بررسی نقد صوفیه در زبان ائمه(ع) قسمت سوم

ahadise soofiye۴. روایت ابن‌ابی‌الخطاب

در حدیقة‌الشیعة روایتی با این سند و مضمون نقل شده است: «ابن‌حمزه و سید مرتضی رازی از شیخ مفید به واسطه‌ای نقل کرده‌اند که او به سند خود از محمّد بن‌الحسین بن‌ابی‌الخطاب، که از خواص اصحابِ چند امام معصوم است، چنين نقل كرده است:

با امام دهم حضرت امام هادی(ع) در مسجد پیغمبر بودم که جماعتی از صوفیه وارد مسجد شدند و رفتند در گوشه‌ی دیگری دور هم نشستند و به ذکر و تهلیل شروع کردند. حضرت هادی(ع) فرمود: به این حیله‌بازان اعتنایی نکنید؛ زیرا ایشان هم‌پیمانان شیاطین و خراب‌کنندگان دین‌اند؛ برای تن‌پروری اظهار زهد می‌کنند و برای شکار چارپایان [افراد جاهل و احمق] تهجد می‌ورزند. در تمام عمر گرسنگی می‌کشند تا برای پالان کردن، خران را رام کنند. برای فریب مردم، تهلیل می‌گویند و کم‌خوری را تنها برای پر کردن ظرف‌هایشان و ربودن دل‌های احمقان در پیش می‌گیرند. با مردم از دوستی با خدا دم می‌زنند اما در اصل آنان را به پرتگاه گمراهی هدایت می‌کنند. اوراد آنان رقص و کف زدن است و اذکارشان سرودخوانی و آوازخوانی. جز افراد نادان کسی از آنان پیروی نمی‌کند. هر کسی به زیارت زنده یا مرده‌ی آنان برود مانند کسی است که به زیارت شیطان و بت‌پرستان رفته باشد و هر کسی که به آنان خدمت کند مانند آن است که به یزید و معاویه و ابوسفیان خدمت کرده باشد… اینان از بدترین گروه‌های صوفیه‌اند و صوفیه همگی از مخالفان ما هستند. راه آنان مخالف راه ما است. آنان نصاری و مجوس این امّت‌اند. آنان کسانی‌اند که «تلاش می‌کنند نور خدا را خاموش کنند و خدا نور خود را اتمام می‌کند هرچند کافران را ناخوشایند باشد (اعراف: ۱۷۹)»[1]

۱.۴. بررسی سندی

این روایت به محمّدبن‌ابی‌الخطاب نسبت داده شده اما سندی برای آن نقل نشده است. حدیقة‌الشیعة روایت را به ابن‌حمزه و سید مرتضی‌ بن‌داعی نسبت می‌دهد. همانند روایات پیشین، اثنی‌عشریة و سفینه هر دو منبعِ خود را حدیقة‌الشیعة معرفی می‌کنند. منهاج البراعة و روضات، منبعی برای روايت ذکر نمی‌کنند و با سابقه‌ای که از آنها در نقل روایات پیشین در دست است باید منبعشان همان حدیقة‌الشیعة باشد. الانوار النعمانیة نیز به قرب‌‌الاسناد ارجاع می‌دهد که معلوم نیست کدام قرب‌الاسناد مراد است. این مقدار روشن است که در قرب‌الاسناد حمیری این روایت نیامده است. آنچه در کتاب‌های شیعی به‌طور مطلق قرب‌الاسناد ذکر می‌شود، منظور قرب‌الاسناد حميري است؛ زیرا قرب‌الاسناد ابن‌بابویه در دسترس نیست [11] و اگر کسی از آن اطلاعی داشته باشد و به آن دسترسی پیدا کرده باشد، در این صورت از آن با نام مؤلفش یاد می‌کند تا با کتاب حمیری اشتباه نشود. بنابراین ادعای جزايری در الانوار‌النعمانیة مبنی بر نقل روایت از قرب‌الاسناد باید بر قرب‌الاسناد حمیری حمل شود. از طرفی روشن است که روایت مزبور در کتاب حمیری نیامده است، از این رو به احتمال زیاد، الانوار‌النعمانیة آن را از جای دیگری نقل کرده كه در آن منبع از قرب‌الاسناد نام برده شده است. به هر حال اینکه الانوار‌النعمانیة از کجا نقل می‌کند چندان مهم نیست مهم این است که روایت مزبور را بدون سند نقل کرده است. از این رو به لحاظ سندی، روایت جزو روایات موقوف محسوب می‌شود و در زمره‌ی روایات ضعیف قرار می‌گیرد.

