آن ابومدین از آن زن کناره گرفت و آثار غم و اندوه در وى ظاهر شد. شاگردانش در این‏باره از او پرسیدند، وى پاسخ داد: من علاقه ‏اى به این کنیز نداشتم، اگر شیخ ابویعزى به من مژده نمى ‏داد که از آن زن صاحب فرزند پسرى مى ‏شوم، هرگز به ‏سویش نمى ‏رفتم. و الآن هم هیچ علاقه‏ اى به او ندارم. اگر او را ترک مى‏ کردم، گناه کرده ‏ام و اگر با او ازدواج مى ‏کردم، به خاطر داشتن فرزند، از او گرفتار مى ‏شدم.

وى مى‏ افزاید: پس از آن عبدالرّزاق جزولى [۴۴] به من گفت: من با وى ازدواج مى ‏کنم و از فرزندتان مراقبت خواهم کرد. ابومدین پاسخ مى‏ دهد: چگونه چنین خواهى کرد؟ درحالى که مى‏ دانى ازدواج با سیاهپوستان در میان بربرهاى مصموده باعث سرافکندگى و شرمندگى است.

عبدالرّزاق در جواب گفت: من این‏کار را به‏ خاطر تو انجام مى ‏دهم. بنابراین عبدالرّزاق با آن زن ازدواج کرد و از پسر ابومدین مراقبت نمود. وى در مدّت بسیار کوتاهى قرآن را حفظ کرد و نبوغ و فراست آن پسر آشکار شد. امّا هنوز جوان بود که مرگ به سراغش آمد و پس از مرگش عبدالرّزاق به شرق عزیمت کرد». [۴۵]

دیدگاه‏هاى نافذِ ابومدین پیرامون عدالت اجتماعى و کمال فردى که غالباً در طول جلساتِ وعظ و خطابه اش علناً اظهار مى ‏کرد، باعث شد تا دشمنان زیادى پیدا کند؛ خصوصاً در میان برخى از دیندارانِ بانفوذ و مقتدرِ بجایه که به نظر او نادان و ریاکار بودند دشمنان زیادى پیدا کند. اعتبار و شهرت جلسات و سخنرانى‏ هاى عمومى شیخ که غالباً به‏ طور ضمنى محتواى سیاسى نیز داشتند، عاقبت توجّه یعقوب منصور، خلیفهٔ آل موحاد را به‏ خود جلب نمود. وى با آنکه پیوسته به حسب تجربیّاتِ پیشین خود نگرانِ ازدى عالم حدیث و بنى غانیه بود هرگز نتوانست اعتماد کامل مردم بجایه را جلب نماید. پس به‏ نظر بعید نمى ‏رسد که رهبران دینى آل موحاد و نمایندگان خلیفه در این شهر، اخبار تحریک‏ آمیزى را علیه شیخ بزرگ اندلسى مخابره نمایند، تا آنکه سرانجام ابومدین به مراکش احضار شد، تا به برخى بدگمانى‏‌ها و اتّهام‏ هاى بزرگ پاسخ گوید. بنابر منابع تذکره ‏نویسى، این اتّهام‏‌ها عمدتاً مربوط به این دیدگاه و بیان «حزب اللّه‏» هستند (سورهٔ مجادله، آیهٔ ۲۲) و اینکه به ‏تبعیّت از عملکرد جوانمردانه «فتیان» خراسان در شرق اسلامى، او نیز اغلب شاگردانش را «سلطان» مى ‏نامید.

