تولستوی قدوسی مولانای معنوی

هو

۱۲۱

تولستوی قدوسی

مولانای معنوی

tolstoy molana

همواره در معنای «عین یشرب بها عبادالله» (۱) اندیشه می کردم که این چشمهٔ جوشان که بندگان خدا از گوارائی آن مست می شوند چگونه چشمه ای است و این بندگان کیانند؟! که شایستگی نوشیدن و لیاقت سرمستی از گوارائی آن را دارند و با این نوشیدن در عِیشی کوشیده اند که کیمیای هستی اش قارون کند گدا را و از آن مهم تر وقتی این بندگان بر سر این چشمه گرد می آیند با چه زبانی با هم صحبت می کنند؟!

مولانا جلال الدین رومی در داستانِ به خدمت رسیدن مرغان به پیشگاه سلیمان می گوید:

چون سلیمان را سرا پرده زدند

جمله مرغانش به خدمت آمدند

همزبان و محرم خود یافتند

پیش وی یک یک به جان بشتافتند

جمله مرغان ترک کرده جیک جیک

با سلیمان گشته اند افصح من اخیک

ای بسا هندو و ترک هم زبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

مرد با نامحرمان چون بندی است

پس زبانِ محرمی خود دیگر است

هم دلی از هم زبانی خوشتر است

غیر نطق و غیر ایماء و سجل

صد هزاران ترجمان آید ز دل

از این گفتار مولانا می توان دریافت که نوشندگان آبِ این چشمه ی گوارا به نوعی اتّحاد در گفتار دارند و به عبارتی هم زبان هستند و آن زبانی که بین ایشان رواج دارد و عامل ارتباط بینشان “زبان دل” است و امّا آن چیزی که این نوشندگان بر سر این چشمه با این زبان از آن سخن می گویند بی گمان “عشق” است، همان عشقی که به گفته ی مولانا جسم خاکی را افلاکی می کند و کوه را در رقص می آورد و چالاک می گرداند.(۲) همان عشقی که به گفته ی ویکتور هوگو یک تنفس است از هوای بهشت(۳) ،همان عشقی که به مانند گلی است از درون بویا که به تعبیرمولانا علی رغم سعی و انکار منکران عشق، رایحه اش در سراسر عالم شنیده می گردد که فرمود:

هر گلی کاندر درون بویا بود

آن گل از اسرار کلّ گویا بود

بوی ایشان رقم نفی منکران

گرد عالم میرود پرده دران

منکران همچون جُعَل زان بوی گل

یا چو نازک مغز در بانگ دهل

خویشتن مشغول می سازند و غرق

چشم می دزدند زین لمعان برق (۴)

پس پیداست که سخن این نوشندگان، شرح همان عشق و اسرار کلی است. بزرگانی که با این زبان و از این حقیقت ماورائی سخن گفته اند کهنگی در کلامشان راه ندارد و تمامی عرصهٔ کرهٔ زمین را در نوردیده، این بزرگان همان عُباد اللّهی هستند که بر سر این چشمه گرد آمده اند؛ بزرگانی چون علی علیه السّلام و تولستوی و شکسپیر و گورکی و چخوف و جلال الدین رومی و عبد الرحمان جامی و عطار و افلاطون و مسیح نمونه های بارز آن هستند که والدوامرسون شاعر معاصر آمریکایی همه چیز بودن و عظمت بشر را مرهون پرورش یافتنش در خاکی می داند که ذراتش با حضور اینها عجین شده است که گفت:

“برای آنکس که همه چیز آفریده کوچک و بزرگ وجود ندارد هر جا او هست همه چیز هست” ” و هیچ جا نیست که او در آن نباشد. مرا با همه ی ناچیزی ام ببین من ناچیزم و همه چیزم” ” زیرا زاده ی زمین و خاکی هستم که حکمت علی و مغز افلاطون و دل مسیح و نبوغ شکسپیر” ” را با ذرات خود آمیخته دارد.”(۵)

