شرح و تحليل رساله صناعيه ميرفندرسكى- دکتر شهرام پازوکی

Imageصنعت در ميان اهل حكمت و عرفان و تصوف معناى خاصى داشته است كه اين معنا مناسبتى اصولى با تكنولوژى جديد ندارد. رساله صناعيه ميرفندرسكى از بهترين وجامع ترين آثارى است كه از جانب يكى از بزرگان حكما و عرفا و دانشمندان مسلمان مستقلاً در موضوع صنعت نگاشته شده و معناى مذكور صنعت به وجه احسن از آن مستفاد مى شود.

دكتر شهرام پازوكى*

صنعت در ميان اهل حكمت و عرفان و تصوف معناى خاصى داشته است كه اين معنا مناسبتى اصولى با تكنولوژى جديد ندارد. رساله صناعيه ميرفندرسكى از بهترين وجامع ترين آثارى است كه از جانب يكى از بزرگان حكما و عرفا و دانشمندان مسلمان مستقلاً در موضوع صنعت نگاشته شده و معناى مذكور صنعت به وجه احسن از آن مستفاد مى شود. اين رساله در زمانى نوشته شده كه مقارن پيدايش علم و تكنولوژى جديد در غرب است. با خواندن اين رساله نكاتى از بحران هاى فكرى دوره صفويه كه موجب تضعيف مدنيت، كار و صنعت شده عيان گرديده و پرسش هاى مهمى مطرح مى شود كه يكى از مهم ترين آنان اين است كه صنعت نزد ميرفندرسكى چه مناسبتى با صنعت به معناى جديد آن در تكنولوژى دارد.
دوره صفويه يكى از پيچيده ترين و پرنشيب و فرازترين ادوار تاريخ اسلام است. در آثار متفكران و حكماى اين دوره از ميرفندرسكى و شيخ بهايى و ملاصدرا و فيض كاشانى، نشانه هايى ديده مى شود كه همه حاكى از اضطراب انديشه و تفكر است، آن هم در دوره اى كه بيشترين آثار مكتوب حكمى و فقهى و بيشترين مصنوعات هنرى از آن دوره بر جاى مانده است. معمولاً در چنين ادوار بحرانى است كه سؤال هاى جدى طرح مى شود و امورى كه يك قوم و ملت بدانها مأنوس بوده اند، مورد تشكيك و سؤال قرار مى گيرد و شايد به همين جهت باشد كه آثار مهمى در جهت طرح همين سؤال ها و پاسخ به آنها پديد مى آيد. تاريخ تفكر در صفويه را از جهاتى مى توان با تاريخ تفكر در يونان مقايسه كرد كه از دوره با عظمت باستانى اش شروع شد و به بزرگى در سقراط و افلاطون و ارسطو در زمانه منحط سوفسطائيان ختم گرديد و غروب كرد و همه مى دانند كه مهم ترين و پرمسئله ترين كتابهاى فلسفى غرب نيز در همين دوره بحرانى يونان نوشته شده است.
آنچه در اين مقال مورد بحث است، مسئله صنعت و هنر از منظر حكمى و عرفانى بر مبناى رساله صناعيه ميرفندرسكى در همين دوره است.
صنايع و هنرها از جهات مختلف نظرى و عملى، يا متكى به تصوف و حكمت اسلامى و يا مرتبط با آن هستند و اين دقيقاً لب حقيقتى است كه در رساله صناعيه مشاهده مى شود. در اينجا اجمالاً به ذكر اصول مطالبى كه اين ارتباط را نشان مى دهد، مى پردازم:
۱- در تصوف و حكمت اسلامى، صنعت به معناى عام آن، دلالت بر مطلق پيشه، حرفه و كار دارد؛ البته كار نه به معناى امروزى آن بلكه به معنايى كه قدما درك مى كردند كه كار جسمانى، عمدتاً كار دينى محسوب مى شد و لذا عملى مقدس به حساب مى آمده است، بدان نحو كه در قرون وسطى نيز مى گفتند كه laborare est orare؛ يعنى كار عبادت است.
