بررسی نقد صوفیه در زبان ائمه(ع) قسمت دوم


ahadise soofiye
۳. روایت تقیه

امام رضا(ع) فرمود: اعتقاد به تصوّف جز از سر نیرنگ، گمراهی یا حماقت نیست؛ اما اگر کسی از باب تقیه خود را صوفی بنامد، خطایی مرتکب نشده است. [۱]
و در متن دیگری این افزودگی نیز نقل شده است:
نشان وی آن است که به‌‌ همان نامیدن بسنده کند و به هیچ‌یک از عقاید باطل آنان معتقد نباشد. [۲]

۳. ۱. بررسی سندی

برای این روایت دو طریق نقل شده که یکی را حدیقة‌الشیعة و دیگری را اثنی‌عشریة نقل کرده‌اند. درباره‌ی طریق اول باید گفت سندی برای آن ذکر نشده و نویسنده‌ی حدیقة‌الشیعة ادعا کرده که روایت مزبور با سند صحیح از ابن‌حمزه و برخی از ثقات علمای شیعه به نقل از شیخ مفید به او رسیده است. این پرسش مطرح است که ابن‌حمزه خود، روایت مزبور را از چه منبعی نقل کرده است؟ وی در قرن هفتم (متوفی۶۱۰ﻫ) [۳] زندگی می‌کرده و فاصله‌ی وی تا قرن پنجم که شیخ مفید (م ۴۱۳ﻫ) زندگی می‌کرده دو قرن است. دست‌کم سه واسطه نیاز است تا این سند از مفید به ابن‌حمزه برسد. اینکه این واسطه‌ها چه کسانی هستند روشن نیست. این‌قدر می‌دانیم که یکی از افرادی که ابن‌حمزه از او نقل می‌کند، ابوالفتوح رازی (استاد ابن‌حمزه) است و با توجه به تفسیر عرفانی وی که گرایش و دلبستگی‌اش را به تصوّف نشان می‌دهد، نقل روایت مزبور در نقد صوفیه از وی چندان موجه نمی‌نماید. ضمن آنکه این روایت در تفسیر وی نیز نیامده است. دو نفر دیگر از اساتید روایی ابن‌حمزه چندان شناخته شده نیستند. اوّلی، فضل‌الله حسینی راوندی کتابی دارد به نام «طراز المذهب فی إبراز المذهب» که به لحاظ اسمی به کتاب ابن‌حمزه «إیجاز المطالب فی إبراز المذاهب» شباهت دارد. [۴] دومی، یعنی محمّدبن‌حسین‌بن‌جعفر شوهانی، از راوندی نیز گمنام‌تر است. از وی تنها به استاد ابن‌حمزه (زنده در سال۵۶۰ﻫ.) [۲] و به‌عنوان استاد ابن‌حمزه دوم [۳] نام برده شده، و چیزی بیش از این درباره‌ی وی گفته نشده است.

از سویی، این فرض نیز که ابن‌حمزه از کتاب شیخ مفید (الرد علی اصحاب الحلاج) نقل کرده باشد، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد؛ زیرا از یک طرف، متنی که اثنی‌عشریة از کتاب شیخ مفید نقل می‌کند با متنی که نویسنده‌ی حدیقة‌الشیعة نقل می‌کند متفاوت است و از طرف دیگر، اثنی‌عشریة هر دو متن را نقل کرده است، یکی را با استناد به حدیقة‌الشیعة و دیگری را با استناد به کتاب «الرد علی اصحاب الحلاج» و این بدان معنا است که متن منقول در حدیقة‌الشیعة در منبع دوم (الرد علی اصحاب الحلاج) موجود نبوده است؛ بنابراین می‌توان گفت که ابن‌حمزه از کتاب مزبور نقل نکرده است.
سؤال تکرار می‌شود که در این صورت ابن‌حمزه از کدام منبع نقل کرده که سند آن را به شیخ مفید رسانده است؟ در بین آثار شیخ که هم‌اکنون در دسترس ما است، چیزی از این روایت دیده نمی‌شود. کتاب‌هایی که از شیخ مفید در دست است، هم فقهی و هم کلامی هستند و جای نقل روایت مزبور در آن‌ها به‌خصوص کتاب‌های کلامی وی وجود داشته است اما چیزی از این روایت نمی‌یابیم. بنابراین از آنجا که کتاب‌های ابن‌حمزه نه قبل از حدیقة‌الشیعة و نه بعد از حدیقة‌الشیعة در منبعی غیر از حدیقة‌الشیعة گزارش نشده‌اند و نقل از این منبع ـ که خود دچار اشکالات اساسی است [۴] ـ اعتماد به روایت را ضعیف‌تر نیز می‌کند، و با توجه به اینکه روایت ابن‌حمزه از شیخ مفید تنها توسط حدیقة‌الشیعة گزارش شده و در کتاب‌های شیخ مفید (حتی در الرد علی اصحاب الحلاج، با تحلیل پیش‌گفته) موجود نیست، وجود این روایت قابل‌تردید است. از طرفی نقل یک روایت، مادامی که سند آن نقل نشده باشد به لحاظ علمی پذیرفتنی نیست مگر شخص به قدری مورد اعتماد و اجماع باشد که نقلِ بدون‌سندِ وی معتبر شمرده شود مانند (مراسیل) ابن‌ابی‌عمیر و صدوق (مراسیل این دو نفر نیز با شرایط خاصی که در کتاب‌های روایی بحث شده است، پذیرفته شده‌اند). روشن نیست نویسنده‌ی حدیقة‌الشیعة اولاً (دست‌کم در بخش صوفیه‌ی آن) چه کسی است (هرچند روشن است که مرحوم اردبیلی نیست [۵]) و ثانیاً به فرض بپذیریم که نویسنده‌ی آن مرحوم اردبیلی است، آنگاه روند بررسی حدیث درباره‌ی گفته‌ی او نیز جاری می‌شود. یعنی در صورتی حدیث منقولِ وی پذیرفته می‌شود که سند آن ذکر شده باشد در غیر این صورت روایت مورد قبول قرار نمی‌گیرد.