سرانجام احضار قطعى به پایتخت آل موحاد در سال ۵۹۴ ه. / ۱۱۹۸ م. زمانى‏ که ابومدین تقریباً هشتادوپنج ساله بود، رسید. [۴۶]
اگرچه برخى از مریدانِ شیخ در طول سفرش او را همراهى و از وى مراقبت مى ‏نمودند، امّا به‏ خاطرِ کهولت سن و بیمارى، ابومدین در نزدیکى شهر تِلِمسان از دنیا رفت و در قلعهٔ عُبّاد، گورستانى واقع در تپّه‏ هاى اطراف شهر که زاهدان و اولیاى محلّى در آنجا مدفون و مورد احترام بودند، به‏ خاک سپرده شد. بنا به‏ گفتهٔ همراهان ابومدین، کلمات آخرى که وى به زبان آورد، به گونه ‏اى روشن و آشکار ادا شد و اشتغال به «حضرت حق» را که بیشتر زندگى‏ اش را در برگرفته بود، منعکس ساخت. او در زمزمه‏ اى آرام رو به یارانش گفت: «خدا حق است.» [۴۷] و با آرامش دیدگانش را بر زمان و مکان فروبست. [۴۸]

 [۱]. شهرى در شبه‏ جزیرهٔ سینا که در کنار خلیج عقبه بوده است.

 [۲]. سورهٔ اعراف، آیات ۸۵ ـ ۹۳، ترجمهٔ عبدالمحمّد آیتى. ترجمهٔ فارسى آیات قرآن دراین کتاب همگى براساس همین ترجمه است.

 [۳]. محمّد بن جعفر بن ادریس کتّانى متوفّى ۱۳۵۵ / ۱۹۲۶، سلوة الأنفاس و محادثة الاکیاس بمن أُقْبِرَ من العلماء والصلحاء بفاس، فاس، ۱۳۱۸ / ۱۹۰۰، ج ۱، ص ۳۶۴. «شیخ المشایخ الأفراد، و إمام الزهّاد والعباد، و سیّد العارفین، و قدوة السالکین.»

 [۴] ۱. Cantillana.

 [۵] ۲. Seville.

 [۶]. ترجمه از اصل عربى. متن اصلى چنین است: «کنتُ بالأندلس یتیما. فجعلنی إخوتی راعیا لهم لمواشیهم فإذا رأیت مَن یصلّی أو من یقرأ أعجبنی و دنوتُ منه و أجد فی نفسی غما لأننی لا أحفظ شیئا من القرآن و لا أعرف کیف أصلیّ، فقویت عزیمتی على الفرار لأتعلّم القراءة والصلاة. فَفَرَرْتُ فلحقنی أخی و بیده حربة. فقال لی: و اللّه‏ لئن لم ترجع لاقتلنک! فرجعت و أقمت قلیلاً ثم قویت عزیمتی على الفرار لیلاً فأسریت لیلة و أخذت فی طریق آخر. فأدرکنی أخی بعد طلوع الفجر. فسلّ سیفه علیّ و قال لی: واللّه‏ لا قتلنک و أستریحُ منک! فعلانی بسیفه لیضربنی. فتلقیته بِعُودٍ کان بیدی فانکسر سیفه و تطایر قطعا. فلمّا رأى ذلک قال لی: یا أخی اذهب حیث شئت.»

 [۷]. ابویعقوب یوسف تادلى ف. ۶۲۷، کتاب التشوّف إلى رجال التصوّف، تصحیح احمد توفیق (رباط: دانشگاه محمّد پنجم، دانشکده ادبیات و علوم انسانى، ۱۹۸۴)، ص۳۲۰. شبیه حوادث و رخدادهاى زندگانى برخى پیامبران در سراسر زندگانى ابومدین تکرار شده است. نکتهٔ قابل توجّه در این داستان آن است که شیخ همچون پیامبر اسلام ابتدا چوپان بود. همچنین چوبِ ابومدین، اثرى مانند عصاى حضرت موسى داشته است. شمارى از تذکره‏ نویسان متأخّر تأکید مى ‏کنند که ابومدین خودآگاهانه و از روى اختیار این‏چنین از چوبِ خود استفاده مى‏ کرده است. بنابر یکى از حکایت‏هاى تادلى، طلبه‏ اى بربر به ‏نام ابوعمران موسى ابن اِدراسِن الحلاّج شیخ را در زاویه‏ اش در بجایه زیارت کرد. وى از اینکه در فاس مورد آزار و اذیّت بود، شکایت داشت. ابومدین در پاسخ به او گفت: «نام تو موسى و نام من شعیب است و تو درامانى زیرا موسى تا وقتى شعیب را ملاقات نکرده بود، به آرامش نرسید» اسمک موسى و اسمی شعیب و قد أمنت فإنّ موسى لم یأمن حتّى لقی شعیبا، ه‌مان، ص ۳۳۱. ظاهراً این حکایت‏‌ها همچنین بیانگر آن است که ابومدین، شعیب نبى در قرآن کریم را‌‌ همان کاهن مردمِ مدیان مى ‏دانست که با موسى دوست شد و او را از بیابان نجات داد. محقّقان مسیحى و یهودى دربارهٔ نام اصلى این کاهن که یَتْرون، رعوئیل و یا حوباب بوده، اختلاف‏ نظر دارند.