در دوره مدرن كار كردن، زندگى كردن نيست بلكه كسب وسايل زندگى است. اين تفسير حاصل انقلاب صنعتى است كه در آن كار مبدل به عملى خنثى و كسالت آور شده و لذا به اوقات فراغت بهاى بيش از حد داده مى شود. يكى از مقاصد اصلى ميرفندرسكى هم در تأليف رساله صناعيه، تعطيل شدن كار در آن دوره و عواقب سوء آن، هم از حيث معنوى و هم اجتماعى است.
۲- صنعت با اين سعه معنايى، از نبوت و حكمت و خلافت، تا آهنگرى و كاتبى و گازرى را دربرمى گيرد. ولى اينها در عرض يكديگر نيستند. صنايع داراى سلسله مراتب هستند كه مانند سلسله مراتب موجودات از مراتب اشرف آغاز شده و به مراتب اخص پايان مى پذيرد. اختلاف صنايع بر حسب مراتب نافع بودن، ضرورى بودن و خير بالذات بودن، اختلافى رتبى است.
۳- ميان صنايع و علوم تفاوتى نيست؛ چنانكه ميرفندرسكى، به عنوان مثال، از طب و نجوم به عنوان صنعت سخن مى گويد و از آنها دفاع مى كند.
۴- ميان صنايع و آنچه امروزه هنرهاى زيبا خوانده مى شود، نيز تفاوتى نيست. در رساله صناعيه، موسيقى و نقاشى نيز جزو صنايع محسوب مى شوند. اصولاً هنر به معنايى كه ما امروز آن را مى فهميم- يعنى هنر در قلمرو استاتيك(زيبايى شناسى)- مولود تفكر مدرن در غرب است و قبلاً در هيچ تمدن و تفكرى، حتى در قرون وسطى در اروپا، اين معنا سابقه نداشته است. چنانكه كلمه ars لاتين در قرون وسطى كه كلمه art انگليسى از آن اخذ شده است نيز مانند كلمه صنعت، هم بر آنچه امروزه هنرهاى زيبا خوانده مى شود دلالت داشته و هم فنون و صنايع و علوم را شامل مى شده است. تعبير لاتينى ars liberalis (هنرهاى آزاد) شامل علومى مثل حساب و هندسه و هيأت و هنرى مثل موسيقى نيز مى شده است و به مجموعه آنها quadrivium يعنى رباعى مى گفتند. قبل از قرون وسطى در دوره يونانى نيز كلمه techne يونانى، مثل ars لاتين همه اين معانى را مى رسانده است.
۵- صناعت، نحوه اى معرفت و ملكه اى است نفسانى كه منجر به يك نحو عمل مى شود. پس برخلاف آنچه امروزه تصور مى شود، صناعت، صرف مهارت تكنيكى نيست، بلكه نوعى دانايى است؛ چنانكه ارسطو در مورد techne نيز همين نظر را داشت. به نظر ميرفندرسكى اين دانايى و علم بايد مؤدى به عمل شود. از اين رو او قول اهل صنايع جزوى و عملى را كه گمان مى كنند با وجود آنان، ديگر نيازى به حكمت نظرى نيست، رد مى كند. اصولاً مفهوم پيش از مدرن صنعت به عنوان عامل ارتباط ميان نظر و عمل بوده است.