برای همین است که این بزرگان در جایگاهی قرار گرفته اند که کلیه ی آثارشان کره ی خاکی را زیر پا نهاده و مرز و وطن خاصی نمی شناسند بلکه به بشر تعلق دارند و در حقیقت این آثار همان گلهایی هستند گویا از اسرار کلّ و از همین روی است که گاهی ( نه اندک) مواردی را بین آثار این بزرگان مشاهده می کنیم که با یکدیگر تطابق تام و مقارنه ای بس شگرف دارند و این تطابق و یکسانی تا بدان حد است که گمان می رود یکی از آن دیگری نقلِ قول نموده، که این امر به خاطر آن است که این بزرگان همه از یک حقیقتِ واحد سخن گفته اند. به عنوان نمونه خیلی جالب خواهد بود اگر خطبه ی هفتم نهج البلاغهٔ مولا علی علیه السّلام را با تراژدی مکبث اثر ویلیام شکسپیرمقایسه نمائیم قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که یکی از زیباترین و ساده ترین و در عین حال عمیق ترین تفاسیری را که می توانیم بر این خطبه انتخاب نمائیم تراژدی مکبث خواهد بود. مولا علی علیه السّلام در این خطبه انسانی را تعریف می کند که از عظمتِ انسان بودن فاصله گرفته و دلش جایگاه شیطان گردیده و بنده ی مفلوک شیطان شده و می فرماید: “اتّخذوا الشیطان لِٲمرهم ملاکاً و اتّخذهم له اشرکاً. باض و فرّخ فی صدورهم…”(٦)

حال اگر این خطبه را با تراژدی مکبث الخصوص با ترجمه ی ناب و ادیبانه ی مرحوم دکترعلی اصغر حکمت مطابقت نمائیم خواهیم دید که تا چه حد از حیث معنوی و پیام یکسان است و در ذهن خواننده شاید اینگونه تداعی شود که شکسپیر پس از خواندن این خطبه این تراژدی را نگاشته است. اینها همه نشان از آن دارد که آنانی که با زبان اهل دل از عشق سخن می گویند همه همزبان بوده اند و محرم، و بینشان عظیم خویشی و پیوندی استوار بوده است.

این بزرگان پس از نوشیدن آب این چشمه مستِ معرفت شده اند و پیامدِ این مستی رسالتی در میان آمده است، چون معروف است معرفت به رسالت آبستن است به این معنی که وقتی انسان به معرفتی دست یافت فوراً احساس می کند رسالتی به دوش دارد و دیگران نیز باید از آن معرفت عطیه و نصیبی بهره مند گردند که این همان رسالت عارف است یقیناً عرفایی چون جلال الدین رومی و لئو تولستوی از همین معقوله اند که علیرغم اختلافشان در زبان و جغرافیا و زمان هر دو از یک حقیقت سخن گفته اند و هر دو بار یک رسالت را بر دوش کشیده اند. اینان دو رسول هستند با یک رسالت که این مقاله ی موجز و اندک در همین زمینه سخن می گوید و سعی بر آن دارد که مقارنات و مطابقات شگرفی که بین داستان های مثنوی و داستان های لئو تولستوی وجود دارد را تا حدودی معرفی نماید. مطابقات و مقارناتی که به شاخه شاخه های برآمده از درختی هستند که ریشه اش عشق است همان عشقی که به عقیده ی سید شهاب الدین سهروردی اصل وجود و خانه ی اصیل هستی و خلقت است که فرمود:

” خداوند عقل را آفرید که همان وجود نورانی و بهی است، این خلقت نخست دارای سه صفت است با سه مثال، شناخت حق و شناخت خود و شناخت آنچه نبود پس ببود، از اول صفت که راجع به ذات احدیّت و کمال معرفت مطلق است حسن و زیبایی برون آمد و از ثانی صفت که راجع به شناخت خود است مِهر و عشق برون آمد و از سوم صفت حزن و اندوه.”(۷)