 [۸]. ه‌مان، ص ۳۲۲: «فأخذ حبلاً و ربط فی طرفه مسمارا، فرمى به فی البحر فأخرج حوتا فشواه لى فأکلته. فأقمت عنده ثلاثة أیام، کلما جعت رمى بالحبل والمسمار فی البحر فیخرج به حوتا فیشویه و آکله. ثم بعد ذلک قال لی: أراک تروم أمرا فارجع إلى الحاضرة فإن اللّه‏ لا یعبد إلا بالعلم.»

 [۹]. ه‌مان، ص ۳۲۰: «إن رأیت أن تتفرّغ لدینک فعلیک بمدینة فاس.»

 [۱۰]. ه‌مان، ص ۳۲۰: «فتوجهت إلی‌ها ولزمت جامع‌ها و تعلمت الوضوء والصلاة و کنت أجلس إلى حلق الفقهاء والمذکرین فلا أثبت على شى‏ء من کلامهم إلى أن جلست إلى شیخ ثبت کلامه فی قلبی. فسألت من هو؟ فقیل لی: أبوالحسن بن حرزهم. فأخبرته أنی لا أحفظ إلا ما سمعته منه خاصة. فقال لی: هؤلاء یتکلمون بأطراف ألسنتهم فلا یجاوز کلامهم الآذان. و قصدت اللّه‏ بکلامی فیخرج من القلب و یدخل القلب.»

 [۱۱]. على بن حرزهم‌‌ همان شیخ مراکشى مشهور به سیّد حرزهم است. وى تا زمان بازسازى مقبره ادریسى دوم در قرن نهم هجرى / پانزدهم میلادى ولىّ خدا در شهر فاس بود. آرامگاه او در قبرستان باب فتوح خارج از محدوده فعلى شهر فاس همچنان مورد احترام مردم است.

 [۱۲]. ابن مریم، ابوعبداللّه‏ محمّد بن محمّد بن احمد، البستان فی ذکر الأولیاء والعلماء بتِلِمسان، الجزیره، المطبعة الثعالبیّة، ۱۳۲۶ ه. / ۱۹۰۸م.، صص ۱۰۸.

 [۱۳]. ابوالعبّاس احمد الخطیب ابن قُنفذ القسنطینى متوفّى ۸۱۰، أنس الفقیر و عز الحقیر، رباط، المرکز الجامعى للبحث العلمى، ۱۹۶۵، ص ۱۴. ابوالحسن على بن غالب در قصر الکبیر در شمال غربى مغرب به‏خاک سپرده شد. او در آنجا به ‏عنوان ولى خدا مورد توجّه و احترام است و در حال حاضر به سیّدى على بوغالب مشهور است. ابن عریف که امروزه به سیّد بن عریف مشهور است، در مراکش مدفون است.