در واقع وقتى هنر و صنعت از معرفت و دانايى جدا شد، معناى جديدى در هنر پيدا شد به اين معنا كه علم استاتيك (aesthetics) به معناى زيباشناسى در فلسفه جديد غرب ظهور كرد و هنر در قلمرو استاتيك وارد گرديد و در همين قلمرو، معنى و مفهوم يافت. آنگاه «هنرى بودن» معناى مقبوليت و خوشايند بودن احساسى (aisthesis) را پيدا كرد و صفت زيبا (fine) را براى گروهى از هنرها (arts) مثل شعر و موسيقى و نقاشى؛ و صفت مفيد (useful) يا كاربردى (applied) را براى دسته اى ديگر به كار بردند. در حقيقت ظهور تكنولوژى مدرن و هنر استاتيكى مدرن، مقارن يكديگر و محصول همين تفرقه در معناى art است.
۶- چنانكه گفته شد صنايع نزد اهل تصوف پيشه اى بوده است كه با آن هم اشتغال به كار داشته اند- كه مورد استفاده عموم قرار مى گرفته است- و هم اينكه اين پيشه و كار، راه سلوك معنوى آنان محسوب مى شده است، از اين رو هنرمندان طبقه واحد خاصى جدا از ديگر مردم محسوب نمى شدند، لذا طبقه خاص هنرى ممتاز از ديگران، چنانكه امروزه مرسوم است، اصولاً نمى توانسته وجود داشته باشد. ولى همين صنعتگران، اصناف و طبقات اصلى جامعه را تشكيل مى دادند. پيشه اين صنعتگران قبل از اينكه جنبه اقتصادى داشته باشد، جنبه معنوى داشته است. هنرمندان با پيشه خويش، سلوك معنوى مى كردند. از اين جهت، اصولاً براى ورود به طريقت، موظف مى شدند كه هنر يا صنعتى را اختيار كنند.آنها وقتى مى خواستند صنعتى را بياموزند ابتدا آداب تزكيه نفس و مراقبه را از استاد صنعت خويش فرا مى گرفتند. از اين رو هنرشان به هيچ وجه جنبه نمايشى نداشت و كمتر اتفاق مى افتاده كه نام خويش را بر اثر خويش حك كنند. به اين دليل است كه غالب آثار هنرى گذشتگان بى نام و نشان است؛ چرا كه آنها هنر خويش را محصول نبوغ فردى خويش نمى دانستند بلكه آن را امانتى مى پنداشتند كه دست به دست و سينه به سينه به استادشان رسيده است و آنها از استادشان اخذ كرده اند.
اصناف هنرمندان و پيشه وران مسلمان عموماً جزو طبقات جوانمردان يا فتيان نيز بوده اند و اكنون يكى از مهم ترين منابع تحقيق درباره اهل صنعت، كتاب ها و رساله هايى است كه هر يك از اين طبقات درباره اصل و نسب حرفه خويش، راه ورود به آن و عهد و پيمانهايى كه شاگرد با استاد خويش مى بندد، نوشته است. يكى از مساعى اصلى ميرفندرسكى در ترغيب به كار و تجديد صناعات، احياى اصناف صنعت گر از طريق احياى همين طريقه هاى فتوت است كه به دنبال تضعيف در تصوف دردوره صفويه رو به اضمحلال نهادند. بدين طريق او با احياى صنايع، در طلب احياى مدنيت تضعيف شده در دوره خود نيز هست. از مسيرى ديگر، متفكر معاصر و هم رأى ميرفندرسكى، فيض كاشانى، در رساله الفت نامه خود مى كوشد با تجديد معناى اخوت و فتوت، طبقات اصناف را دوباره حيات معنوى دهد. از اين رو رساله الفت نامه فيض كاشانى مانند رساله صناعيه است كه در آن به طرح معناى الفت و اهميت آن و دادن دستورهاى عملى براى تشكيل گروه هاى متحد بر اصل اخوت، مبادرت مى كند. يكى به الفت مى پردازد و ديگرى به صنعت؛ اگرچه در صورت ظاهر اين دو امر ارتباطى با هم ندارند اما در باطن، الفت و فتوت، پشتوانه معنوى صنايع در حكمت و عرفان اسلامى است .

* دانشيار مؤسسه حكمت و فلسفه ايران