یقیناً چشمه ای که تولستوی قدوسی و مولانا جلال الدین معنوی از آن نوشیده اند چشمه ی معرفت بوده است که هر دو، رسولِ رسالتِ آگاهی‌رسانی شده اند و یقیناً آن معرفتی که بدان نائل شده اند معنای حقیقت عشقی است که آبشخور اصلی اندیشه های اصلی تولستوی و جلال الدین شده است و هر دو، رسالتِ آگاهانیدن مردم را بدان حقیقت بر دوش داشته اند. درست آنگونه که داستایوفسکی می گوید: “گرانقدرتر از عشق چه چیزی وجود دارد؟ عشق برتر از زندگی است، عشق سر لوحه ی زندگی است بنابراین چگونه ممکن است که زندگی در برابر او سر تسلیم فرود نیاورد.”(۸)

لئوتولستوی محو در این حقیقت بود و آسوده بال در دریای معرفت شناگری می کرد و خلیفه ی خدا بود در زمین، مصداق همان بود که مولانا می فرمود:

محو می باید نه نحو اینجا بدان

گر تو محوی بی خطر در آب ران

آن سبوی آب دانش های ماست

و آن خلیفه دجله ی علم خداست(۹)

روی همین اساس هم ماکسیم گورکی در معرفی تولستوی چنین گفته است:

هر چه تولستوی بیشتر به خدایان شباهت پیدا می کند بیشتر بر عرصهٔ خاک همچو اولاد آدم پا برجا می نهد و می ماند به طوری که در میان ما نه چون ستاره ای درخشان است که بر سقف آسمان باشد بلکه با ما و نزدیک ماست و با اینهمه و در عین با همگی، تنهاست با خدای خودش که با او همان معامله ای را می کند که با ایوب کرد.”(۱۰)

تعریف فوق از تولستوی نشان میدهد که روحیات وی با مولانا جلال الدین قرابت زیادی دارد و شاید روی همین قرابت اندیشه ها بوده که امروزه در خانهٔ تولستوی که به موزه تبدیل شده در میان کتاب های روی میزِ کارش یک جلد مثنوی معنوی نیز به چشم می خورد گویی این دو از همان دهانی سخن گفته اند که خورنده ی لقمه های راز بوده و پنهان در لب های دوست.

دو دهان داریم گویا همچو نی

یک دهان پنهانست در لبهای وی

مولانا نیز در اوج صعودش به قلهٔ عرفان و مکانت رفیعش با ما و در کنار ماست. نه او را با دربار شاهی کار است و نه حریم سلطانی. دین برای او چیزی جز حقیقت عشق نبود همانگونه که برای امام محمد غزالی چنین بود، اندیشه های این بزرگان آبستن رسالتی بود فریادگر. همواره این افراد این کشمکش را در روح خود داشتند که تا کی می توان این سکوت پر وقار اما آکنده از دروغ و فریب را تحمل کرد. دروغ ها و فریب هایی که در ورای چهره های نقاب دار خلیفه وسلطان و وزیر و قاضی و فقیهِ جاه طلب وتزارِ حشمت خواه وجود داشت. چهره هایی آکنده از دروغ و ریا که به خاطر احتشام جویی و جاه طلبی، صدای انسانیت را ناشنیده گرفته اند. پس باید یک تولستوی بود تا بتوان شکنجه های روحی و آلام درونی خود را ترسیم نمود و رسوایشان کرد. آن دسته از سوداگران دینداری و فقاهت را که ظاهرشان از وجودی حکایت می کرد که انسان را مطلقاً به یاد دین و خدا و عشق نمی انداخت پس باید یک مولانا جلال الدین بود که مبارزه کرد با آنانی که همواره نقش بازی می کنند، نقش قهرمان را بازی می کنند از آن روی که ترسو هستند یا از آن روی نقش قدیس را بازی می کنند چون شرور هستند یا از آن روی نقش یک آدم کش را ایفا می کنند چون در کشتن همنوعان خود بی تابند و در یک کلام از آن روی نقش بازی می کنند چون از کودکی دروغگو و بیگانه با عشق، پرورش یافته اند.