نکته‌ی دیگر اینکه در حدیقة‌الشیعة گفته شده است این روایت را «ابن‌حمزه و غیر ایشان از ثقات علمای شیعه از شیخ مفید نقل کرده‌اند». طبق این گفته؛ دیگر علمای شیعه، غیر ابن‌حمزه، نیز این روایت را نقل کرده‌اند؛ بنابراین باید این روایت دست‌کم در یک اثر غیر از حدیقة‌الشیعة نیز موجود باشد؛ اما تا جایی که آثار گذشتگان (اعم از آنانی که قبل از مرحوم اردبیلی بوده‌اند و معاصران وی) در دسترس است، این روایت در هیچ کتابی دیده نشده و کسی چه در آن زمان و چه قبل و بعد از آن زمان ادعا نکرده که این روایت را در جای دیگری دیده است. این امر ما را نسبت به اصل وجود این روایت دچار شبهه و تردید می‌کند و به سمت این گمان سوق می‌دهد که این گفته‌ی نویسنده را نوعی تقویت ادعا و قوت دادن به نقل، برای پذیرش روایت مذکور بدانیم. 

اما در طریق دوم که اثنی عشریة آن را نقل می‌کند، سلسله‌ی سند ذکر شده است و اگر سند را بپذیریم باید بگوییم این سند صحیح است و از این لحاظ مشکلی وجود ندارد؛ اما سخن اینجاست که مرحوم حر عاملی (م ۱۱۰۴ﻫ.) این کتاب را خود ندیده است. وی در اثنی‌عشریة مطلبی را نقل می‌کند که نشان می‌دهد وی کتاب شیخ (الرد علی اصحاب الحلاج) را در اختیار نداشته و آن را ندیده است. وی می‌گوید: «و قد نقل عنه [ای عن الرد علی اصحاب الحلاج] بعض علمائنا انه قال فیه…؛ برخی از علمای ما از این کتاب نقل کرده‌اند که وی [شیخ مفید] در آن گفته است…» [۵] جالب توجه اینکه علامه مجلسی که برای گرد‌آوری منابع روایی شیعی تلاش زیادی کرده و در این راه رنج فراوانی برده و حتی از خارج از ایران برای جمع‌آوری کتاب‌ها کوشش می‌کرده است، به این کتاب دست نیافته و به همین دلیل این کتاب جزو منابع بحار نیامده و مرحوم مجلسی حتی روایات اثنی‌عشریة را نیز در این کتاب نقل نکرده است، با آنکه مرحوم حر عاملی شیخِ اجازه او محسوب می‌شود. [۶] احتمالاً علت این امر آن است که روایت مزبور و نیز دیگر روایات نقل شده در اثنی عشریة نزد علامه مجلسی معتبر نبوده‌اند و به همین جهت نیز چیزی از این کتاب ـ با آنکه نویسنده‌اش، اجازهٔ روایت آن را به مرحوم مجلسی داده است [۷] [۶] ـ در بحار نقل نکرده است. شاید کسی بگوید که مجلسی از وسائل (کتاب دیگر مرحوم حر عاملی) نیز روایتی نقل نکرده است با آنکه وسائل از کتاب‌های معتبر روایی شیعه است و این خود شاهد آن است که نقل‌ نکردن روایت از کتاب اثنی‌عشریة در بحار، دلیل دیگری داشته است. در پاسخ به این سخن باید یادآوری نمود که آخرین ویرایش وسائل از سوی مؤلف، بعد از سال ۱۰۸۲ﻫ. و تقریباً در اواخر عمر نویسنده‌ی آن انجام شده است، [۷] و تألیف بحار بعد از سال۱۰۷۰ﻫ. آغاز شده و در سال ۱۱۰۶ﻫ. به پایان رسیده است [۸] و از آنجا که وسائل مرتب در حال بازنویسی از سوی نویسنده‌ی آن بوده و این بازنویسی همراه با تألیف بحار ادامه داشته است، بحار نمی‌توانسته از آن نقل کند؛ در حالی که اثنی‌عشریة در سال ۱۰۷۶ﻫ. نوشته شده است و بحار می‌ توانسته از آن نقل کند؛ در نتیجه نقل نکردن روایات اثنی‌عشریة دلیلی جز بی‌اعتمادی به روایات آن نمی‌ تواند داشته باشد. شاهد این مدعا این است که علامه مجلسی از اثبات‌الهداة کتاب دیگر حر عاملی مطلب نقل کرده است. [۹] از طرفی همین روایت منقول از اثبات‌الهداة قبل از آن در حدیقة‌الشیعة نیز ذکر شده بود و مجلسی به‌راحتی می‌ توانست از آن کتاب نقل کند ولی نقل نکرده است. [۸] این خود گواه بر آن است که این روایات نزد وی معتبر نبوده است. از طرف سوم، ملا محمّدطاهر قمی (م۱۰۹۸ﻫ.) ـ که از علمایی است که به‌شدت مخالف صوفیه بوده و چندین کتاب در رد آن‌ها نوشته است [۱۰] ـ می‌توانسته از این روایات کمک بگیرد اما چنین نکرده است. [۹] این بدان معنا است که روایت منقول در اثنی‌عشریة نزد وی نیز معتبر محسوب نمی‌شده است.