 [۱۴]. تادلى، ه‌مان، صص ۳۲۲ ـ ۳۲۳: «فکنت أقیم بفاس و آخذ آیة من القرآن و حدیثا فأخرج إلى موضع خال متصل بالساحل فإذا فتح لی فیالعمل بالآیة والحدیث عدت إلى فاس فأخذت آیة و حدیثا و کذلک فأعمل علیهما. و کان الموضع الذی آوی إلیه فی الجبل عمرانا طرأ علیه الخراب فلم یبق من بنیانه شى‏ء قائم إلا مقصورة المسجد خاصة. فکنت إذا قعدت فی‌ها تأوی إلیّ غزالة فلا أدری هل کانت تأوی إلى أهل ذلک المکان فرحلوا و بقیت تأنس بالمکان أو کانت تأوی إلی. فکانت تأتینی متى جئت إلى ذلک المکان فتشم من قرنى إلى قدمی ثم تربض أمامی. فذهبت یوم الخمیس إلى فاس و بت بها لیلة الجمعة. فلقیت رجلاً من الأندلس أعرفه. فسألت أباعبداللّه‏ بن أبی حاج عن ثوب کان عنده، فقال لی: ما تریده؟ فقلت له: أرید أن یباع و یدفع ثمنه إلى هذا الرجل و یکون ذلک ضیافته. فقال لی: خذ عشرة دراهم و ادفع‌ها له. فأخذت‌ها و طلبت الرجل، فلم أجده. فصررت الدراهم فی صرّة و جعلت‌ها فی مئزری و خرجت إلى الجبل. فمررت بقریة على طریقی فی‌ها کلاب کثیرة و کنت إذا مررت بها تبصبص إلی الکلاب و تدوربی. فلما قربت من تلک القریة أنکرتنی کلاب‌ها و نبحتنی و ما تخلصت منها إلى أن حال بینی و بین‌ها أهل القریة. فلما وصلت مکانی من الجبل جاء تنی الغزالة فشمتنى ثم تنحت عنی و نظرت إلی نظرا منکرا و نطحتنی مرّة و ثانیة و ثالثه بقرن‌ها و أنا أتلقّى قرنی‌ها بیدی. فتفکّرت فی سبب ذلک و فی إنکار کلاب القریة لی. فعلمت أنه من أجل الدراهم التی صَرَرت‌ها فى مئزری. فنزعت‌ها و رمیت‌ها ناحیة، فنظرت إلىّ و ربضت أمامی على عادت‌ها. فبت بذلک المکان. فلما أصبحت أخذت الصرد و حملت‌ها إلى فاس. فوجدت الرجل الذی أعددت‌ها لضیافته، فدفعت‌ها له، ثمّ سرت إلى الجبل على عادتی. فمررت بالقریة التی فی طریقی، فبصبصت الکلاب على عادت‌ها و لم تنبحنى، فوصلت موضعی من الجبل، فجاءتنی الغزالة فشمت السلهامة من قرنی إلى قدمی فربضت أمامی على عادت‌ها.»

 [۱۵]. نگا: تصویر یک، ص ۳۷.

 [۱۶] ۱. Dominique Urvoy، El mundo de los ulemas andaluces del siglo، V/XI
al VIII/XIII (Madrid: Ediciones pegaso، ۱۹۸۳)، P. ۱۶۳.

ابوبکر بن‏عربى نیز در قبرستان باب فتوح فاس مدفون است.

 [۱۷]. تادلى، ه‌مان، ص ۳۲۲.

 [۱۸] ۱. Malāmati.

 [۱۹] ۱. Alfred Bel، «Sidî Bou Madyan et son maître Ed-Daqqâq à fés»،
Mélanges René Basset (Paris: Editions Ernest Leroux، ۱۹۲۳)، ۱، PP. ۳۱-۶۸.

تصویر سنگ قبر ابودقّاق در مقاله فوق، ص ۶۴، موجود است.

 [۲۰]. مطابق روایت ابن قنفذ ابویعزى که به ‏زبان بربرى سخن مى‏ گفت، به‏ ندرت ابومدین را با نام مورد خطاب قرار مى ‏داد، بلکه مى‏ گفت: «هى تو، مرد اندلسى»، ابن قنفذ، أنس الفقیر، ص ۱۶.