نکته قابل تٲمل دیگری که گویای قرابت اندیشه های مولانا و تولستوی می باشد آن است که منبع سرایش قصه های این دو فرزانه، کلامِ خداوند است که در انجیل و قرآن به آنها بر می خوریم و این منبع الهامِ مشترک تا بدان حد ملموس است که این تداعی را در ذهنِ خواننده ایجاد می کند که شاید تولستوی پس از خواندن قصص مثنوی پاره ای از داستان های خود را به جامهٔ تحریر در آورده است. البته این احتمال بسیار بعید است که تولستوی آنقدر به زبان فارسی مسلط بوده که مثنوی را به زبان اصلیش خوانده باشد و یا در خصوص نمونه ی پیش گفته بسیار بعید است که شکسپیر نهج البلاغه را به زبان اصلیش خوانده باشد ولی یقین مَثَل این فرزانگان همان مثل هندو و ترک هم زبانی هستند که زبان مَحْرمی عامل درک متقابلشان بوده است یعنی زبان عشق. من در این مقاله تنها به بخشی از این مواردِ مقاربت بین آثار تولستوی و مثنوی اشاره می کنم که گفت:

گر بریزی بحر را در کوزه ای

چند گنجد قسمت یک روزه ای

۱- داستان اختلاف چهار تن بر شـیئ واحد

و داستان قهوه خانهٔ سورات

در داستان مشهور مولانا در خصوص اختلاف چهار نفر که به زبان های مختلف سخن می گفتند بر سر شـیئ واحد و یا مفهوم که در این داستان آن شـیئ و مفهوم واحد انگور در نظر گرفته شده مولانا در صدد تعریف این حقیقت است که انسان ها با اختلاف زبان ها و ادیانی که دارند در خصوص مفاهیم نظر و عقیده یکسان دارند و در حقیقت، موضوع اختلاف بر سر اسم هاست، همانگونه که انگور مفهومی است واحد و عنب و اوزوم و استافیل نام هایی متفاوت از یک معنا است و در این داستان مردی که زبان هر چهار نفر ( عربی، فارسی، ترکی، یونانی) را می دانست با آنها نشست و در سایه ی علم و دانش خود باعث شد که اختلاف از میان آنها زائل شود که مولانا در این خصوص می گوید:

هم سلیمان هست اندر دور ما

کاو دهد صلح و نماند جور ما

قول ٳِن مِن اُمَّةٍ را یاد گیر

تا به ٳلّا و خَلافیها نذیر(۱۱)

و در همین معنی نیز مولانا در داستان فیل در اتاق تاریک اشاره می کند:

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب دادن آن الف

در کف هر یک اگر شمعی بُدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی(۱۲)

مطابق با همین داستان، تولستوی داستانِ قهوه خانهٔ سورات را می آورد که در آن داستان، چهار تن از اصحاب مذاهب اسلامی (شیعه) و یهود و مسیحی و برهمن در قهوه خانهٔ سورات گرد هم آمده اند و بر سر اینکه خداوند صرفاً در عبادتگاه خودشان یافت می شود و بدان انحصار دارد اختلاف نظر داشتند و سخت مجادله می کردند تا اینکه فرهیخته ای چینی به آنها ثابت میکند که خداوند همه جا هست و در مکان خاصی محصور نمی شود ضمن اینکه درتمامی این عبادتگاه های چهارگانه وجود دارد و هر جا همه چیز است او نیز هست و هیچ جا نیست که از وجود او خالی باشد و جالب این است که آن فرهیخته ی چینی در سخن خود خطاب به آن چهار تن می گوید: الف و بای هر یک از شما باء و الف آن دیگری است.