۳. ۲. بررسی محتوایی

این روایت (با چشم‌پوشی از نبود منبع بررسی آن) گویا‌ترین روایت در نقد صوفیه است. بنابراین اگر بپذیریم که این روایت از امام(ع) صادر شده است همین یک روایت کفایت می‌کند که به نقد صوفیه بپردازیم؛ اما این روایت، غیر از مشکل سندی به لحاظ محتوایی نیز دچار مشکل است.
در این روایت گفته شده که خود را از روی تقیه صوفی نامیدن اشکالی ندارد، نسبت دادنِ این کلام به امام(ع) دشوار است؛ زیرا در سیر تاریخی به جایی برنمی‌خوریم که شیعیان از روی تقیه خود را به این فرقه منسوب کرده باشند. البته در زمانی که این روایت در کتاب حدیقة‌الشیعة نقل شده [۱۰] کسانی بودند که به طرفداری از صوفیه شهره بودند اما آنان نه به خاطر تقیه بلکه از سر اعتقاد به دفاع از این گروه برخاسته بودند. از جمله این افراد می‌توان به شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا و شاگردان وی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی و نیز مجلسی اوّل اشاره کرد، و به همین سبب نزاعی بین آنان و مخالفان صوفیه از جمله ملاطاهر قمی در جریان بوده است. [۱۱] اگر قرار بر تقیه بود، این افراد باید به‌عکس رفتار می‌کردند؛ یعنی به نحوی گرایش خود به تصوّف را می‌پوشاندند، تا از تیر اتهام مخالفان تصوّف در امان بمانند. موضع‌گیری‌های ملاصدرا و شاگردش فیض در برابر مخالفان تصوّف و نیز در برابر مدعیان دروغین و جهال صوفیه، می‌تواند گواه خوبی بر این مدعا باشد. بنابراین، این حدس قوی می‌نماید که روایت مزبور را در‌‌ همان زمانِ نگارش حدیقه (قرن یازدهم)، آن دسته از مخالفان صوفیه ساخته باشند که به علت هواداری بزرگانی مانند شیخ بهایی، میرداماد و مانند آنان از صوفیه، راه مخالفتشان با صوفیه ناهموار شده بوده است. آنان با پردازش این روایت کذایی سعی کرده‌اند تا ضمن آنکه برای کوبیدن صوفیه راهی پیدا می‌کنند برای جانبداری این بزرگان از صوفیه نیز وجهی درست کرده باشند و جانبداری آنان از صوفیه را به حساب تقیه گذاشته باشند. روشن است که توجیه حمایت این بزرگان از صوفیه به جهت تقیه قابل دفاع نیست؛ زیرا در روزگار آنان در ایران حکومتی (صفویه) بر سر کار بود که در سایه‌ی آن، تقیه‌ی مزبور معنا نداشت و پیش از حکومت صفویان نیز نمی‌توان موردی را یافت که شیعیان از سر تقیه، خود را به متصوّفه منتسب کرده باشند. از طرفی صوفیه، خود در طول تاریخ به قدری مورد تهمت و اتهام بوده که افراد برای سالم ماندن از فشار حکومت‌ها و همین‌طور تکفیر و تفسیق علمای مخالف صوفیه از انتساب به تصوّف حذر کنند. بر دار شدنِ حلاج، کشته شدن ابن‌عطا، شمع‌آجین شدن عین‌القضات و… از مواردی هستند که عدم مصونیت صوفیه را در برابر جریانات مخالف نشان می‌دهند. غرض اینکه صوفیه خود در معرض خصومت حکومتیان و عالمان متعصب بوده‌اند آنگاه چگونه می‌توان با انتساب به آنان از مخالفت این حاکمان و عالمان امان پیدا کرد؟ 