 [۲۱]. تادلى، ه‌مان، صص ۳۲۰ ـ ۳۲۱. لااقل دو حکایت در این شرح‏ حال با هم درآمیخته‏ اند؛ اوّلى به نخستین ملاقات ابومدین با ابویعزى ارتباط دارد، درحالى‏ که دومین حکایت بیانگر عزیمتش به بجایه پس از اتمام سفر سالکانه اوست. متن اصلى چنین است: «فلما وصلنا جبل ایروجان و دخلنا على أبی یعزى أقبل على القوم دونی. فلمّا أحضر الطعام منعنی من الأکل فقعدت فی رکن الدار. فکلما أحضر الطعام و قمت إلیه انتهرنی فأقمت على تلک الحالة ثلاثة أیام و قد أجهدنی الجوع و نالنی الذل. فلما انقضت ثلاثه أیام قام أبویعزى من مکانه. فأتیت إلى ذلک المکان و مرغت وجهی فیه. فلما رفعت رأسی نظرت فلم أر شیئا و صرت أعمى. فبقیت أبکی طول لیلتی… فلما أصبحت استدعانی و قال لی: اقرب یا أندلسی! فدنوت منه، فَمَسح بیده على عینی، فأبصرت، ثمّ مسح بیده على صدری و قال للحاضرین: هذا یکون له شأن عظیم، أو قال کلاما هذا معناه. فأذن لی فی الانصراف و قال لی: ستلقى فی طریقک أسدا، فلا یروعنک فإن غلب علیک الخوف، قل له: بحرمة یلنور إلا ما انصرفت عنّی! و سیلقاک ثلاثة من اللصوص عند شجرة وستعظهم فیتوب اثنان منهم على یدک و یرجع الثالث فیقتل و یصلب على تلک الشجرة. فودعته وانصرفت. فاعترضنی أسد فی الطریق، فأقسمت علیه بأبی یعزى و تنحى عن الطریق و جزت و لم یزل یتبعنی إلى أن خرجت من الشعراء فرجع عنی. ثم أتیت على ثلاثة من اللصوص و هم جلوس إلى أصل شجرة. فقاموا إلیّ فوعظتهم فأثرت الموعظة فی قلوب اثنین منهم. فانصرفا و بقی الثالث إلى أصل الشجرة. فقعد عند‌ها، فسمع به الوالی فبعث إلیه من ضرب عنقه و صلبه على تلک الشجرة. و لم أزل سائرا إلى أن وصلت بجایة فأقمت ب‌ها.»

 [۲۲]. ه‌مان، ص ۳۲۳: «فأقمت عنده أیاما، فرأیته فی تلک الأیام یقدم الرجل للصلاة فإن کان قارئا مجیدا أقره و إن کان لحانا أخره. و کان أبویعزى أمیا و لکنه رزق إدراک هذا العلم.»

 [۲۳]. ه‌مان، ص ۳۲۳: «و قالت لی جماعة من الفقهاء المجاورین لأبی یعزى. ثبتت عندنا ولایة أبی یعزى و لکن نشاهده یلمس بیده صدور النساء و بطونهن و یتفل علیهن فیبرأن و نرى أن لمسهن حرام فإن نحن تکلمنا فی هذا هلکنا و إن سکتنا تحیرنا. فقلت لهم: أرایتم لَوْ أن لو بنت أحدکم أو أخته أصاب‌ها داء لا یطلع علیه إلا الزوج و لم یجد من یعانیه إلا طبیب یهودی أو نصرانی ألستم تجیزون ذلک مع أن دواء الیهودى أو النصرانی مظنون و أنتم من معاناة أبی یعزى على یقین من الشفاء و من معاناة غیره على شک. فبلغ کلامی أبایعزى فکان یقول: إذا رأیتم شعیبا فقولوا له: عسى أن یعتقنی. کأنه استحسن جوابی عنه.»

 [۲۴]. ابن مریم، ه‌مان، ص ۱۱۰: «فتوجّه الشیخ أبومدین للشرق و أنوار الولایة علیه ظاهرة. فأخذ من اعلام العلماء و استفاء من الزهّاد والأولیاء. و تعرّف فی عرفة بالشیخ عبدالقادر الجیلانی فقرأ علیه فی الحرم الشریف کثیرا من الحدیث و ألبسه خرقة الصوفیة و أودعه کثیرا من أسراره و حلاه بملابس أنواره فکان أبومدین یفتخر بصحبته و یعده أفضل مشائخه.»