نکته‌ای که در اینجا باید یادآوری شود این است که در بخش صوفیه‌ی حدیقة‌الشیعة، غیر از ابن‌حمزه، بر سید مرتضی رازی نیز زیاد تکیه شده است. درباره‌ی ابن‌حمزه تا حدودی قبل از این توضیح داده شد اما درباره‌ی مرتضی رازی باید بگوییم که با تحقیقات جدیدی که انجام شده، روشن شده است که مرتضی بن‌داعی رازی، مؤلف کتاب تبصرة‌العوام نیست. غیر از کتاب مزبور کتاب دیگری به نام الفصول‌التامه[12] نیز به ایشان نسبت داده شده است. در حالی که هر دو کتاب از شخص دیگری به نام جمال‌الدين مرتضى أبي‌عبدالله محمّد بن‌الحسين بن‌الحسن رازي است.[2] نویسنده‌ی حدیقة‌الشیعة تصور می‌کرده که کتاب‌های مزبور از مرتضی بن‌داعی رازی است.[3] نقل روایات از این کتاب‌ها نیز به همین اعتماد صورت می‌گرفته است و نویسنده‌ی حدیقة‌الشیعة به اعتبار آنکه سید مرتضی بن‌داعی یکی از علمای بزرگ امامیه است، نقل روایات را به وی نسبت داده است؛ در حالی که نویسنده‌ی اصلی کتاب یعنی جمال‌الدين مرتضى أبي‌عبدالله محمّد بن‌الحسين بن‌الحسن رازي چندان شناخته شده نیست. در منابع رجالی و تراجم ما نامی از وی نیامده است و تنها ابن‌طاووس در الفَرَجُ المهموم، از کتاب نزهة‌الکرام وی نقل کرده است.[4] و بیشتر از این چیزی درباره‌ی وی در منابع نقل نشده است. به هر حال، روایات مربوط به صوفیه در هیچ یک از دو کتاب تبصرة‌العوام و نزهة‌الکرام نیامده است. اما کتاب الفصول‌التامة، در حال حاضر اثری از آن در دست نیست و غیر از صاحب حدیقة‌الشیعة و تلخیص‌کننده‌ی حدیقة، کس دیگری هم از آن یاد نکرده است. این احتمال وجود دارد که روایت مزبور از کتاب الفصول‌التامة نقل شده باشد و تا وقتی این کتاب به دست نیامده است، درباره‌ی آن نفیاً و اثباتاً نمی‌توان چیزی گفت. اگر بپذیریم که کتاب مزبور، تعریب (عربی‌شده) همان کتابِ تبصرة است ـ چنان‌که آقابزرگ تهرانی می‌گوید[5] [13] ـ آنگاه می‌توان (هرچند نه قاطعانه) گفت که روایت مزبور همان‌گونه که در تبصرة نیامده است، در آن کتاب نیز نیامده است.

۲.۴. بررسی محتوایی

در این روایت تعبیر‌هایی به کار رفته است که انتساب آن را به امام(ع) تا حدی تأمل‌برانگیز و دشوار می‌كند. تعبیر «یتزهدون لراحة الاجسام و یتهجدون لصید الانعام» به راحت‌طلبی و شکم‌بارگی صوفیه اشاره دارد؛ اما هر خواننده‌ی بی‌طرفی با مراجعه به آثار صوفيه (به دور از هر نوع حب و بغضی نسبت به این گروه) متوجه خواهد شد که صوفیه[14] در جهت عکس این قضیه قرار دارند. تاریخ و نیز متون موجود صوفیه نشان می‌دهد که بسیاری از سران (اگر نگوییم همه‌ی آنان) با روی‌گردانی از لذات دنیوی، ریاضات سختی را برای سلوکشان تحمل می‌کرده‌اند و «جوع» به ‌عنوان یکی از مقامات سلوکی نزد آنان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده است.