در بخش دیگر این روایت، اعتقاد به تصوّف، نیرنگ و خدعه شمرده شده است، در این‌باره باید گفت اگر کسی برای خدعه به تصوّف قائل شده باشد، باید انگیزه‌ای برای این کار داشته باشد. سؤال این است که این انگیزه چه چیزی می‌تواند باشد؟ اگر برای رسیدن به جاه و مقام و مناصب خاصی باشد که سیره‌ی سران صوفیه، آن را نفی می‌کند؛ مثلا سفیان ثوری تا آخر عمر از پیشنهاد منصور برای منصب قضاوت، فراری بود تا جایی که منصور کمر به قتل وی بست؛ سفیان حتی از شهرت نزد مردم نیز اظهار نفرت می‌کرد. [۱۲] اگر انگیزه‌ی آنان گردآوری ثروت باشد باز این داعی توجیهی ندارد؛ زیرا اساس تصوّف بر پرهیز از مال‌اندوزی و دنیا‌طلبی استوار گشته است و نگاهی گذرا به تاریخ صوفیه این را نشان می‌دهد (البته نزد صوفیه‌ی اردبیل که سرانجام به حکومت رسیدند، گرد آمدن اموال زیادی گزارش شده است که آنان این ‌مال را در راه رسیدن به‌حکومت صرف کردند؛ ‌این و نیز جریان صوفیان منحرف را در تاریخ صوفیه باید یک استثناء شمرد). بنابراین باید‌ گفت که لحن روایت (با غمض ‌از مشکلِ سندی‌آن)، به‌ گونه‌ای است‌ که انتساب آن را به امام معصوم دشوار می‌کند.

[۱]. اردبیلی، ۱۳۸۳: ۷۴۷؛ همو، بی‌تا: ۶۰۵؛ حر عاملی، ۱۳۸۱: ۳۰؛ قمی، ۱۴۲۲: ۵/۲۰۰؛ نوری، ۱۴۰۸: ۱۲/۳۲۳؛ جزایری، ۱۴۰۴: ۲/۲۹۵.
[۲]. اردبیلی، همان.
[۳]. رک: سبحانى، ۱۴۱۸: ۷/۱۳۷.
[۴]. امین، بی‌تا: ۸/۳۰۱.
[۵]. حر عاملی، ۱۳۸۱: ۴۶.
[۶]. رک: مجلسى، ۱۴۰۴: ۱۰۷/۱۰۳.
[۷]. رک: مجلسى، ۱۴۰۴: ۱۰۷/۱۲.
[۸]. سلطان محمّدی، ۱۳۸۲: ۲۵.
[۹]. مجلسى، ۱۴۰۴: ۵۳/۲۷۳.
[۱۰]. آقا بزرگ تهرانی، ۱۴۰۸: ۳/۴۱۷ و ۷/۵۸ و ۱۶/ ۳۳۵.
[۱۱]. آقا بزرگ تهرانی، بی‌تا: ۴/۸.
[۱۲]. ابونعیم اصفهانی، ۱۴۱۸: ۶/۴۲۸ و ۷۱۳ و ۲۵.