 [۲۵]. تادلى، ه‌مان، ص ۳۱۹.

 [۲۶]. ابن قنفذ، ه‌مان. نکته قابل ذکر آن است که بجایه یعنى محلّ آخرین «رابطه» ابومدین در افریقیه نیست، بلکه در مغرب ادنى است.

 [۲۷]. ابومدین شعیب بن حسین انصارى، بدایه ‏المرید، رباط، خزانة العامة، نسخه خطّى، شماره ۷۳۱Q، برگ ۳۲۸ ـ ۳۳۵. شرح موضوع موردبحث در بخشى از کتاب با عنوان «در پوشیدن لباس مرقّعه و شمریّه و فرجیّه» بازنویسى شده است. اوّلین طریقه تصوّف شرقى که در مغرب غربى رسمیّت یافت و به‏ طور وسیعى تأسیس شد، ظاهراً طایفه رفاعیّه است که پیروان خود را در اوایل نیمه اوّل قرن هفتم / سیزدهم کمى پس از وفات احمد رفاعى متوفّى ۵۷۸ ه. / ۱۱۸۲ ـ ۱۱۸۳ م. بنیانگذار این طریقت به کوه‏هاى ریف در شمال مغرب جلب نمود. عبدالحق البادسى صاحب کتاب المقصد الشریف (۷۱۱ / ۱۳۱۱) شرح ملاقات احتمالى ابومدین و احمد رفاعى را بیان مى‏ کند و این داستان مبناى داستان‏هاى بعدى ملاقات شیخ و عبدالقادر گیلانى قرار گرفت. نگا: عبدالحق بن اسماعیل البادسى، المقصد الشریف والمنزع اللطیف فى التعریف بصلحاء الریف، رباط، المطبعة الحسنیة، ۱۴۰۲ ه. / ۱۹۸۲ م.، صص ۶۳ ـ ۶۴.

 [۲۸]. الادریسى، ابوعبداللّه‏ محمّد الشریف، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ترجمه ر. دُزى و م. ج. دى جیج، لیدن، اِ. ج. بریل، ۱۹۶۸، ص ۹۰.

 [۲۹] ۱. Almohads (نام اروپایى سلسله موحدین ـ م).

 [۳۰] ۲. Masmuda.

 [۳۱] ۳. Abbé J. J. L. Barges، Vie du Célèbre marabout Cidi Abou-Médien
 (Paris: Ernest Leroux، ۱۸۸۴)، PP. ۱۱-۱۲.

سلسله آل موحاد با غلبه بر آل مراوید بر مغرب و اسپانیاى مسلمان حکمرانى کردند و نهضت اصلاح‏گر دینى را تأسیس نمودند که مغایر با بسیارى از عقاید مورد قبول پیشینیان بود. زیرا بیشتر افراد نهضت آل موحاد از تبار بربر مصموده بودند و مخالف با بربرهاى صنهاجه آل مُراوید و جنگ میان این دو قبیله اغلب به‏ صورت جنگ‏هاى قومى رُخ مى‏ داد.

 [۳۲]. ادریسى، ه‌مان، ص ۹۱.

 [۳۳] ۱. Majorca.

 [۳۴]. محمود الرشید مولین، عصر المنصور الموحّدی، رباط، مطبعة الشمال الإفریقی، بى‏تا، ص۹۳.

 [۳۵] ۱. Almerian.

 [۳۶]. نگا: تصویر یک، ص ۳۷.

 [۳۷]. محمود الرشید مولین، ه‌مان، صص ۹۴ ـ ۹۶.

 [۳۸]. ابن مریم، ه‌مان، ص ۱۰۸.

 [۳۹].‌‌ همان و ابن قنفذ، ه‌مان، ص ۳۷.

 [۴۰]. ابن قنفذ، ه‌مان، صص ۱۶ ـ ۱۷.

 [۴۱]. ه‌مان، ص ۱۷.