تعبیر دیگر «اورادهم الرقص و التصدیة و اذکارهم الترنم و التغنیة» است. این را می‌دانیم که برخی از فِرَق صوفیه به سماع می‌پردازند و برخی دیگر آن را قبول ندارند. صرف‌نظر از خوب یا بد بودن سماع و مشروع بودن و یا نبودن آن، یک فردِ معصوم مثل امام نمی‌تواند بدون توجه به دایره‌ی شمول کلام، به استناد چيزی كه مخصوص به بخشی از آن گروه است، حكمی كلی درباره‌ی همه‌ی صوفيه صادر كند.

عبارت دیگر «کلهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا» است که صوفیه را به‌طور کلی مخالف اهل بیت(ع) نشان می‌دهد و آنان را به مجوس و نصاری تشبیه می‌کند. درباره‌ی این فقره نیز باید گفت که با مراجعه به آثار صوفیه و عرفا روشن می‌شود که در بین گروه‌های اهل سنت (در صورتی که حرف امثال سیدحیدر را مبنی بر یکی‌ بودن تشیع و تصوّف حقیقی نپذیریم) این گروه نزدیک‌ترین گروه به شیعه محسوب می‌شوند. شواهد زیادی برای این مدعا وجود دارد که در جای خود باید پیگیری شود. اما برای نمونه به قول جنید که او را شیخ این طائفه لقب داده‌اند اشاره می‌كنيم که می‌گوید: «شیخ و مقتدای ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن علی مرتضی است رضی‌الله ‌عنه؛ اندر علم و معاملت، امامِ این طریقت علی است رضی‌الله عنه ـ از آنکه علم این طریقت را اهلِ این، اصول گویند ـ و معاملاتش به جمله، بلا کشیدن است»[6] و می‌گوید: «اگر مرتضی یک سخن به کرامت نگفتی اصحاب طریقت چه کردندی؟»[7] کلاباذی در التعرف وقتی از رواج‌دهندگان و عالمانِ این مکتب نام می‌برد می‌گوید:
باب دوم در سران صوفیه است؛ آنانی که دانشِ این گروه را بر زبان آورده و از یافته‌ها (مواجید)شان سخن گفته و مقاماتشان را نشر داده و احوالشان را در زبان و عمل، بعد از صحابه رضوان‌الله علیهم، پیاده کرده‌اند، عبارت‌اند از: علی‌بن‌الحسین، زین‌العابدین و فرزندش، محمّد بن‌علی‌ الباقر، و فرزند وی، جعفر بن‌محمّد الصادق، رضی‌الله عنهم؛ بعد از علی و الحسن و الحسین رضی‌الله عنهم؛ و اویس‌القرنی و هرم‌بن‌حیان و…»[8]
در اینجا اگر نگوییم که نویسنده (کلاباذی) در تفکیک اسامی امامان شیعه از بقیه‌ی نامبردگان تعمد داشته و نگوییم که صحابه را بر علی و حسن و حسین (با تعبیر‌هایی «بعد از صحابه» و «بعد از علی ‌و الحسن و الحسین رضی‌الله عنهم») آگاهانه تطبیق کرده است (در عین آنکه هیچ یک از دیگر صحابه حتی ‌خلفای سه‌گانه‌ی قبل از علی(ع) را یاد نکرده)، می‌توان‌گفت که با نام بردن از ائمه‌ی شیعه و معرفی کردن آنان در زمره‌ی پیشگامان صوفیه، از وابستگی و دلدادگیِ این گروه به آن بزرگواران حکایت کرده است.

