Search
Close this search box.

«ذکر» قسمت اول


zekr
قبل از توضیح این واژه که از مصطلاحاتِ شاخص صوفیه است، لازم است نکاتی را یادآور شویم؛

نکته ۱): «اسم» کلمه‌ای است که توسط آن چیزی یا کسی را می‌خوانند و آن چیز یا آن شخص را، «مسمیٰ» می‌گویند. دلیل استفاده از اسم آن است که گوینده و شنوندهٔ آن اسم، مسمایی واحد و مشخص را مد نظر داشته باشند. مثلاً وقتی به کسی می‌گوییم: «به شهر تهران مسافرت کن»، از اسم «تهران» استفاه می‌کنیم تا مخاطب ما به شهری مسافرت کند که پایتخت ایران است و اشتباهی به قم یا کاشان نرود، یا اگر نام «علی» می‌بریم برای آن است که با حسن اشتباه نشود. اسم، کلمه‌ای قراردادی و اعتباری است اما مسمی وجودی واقعی در خارج از ذهن است.

شرح مطلب: مسمای نام «خدا» در ذهن هر یک از انسان‌ها چگونه است؟ و منظور چیست و کیست؟ آیا نقش و صورت این مسمی در فکر همهٔ انسان‌ها یکیست؟ یعنی مسمای واحدی در واقعیت منظور است؟ یا اگر منظور واحد است در حقیقت آیا همگان به مسمای واحدی توجه دارند؟ اگر اینگونه بود چرا خدای عاشقان مهربان است و تأثیر آن در وجودِ عاشق به شکل رفتار و گفتار انسانی و دوستانه است اما خدای متحجران، قصی‌القلب است و ظهور و تأثیر آن در جانِ پیروانش، با جنایت و شقاوت همراه است و امر به کشتار انسان‌ها می‌کند؟ بنابراین، به تعداد انسان‌ها، بلکه به تعداد دَم و بازدم‌های انسان‌ها، مسمایی از خداوند وجود دارد، جز انبیا و اولیای الهی و پیروانِ راستین آ‌نها، خدای دیگران، ساختهٔ ذهن آنهاست که دم به دم بر اساس حالِ افراد و میل یا نیاز آنها، تغییر می‌کند.

نکته ٢): برای درک و فهم جوهر، سرشت، زیبایی، زشتی، خوبی، بدی و… نیازمند مصداق، ظرف، صورت، حالت، شکل و جسم می‌باشیم. چرا که انسان محصور در زندان قیودات و تعینات است. ما در محدودهٔ طول، عرض، ارتفاع، زمان و با قوهٔ عقل، احساس و تخیل درک می‌کنیم و به صورت عام (نه خاص)، خارج از ظرفِ زمان و مکان ادراک نمی‌کنیم و تلاشِ ما برای درک امور غیبی و غیرمادی، با تردید، شک، قیاس، توهم و خیالبافی همراه است. آنچه ما دربارهٔ امری غیبی در ذهن به تصویر می‌کشیم، ‌زادهٔ تمایلات و نیاز‌ها و کمبودهای درونی ماست. دلیلی که خداوند نیز در قرآن مجید، مثلاً در خصوص بهشت یا جهنم با مثال و تمثیل‌هایی زمینی و به گونه‌ای قابل فهم صحبت می‌نماید، به همین دلیل است، چون اگر غیر از این روش از بهشت یاد می‌شد برای آدمی قابل درک و فهم نبود. در بهشت شیر و عسل است چون مخاطب این کلام را می‌فهمد و طالب و مشتاقِ آن است و می‌تواند به شکل ملموس بهشت را درک کند.