 [۴۲]. ه‌مان، صص ۱۷ ـ ۱۹. این کلمات قصار با عنوان انس الوحید و نزهة المرید در ادامه کتاب ص ۱۱۷ بازنویسى و ترجمه شده است.

 [۴۳] ۱. Abyssinian.

 [۴۴]. وى شاگرد ابومدین بود و از بزرگان مشایخ که در اسکندریه زندگى مى‏ کرد و همان‏جا وفات یافت. تادلى، ه‌مان، صص ۳۲۶ ـ ۳۲۹. م.

 [۴۵]. ه‌مان، ص ۳۲۸: «و کان أبومدین یحدث أصحابه أن الشیخ أبایعزى بشره أنه تهدى له جاریة حبشیة یرزق منها ولدا فإن عاش فسیکون له شأن. فأهدى له تاجرٌ ببجایة جاریة حبشیة فرزق منها ولدا سماه محمّدا. ثم اعتزل‌ها أبومدین و کان یظهر علیه أثرالکآبة. فقیل له فی ذلک، فقال: لم یکن لی فی هذه الجاریة أرب و لو لا بشرى الشیخ أبی یعزى بأنه سیکون لی منها ولد ماقربت‌ها، و لم یبق لی الآن فی‌ها أرب. فإن ترکت‌ها أثمت و إن زوجت‌ها تحیرت من أمر ولدی من‌ها. فقال. فقال لی عبدالرزاق: أنا أتزوج‌ها و أکفل ابنک. فقال أبومدین: أتفعل ذلک و نکاح الحبشیة عند المصامدة عار؟ فقال له عبدالرزاق: و إنما أفعل ذلک من أجلک. فتزوج‌ها و کان یربی ولد أبی مدین. محفظ القرآن فی أمد یسیر و ظهرت منه فراسات. ثم اخترم صغیرا فانتقل عبدالرزاق إلى المشرق». تبعیض علیه سیاهپوستان صحرا در میان بسیارى از بربرهاى شمال آفریقا از اوایل دوره اسلامى تا پایان قرن ششم هجرى / دوازدهم میلادى متداول بود. درحالى‏ که ظاهراً گماشتگان سیاهپوست و زارعان مستأجر که از مراتع چوپانان صنهاجه استفاده مى‏ کردند، بیشترین تبعیض را متحمّل مى‏شدند. مردم مصموده و زنّاته نیز از چنین تبعیض‏هایى مستثنا نبودند. این مطلب به‏ طور قطع به اثبات رسیده است. نکتهٔ قابل توجّه آنکه موارد تبعیض نژادى به‏ جاى آنکه به‏ طور کلّى از روى بى ‏توجّهى نسبت به سهم قلمرو عربى در منطقه کنار گذاشته شود، ظاهراً در کتاب‏هاى شرح احوال اولیاى الهى که در مغرب غربى مطرح مى‏ شد، کاهش یافت.

 [۴۶]. کتانى، ه‌مان، ۱، ص ۳۶۶.

 [۴۷]. «اللّه‏ الحق».

 [۴۸]. ه‌مان؛ نکتهٔ قابل توجّه آن است که شهر تِلِمسان که ابومدین نزد اهالى آن از اولیاى الهى به‏ شمار مى‏رود، اصلاً در زمان ابومدین به‏ شکل امروزى نبوده است و فقط بازماندگانش در آنجا اقامت داشتند. ابومدین براى مغربى‏ هاى غیر مقیم تلمسان، بلکه براى همه مسلمانانى که در منطقه میان طرابلس و اقیانوس اطلس زندگى مى‏ کنند، همچنان مورد احترام است. باید دانست که حکما، شاهزادگان، طلاّب، صوفیان و حتّى مردم عادى مغرب به‏ طور کلّى قرن‏هاست که به ‏زیارت آرامگاهش مى ‏روند، به‏ خصوص در میان اهالى مراکش و اسپانیاى مسلمان مرسوم است که هرکس مى‏ خواهد زیارت‏خانه خدا را کامل نماید، به‏ زیارت مقبرهٔ ابومدین مى‏ رود.

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

آخرین اخبار اختصاصی دراویش گنابادی