با اندک آشنایی با آثار صوفیه به دست می‌آید که آنچه در تصوّف و عرفان اهمیت ویژه دارد مسئله‌ی ولایت است که این مسئله در شیعه به‌عنوان ملاکِ شیعه ‌بودن شناخته شده است. بُعد معنوی و باطنی ولایتِ اهل بیت(ع) به همان اندازه نزد صوفیه مهم است که نزد شیعه‌. البته نباید این ولایت را با معیار ولایتِ ظاهری که ریاست عامه و بُعد حکومتیِ آن است یکی گرفت که در این بعد بین تصوّف اولیه و شیعه به همان اندازه‌ی شیعه و دیگر اهل سنت (با یک نگاه) فاصله است. اما آنچه برای شیعه ماندگار بوده و کسی نتوانسته آن را از دست آنان بيرون کند همان بعد باطنی و نیز تشریعی ولایت است؛ بر خلاف بعد سیاسی و حکومتی آن که هم امامان شيعه و هم خود شیعیان جز در دوره‌ی کوتاهِ خلافت حضرت امیر(ع) از آن محروم ماندند.[9] صوفیه نیز از این ابعاد (باطنی و تشريعی) ولایت ائمه(ع) بهره برده و خود را به آن نسبت داده‌اند. در این میان بد نیست به کتاب تذکرة‌الاولیای عطار اشاره شود که با نام امام صادق(ع) شروع و با نام امام باقر(ع) ختم می‌کند و می‌گوید:
گفته بودیم که اگر ذکر انبیاء و صحابه و اهل بیت کنیم کتابی جداگانه باید ساخت. این کتاب [تذکرة الاولیاء] شرح اولیاست که پس از ایشان بوده‌اند. اما به سبب تبرک، به صادق ابتدا کنیم که او نیز پس از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بود و سخنِ طریقت او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است کلمه‌ای چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکی‌اند. چون ذکر او کرده شود از آن همه بوَد. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده‌امام دارند. یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. اگر تنها صفت او گویم، به زبان و عبارتِ من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبارت بی‌تکلف به کمال بود و قول جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر وی بود و مقتدای مطلق بود. هم الهیان را شیخ بود و هم محمّدیان را امام و هم اصل ذوق را پیشرو و هم اصل عشق را پیشوا. هم عبّاد را مقدّم، هم زهّاد را مکرّم، هم صاحب تصنیف حقایق، هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بی‌نظیر بود…[10]

یا سنایی که در پاسخش به سلطان سنجر از عقایدش که بوی محبت به اهل بیت(ع) در آن موج می‌زند، دفاع می‌کند و در دیوانش[11] ضمن قصیده‌ای عقیده‌اش را درباره‌ی اهل بیت(ع) ابراز می‌دارد كه به چند بيت از آن قصيده اشاره می‌كنيم:

چون ‌همی‌دانم که شهر علم را حیدر در ‌است               خوب نَبْود جز که حیدر میر و مهتر داشتن

کی روا باشد به ناموس و حیل  در  راه  دین                دیو  را     مسند   قاضیِ   اکبر   داشتن

مر  مرا  باری  نکو  ناید   ز   روی   اعتقاد              حقِ   زهرا بردن  و   دین  پیمبر   داشتن

آنكه   او   را   بر  حيدر  همی  خوانی   امير             كافرم  گر  می‌تواند   كفش   قنبر   داشتن

جز  کتاب‌الله  و عترت  ز احمد  مرسل  نماند             یادگاری  کان  توان  تا  روز محشر داشتن

از  گذشت   مصطفای   مجتبی   جز  مرتضی           عالم   دین   را   نیارد  کس   معمر  داشتن

از  پس  سلطان  دین  چون  روا  داری  همی           جز  علی  و عترتش  محراب و منبر داشتن

گر همی  مؤمن  شماری  خويشتن  را  بايدت          مهر  زر  جعفری   بر   دين   جعفر   داشتن