به همین دلیل از بابِ لطف، خداوندِ عالم برای ایجاد ارتباط با انسان، در زمین خلیفه‌ای برگزید تا هدایت، تربیت و حرکتِ بنی‌آدم به سوی ذات باری‌تعالی میسر شود واِلا بشر به دلیل عدم دسترسی به عوالمِ بالا‌تر، درزندانِ عالم حیوانی می‌ماند. خداوند فرمود: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی‌الأَرْضِ خَلِیفَةً»، «من در زمین جانشینى خواهم گماشت» تا انسان دچار توهمات نشود و بت‌پرست و خداساز نشود و دین‌باف و دین‌ساز نشود و چون بشر، توان و قدرتِ تماس با غیبِ مطلق ندارد، خداوند انسانِ کامل و خلیفهٔ خود را در زمین قرار داد تا بنی‌آدم به او رجوع کنند. چون حضرت حق در مقام ذات، اسم و رسم نداشته و راهی به او وجود ندارد، نیاز به ظرف و قالبی است که سنخیت با انسان داشته و از جنس او باشد، بزرگانِ عرفان فرموده‌اند که اسماء الهی در قرآن، در واقع اسم خلیفهٔ او، و مقام انسان کامل است:

چون   خدا   اندر   نیاید   در   عیان

نایب     حق‌اند      این      پیغمبران

نه، غلط   گفتم،  که  نایب  با  منوب

گر  دو  پنداری  قبیح  آید  نه   خوب

نه،  دو  باشد  تا تویی صورت‌پرست

پیش او یک گشت، کز صورت برست

(نایب: خلیفه، جانشین —— منوب: کسی که دیگری در امری، نیابت و جانشینی او را عهده‌دار شده باشد)

معنای ذکر

ذکر به یاد آوردن و کشف و پیدا کردنِ فراموش‌شده‌ای، در ضمیرِ خودآگاه و ناخودآگاه است. ذکر، پلی است بر خندقِ نسیان و فراموشیِ ذاکر، تا بدین وسیله مذکور را بیابد. ذاکر با ذکر، خلقِ مذکور نمی‌کند و با تکرارِ اسم، خالق مسما نمی‌شود، بلکه به اعتباری ذاکر با ذکر، مذکور را کشف و پیدا می‌کند و در حقیقت ذاکر با ذکر، کورچشمیِ خویش را مداوا می‌کند تا خداوندی که در همه جا می‌باشد را ببیند. ذکر، تکرارِ یک اسم و یادِ یک خاطره است، اما مسمای این اسم کیست؟ و ذاکر کدام خاطره را باید به یاد آورد؟ مسماً، خدا و آن خاطره!، روز الست و بیعت با حق است، «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى، آیا من نیستم پرورگار شما؟ گفتید: بلی».

روز الست، کجا بودی؟ و که بودی؟ آن روز تو روح او بودی «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی، و در آن از روحِ خود دمیدم» تو او بودی، پس تو خویش را فراموش کرده‌ای. تو خودت نام و اسمی، از اسامیِ اویی. امروز هم او، تو را بایستی از نسیان نجات دهد. پس باید او را بیابی و تجدید عهد کنی. از او ذکر بگیری، تا نام خودت را بدانی، و هم نام او را، چه فرق می‌کند!، هر دو یکیست. امروز دچار بیماری نسیان شده‌ای! او طبیب است و ذکر، داروست و تجویزِ آن، با اوست. اگر ذکر از مذکور، نگیری، ذکر نفس! می‌کنی

اذکرواللّه کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست

وقتی تو هستی، خدا نیست، آنچه هست جهنمِ توست. آن دمی که تو ذکر می‌گویی و مذکور در میان نیست، در دوزخی!! چرا که ذکر، حرف و واژه‌ای بی‌محتوی می‌شود!؟!

جمله دانسته که این هستی فخ است

فکر  و  ذکر  اختیاری  دوزخ  است

اجبار نفس بر دوامِ ذکر، اعلان جنگ با شیطان و کارزار با اوست. ندیده‌ای که ابلیس، خیالت را به هر سو آواره می‌کند؟! و تو را خسته می‌کند؟! و دائم تو را به غفلت می‌کشاند؟! اما تو را صبر باید.

صد هزاران کیمیا  حق  آفرید

کیمیایی همچو صبر، آدم ندید

نوشتهٔ مجذوبان نور (ادامه دارد….)