پیام تولستوی و پیام جلال الدین در این دو داستان یکی است و آن اتحاد و وحدانیّت مفهوم در کنار تعددِ نام هاست و هر دو در داستان خود برای از بین بردن اختلاف از وجود یک فرهیخته (در داستان مولانا کسی که با زبان های مختلف آشنا بود یا به عبارتی صاحب سرّی عزیزی صد زبان و در داستان تولستوی یک چینی حقیقت گرا) کار را به سامان رسانید تنازع را تبدیل به اتحاد نمود؛

او میانجی شد میان دشمنان

اتحادی شد میان پرزنان

باز هر دو اینها موضوع اختلاف را از الف و باء مثال می آورند و بالاخره اینکه هر دو برای از بین بردن اختلاف و دست یابی به حقیقت از نور استفاده می کنند همانگونه که تولستوی در داستان خود از نور افروخته در یک پوست نارگیل مثال می آورد مولانا نیز از تمثیل نور بهره می گیرد(۱۳)

۲- ذکر بایزید بسطامی و داستان دو پیرمرد (۱۴)

تولستوی داستانی دارد با عنوان دو پیرمرد که قصد زیارت اورشلیم و بیت المقدس را دارند. این داستان مطابقت زیادی دارد با داستان ذکر بایزید در دفتر دوم مثنوی، هر دو سراینده در این داستان به یک حقیقت اشاره می کنند و آن اینکه حج و زیارت باید از صمیم قلب باشد و صاحب کعبه و بیت المقدس هر دو یکی هستند و همه جا حضور دارند و یا آنگونه که آندره ژید می گوید: “زینهار که در هیچ جا جز همه جا در جست و جوی خدا باشی.”(۱۵)

تولستوی در این داستان از قول الیشا که به مانند بایزید از حج بازمانده است به این دلیل که در سر راهِ سفر، کمر به خدمت خانواده ای مستمند بسته دارد می گوید:

مشیت خداوند بر آن است که به مردم محبت و خدمت کنیم(۱۶)

مولانا نیز در داستان باز ماندن بایزید از سفر حجش از زبان بایزید می گوید:

گفت حق اندر سفر هر جا روی

باید اول طالب مردی شوی

که بکاری بر نیاری گندمی

مردمی جو مردمی جو مردمی

قصد کعبه کن چو وقت حج بود

چونکه رفتی کعبه هم دیده شود(۱۷)

نکتهٔ بسیار قابل تٲمل در این داستان آن است که مولانا جلال الدین، موضوعِ خدمت رساندن به خلق را به گندم و زیارتِ اماکن مقدسه را به کاه تشبیه کرده است و تولستوی نیز در داستان دو پیرمرد بیان می دارد که وقتی قهرمان داستان (الیشا) به خانه بازگشت متوجّه شد که محصول گندمش نسبت به سال های گذشته چندین برابر گشته است ضمن اینکه به اعترافِ هم سفرش اقیم کرامیش که سفر را ادامه داد و تنها از حج بازگشت همواره اخبار الیشا را داشته که یک منزل از او جلوتر بوده است.

۳- داستان موسی و شبان و سه تارک دنیا

و چون عبادت کنید مانند دیگر امّت ها تکرارِ باطل نکنید، گمان مبرید که دعا با تکرار مستجاب می گردد. مانند آنان مباشید زیرا خداوند پیش از آنکه سؤال کنید از حاجت های همه ی شما با خبر است(۱۸)

در داستان موسی وشبان که در حقیقت بیانگر و تفسیرگر زبان حال است خداوند یکی از پیامبران اولوالعزم خود را مورد عتاب قرار می دهد و فرمانش می راند که از شبان طلب بخشایش کند.

در همین معنا و مفهوم یعنی تقدم و برتری زبان حال بر زبان قال تولستوی در داستان سه تارک دنیا(۱۹) بیان می دارد که وقتی یک اسقفِ با کرّ و فرّ با سه تار کِ دنیا ملاقات می کند از آنها می پرسد که چگونه دعا می کنند و آنها بیان می دارند دعای ما در همه ی احوال چنین است:

خدایا تو آنجایی و ما اینجا ما را از نظر دور نفرما گاهی عنایتی کن.