ما درصدد اثبات شیعه ‌بودن سنایی و دیگر عرفا نیستیم، اما دشمنی با اهل بیت را نیز نمی‌توان به گردن آنان گذاشت. در این میان سایه‌ی غلبه‌ی حاکمان متعصب اهل سنت را نباید از نظر دور داشت که برخی از صوفيه را واداشت برای حفظ خود و طريقت به مدح خلفا بپردازند؛ اما با این همه گاهی در لفافه، عقاید خود را نيز درباره‌ی اهل بیت(ع) بیان می‌کردند. تصور نشود و نباید هم انتظار داشت که عرفا عیناً همان عقاید شیعه‌ی امامیه را به‌طور کامل داشته باشند که این ادعای سختی است اما اینکه آنان محبت اهل بیت(ع) را بیش از دیگر اهل سنت داشتند و اوامر آنان را بیشتر از همه‌ی اهل سنت گردن می‌نهادند به‌راحتی اثبات‌پذير است.

برای ختم کلام باید گفت همه‌ی فِرق صوفیه به جز یک یا دو فرقه که خودِ صوفیه آنان را مختلقه می‌دانند بقیه همگی نسبتشان را به امیرالمؤمنین می‌رسانند[12] و این چیزی است که حتی آنانی که مخالف جدی تصوّف بوده‌اند، آن را نقل کرده‌اند.[13] این در شرایطی بوده که شیعی ‌بودن، خود، جرم محسوب می‌شده است. با توجه به این استناد‌ها چگونه می‌توان به دشمنیِ آنان با اهل بیت(ع) حکم کرد؟ مگر آنکه گفته شود چنین روایاتی نه از سوی ائمه(ع) بلکه از سوی افرادی خاص و با اهدافی خاص صادر شده‌اند. نقل‌ نشدن این روایات در کتاب‌های معتبر روایی و ذکر شدن آنها تنها در کتاب‌هایی که به ‌نوعی خصومت با صوفیه را دنبال می‌کنند، تردید‌ها را درباره‌ی منشأ این روایات جدی‌تر می‌کند. شاید بتوان ادعا کرد که نیامدن این روایات در بحار‌ الانوار از همین بی‌اعتباری این روایات نزد علامه مجلسی حکایت می‌کند. علامه مجلسی با آنکه از کتاب‌های مختلف مرحوم اردبیلی حتی از کتاب‌های فقهی وی در بحار نقل می‌کند اما از حدیقة‌الشیعه‌ی منسوب به وی هیچ روایتی را نقل نمی‌کند و مرحوم حر عاملی نيز با آنکه از این کتاب در اثنی‌عشریه‌ی خود روایاتی را نقل می‌کند اما از منابع معرفی‌شده‌ی آن چيزی نقل نمی‌کند. این خود از در دسترس نبودن آن منابع و یا بی‌اعتباری روایات آن حکایت دارد.


____________________________

[1]. اردبیلی، 1383: 799؛ همو، بي‌تا:603؛ حر عاملی، 1381: 28؛ قمی، 1422: 5/199؛ نوری، 1408: 12/323؛ جزايري، 1404: 2/294؛ خويي هاشمي، 1424: 6/304؛ خوانساری،1390: 3/134.
[2]. رازی، 1361: 1/22.
[3]. اردبیلی، 1383: 741.
[4]. امين، بي‌تا: 9/251.
[5]. 1408: 16/239.
[6]. هجویری، 1376: 84.
[7]. عطار نیشابوری، 1376: 417.
[8]. کلاباذی، 1422: 17.
[9]. رک: قیصری، 1360: 57-108، تحقیق در مباحث ولایت کلیه از محمّدرضا قمشه‌ای؛ و نیز همان: 136-192، شرح سیدجلال‌الدین آشتیانی بر «رساله التوحید و النبوة و الولایة».
[10]. عطار نیشابوری، 1376: 10 و11.
[11]. 1385: 245.
[12]. علامه حلى، 1411: 57؛ ابن‌طاووس، 1400: 2/518؛ اربلی، 1381: 1/132.
[13]. براي مثال رك: مجلسى، 1404: 41/142.