اسقف آنها را متهم به کفر کرد و نیم روزی به تعلیم آنها پرداخت تا دعای ای پدر مقدس ما که در آسمان ها هستی را فرا گیرند و به شکل صحیح دعا کنند وقتی اسقف از جزیرهٔ تنهاییِ آن سه تارک دنیا خارج شد در حالی که شباهنگام بر عرشه ی کشتی نشسته بود متوجّهِ سه سایه شد که بر روی آب گام زنان به سمت او می آیند وقتی خوب دقّت کرد و در تلٲلوء ماه آن سه سایه را نگریست متوجه شد که همان سه تارک دنیا هستند وقتی به اسقف رسیدند گفتند که ای حضرت اسقف ما آن دعای شما را فراموش کرده ایم اسقف با تعجب از آنها پرسید که چگونه توانستند بر آب گام نهند و به سوی او بیایند به آنها گفتند که همان دعای خود را بر زبان جاری کردیم و بعد گام زنان بر روی آب به سوی شما آمدیم اسقف در این لحظه در برابر آنها زانو زد و گفت: حقیقت هم آن است که شما بدان نائل شده اید.

تولستوی و مولانا در داستان های فوق الذکر از تمثیل آب استفاده کرده اند. مولانا در داستان موسی و شبان می گوید:

در درون کعبه رسم قبله نیست

چه غم ار غواص را پاچیله نیست

لعل را گر مهر نبود باک نیست

عشق در دریای غم غمناک نیست

اینها تنها بخشی مختصر بودند از این بیکران دریای همدلی و همزبانی مولانا و تولستوی. چشمه ای که حضرت مولانا و تولستوی قدوسی از آب آن نوشیده و سر مست شده اند یکی است همان چشمه ای است که عبادالله از آن می نوشند هر چند که جام مولانا ضیاء الحق بود و جام تولستوی ولگا هر دو در اوجِ افلاکی بودن، مردمی بودند و مردمی‌جو، در کنار ما و با ما برای همیشه.

نویسنده: حمیدرضا مهاجرانی 

____________________________

۱- از سرچشمه گوارايي آن بندگان خاص خدا مي نوشند

۲- ر. ک. مثنوی. دفتر اول. بانگ نای.

۳- ر. ک. بینوایان. ج ۲. ویکتور هوگو. ترجمه مستعان ص ٧۵۱

۴- ر. ک. مثنوی. دفتر اول. ۲۰۲۰ الی ۲۰۲۵. نسخه ی نیکلسون

۵- والدوامرسون- قطعات

٦- ر. ک. نهج البلاغه- خطبه ٧. ترجمه سید جعفر شهیدی

٧- ر. ک. رسالة فی حقیقة العشق- سید شهاب الدّین سهروردی

۸- ر. ک. تسخیر شدگان- داستایوفکی- ص ٦۵۴

۹- ر. ک. مثنوی معنوی- داستان نحوی و کشتیبان- دفتر اول

۱۰- یادگارهایی از تولستوی- ماکسیم گورکی- مقدمه

۱۱- ر. ک. مثنوی معنوی- داستان منازعت چهار تن بر شـﺊ واحد- دفتر دوم

بیت دوم اشاره است به آیات: ٳنّا ٲرسلناک بالحق بشیراً و ٳن اُمّةٍ ٳلّا فَلا فیها نذیر- فاطر آیه ۲۴

۱۲- ر. ک. مثنوی معنوی- داستان فیل در اتاق تاریک- دفتر سوم

۱۳- ر. ک. به: بیست و سه قصه از تولستوی – ترجمه همایون صنعتی زاده

۱۴- ر. ک. به : همان منبع سابق

۱۵- ر. ک. به : مائده های زمینی- آندره ژید

۱۶- ر. ک. به: بیست و سه قصه از تولستوی – ترجمهٔ همایون صنعتی زاده

۱۷- ر. ک. مثنوی معنوی- داستان حج بایزید – دفتر دوم

۱۸- انجیل متی- باب ششم- آیات ٧،٨

۱۹- ر. ک. به: بیست و سه قصه از تولستوی – سه تارک دنیا – ترجمه همایون صنعتی زاده