قصیده پیغمبر دزدان در مدح حضرت رحمتعلی شاه

IMG18521890این قصیده را به قول صاحب طرائق ، ضمیمه نامه ای خدمت رحمتعلی شاه فرستاده است . چنانکه گفتیم ، رحمتعلی شاه زین العابدین میرزا کوچک از بزرگان سلسله نعمت اللهیه بود که به دلالت زین العابدین شیروانی ، دست ارادت به مجذوبعلی شاه داد و پس از شیروانی مقتدای صوفیه گردید. محمد شاه او را لقب نایب الصدر داد. صفی علیشاه از مریدان او بود و درین باب گوید :
گر ببخشد جرم عالم را صفی برجاست ، چون
بنده رحمتعلی شه بوده ام تا بوده ام
رحمتعلی شاه پدر صاحب طرائق الحقائق بود . این قصیده را بنده در یک نسخه خطی ( جنگ ) متعلق به مخدوم مکرم جناب آقای دکتر نور علی تابنده گنابادی دیدم که به خط پیغمبر دزدان برای مرحوم رحمتعلی شاه نوشته شده است و با تشکر از جناب دکتر تابنده ، عکس آن نیز عینا گراور می شود.

 

 

 

شبی من بودم و شمع و شراب و شاهد و ساغر
خیال موی و روی و شکرین لب ، نرگس دلبر
بیاد ترک مست چشم شهرآشوب جادویش
گهی در خواب و بیداری و گه هشیار و مست اندر
ز سمتی نغمه چنگ و رباب و ارغنون و نی
ز سوئی ناله بلبل ، ز جائی صوت و سار و تر
همی از یاد خط و حسن آن شیرین دهان دیدم
هوای جنت و غلمان و حور و نشاة کوثر
ولی با این همه ساز و نواز و عیش ، حالم چون ؟
غمم افزون دلم پر خون دهانم خشک و چشمم تر
هنوز از ساغر چشمش ننوشیده لبم صهبا
که در بگشود و آمد ناگهان دلدار من از در
نگاهی کرد بر من ، دید میگرید و میسوزد
به حالم دیده سنگ و بر اقبالم دل کافر
به من گفت : از دهان و نطق میریزی و میباری
بگاه نظم آرائی ، از آن شکر و زین گوهر
چرا از جام عشرت باده اندوه مینوشی
سرورت کار ، عیشت یار ، دلداری چو من در بر
کرم از حق ، شفاعت از نبی ، امداد از حیدر
نوا از مطرب و من ساقیِ نوخیزِ می آور
بنوشیم و بپوشیم و بکوشیم و به رقص آئیم
می و سنجاب و قاقم ، در معاصی ، مرد و زن یکسر
به عهد دولت رحمتعلی شه آن ولی الله
تغزلهای قارانی یکایک را بخوان از بر
چو از دلدار بشنیدم نوید وصل را ، در دم
سپند آسا ز جا جستم کشیدم شعله چون آذر
دویدم تا در آرم دست در گردن لبش بوسم
نگاهی کرد بر من از غضب ، آن یار مه منظر
که ای ناخوانده درسِ علم و فرهنگ و ادب هرگز
به آن گوساله ای مانی که خوردی سیر شیر از خر!
برو در آینه بنگر ، ببین عکس هیولا را
به هیئت مرده ای مانی که آئی در صف محشر
به قد و عقل و روی و لب به موی و صوت داودی
کج و مجنون و زشت و دشت و کوته ، زاغ وش حنجر
به هر چیزی ، که جز انسان بود ، در جثه می مانی
به غول و مول و کلموژ و هلیش و جَندِ بیدستر
به هیأت هر کسی را مانده ، وصل من محال آید
اگر از قیروان تا قیروان گردد جهان لشکر
اگر می خواستم نیروی رستم ، بد اسیر من
غلام ار بودمی در کار ، کمتر بنده بد قیصر
فصاحت ور بدم منظور در شیراز می رفتیم
که آنجا بود دارای سخن دان و سخن پرور
بسی هستند در آنجا که می ریزند و می سازند
چو یاقوت از بنان خط و ، چو سحبان از دهان گوهر
به چشم مست گر دل دادمی ، میبود در کرمان
هزاران چشم مست جادوی شهلای غارتگر
به چین و روم و هند و ترک و ترکستان مرا باید
نه عیش سنجرستانی و نی سنجار و نی سنجر
کمال و ملک و حسن و عاشقی کردن چه کار آید
اگر وصل مرا خواهی ، نثارم ساز سیم و زر
کزو ملک است و زو دولت ، کزو جاه است و زو عزت
کزو مهر است و زو الفت ، کزو حسن است و زو زیور
ز ساحات بدخشان و یمن لعل و عقیق آرد
شکر از هند و بنگاله ، نگار ساده از کشمر
ز چین نقاش و مشک از ناف آهوی ختن گیرد
خمار مستی از کرمان (؟) می شعرا وش از خُلّر
نوازد در سریر سلطنت سلطان ایران را
کشد قاضی و مفتی را ز روی تخت مستکبر
مرا تا دامن از وی پُر نسازی از برای تو
نخواهد شد میسر وصل من تا دامنِ محشر
نه هر صاحب کلاهی را [بخوان اسکندر و دارا؟]
نه هر جا بخشش و ملکست میدان حاتم و قیصر
شکوه نادر و نیروی رستم شعر قارانی
سخاوت …. زیباست در کشور
حضورش …. عهد شباستی که از همت
گرفته صیت جود او به خشک و تر ، به بحر و بر
سلیمان وش ز بخت ارجمندش هر زمان آید
جهان زیر نگینش بی معین و لشکر و یاور
پس از فیض حضورش رسم جودش ار بدست آری
ز هند و روم و چین و ملک ایران سر بسر بگذر
نه شه را بین نه مفتی را ، عطا خواهی ثنایش گو
به هر شهر و دیار و مسجد و محراب و هر منبر
اگر گوید که مال فارس از دزدی است «قارانی»
بگو که جمله دزدان امت اند و بنده پیغمبر
ندزدد تا پدر گندم ، پسر کی دزد جو گردد
نخستین آدم و حوا شدند این راه را رهبر
نه این قانون دزدی در دیار فارس افتاده
جهانی سر بسر دزدند بر ارغام یکدیگر
یکی تیر و یکی مژگان ، یکی کفر و یکی ایمان
یکی زلف و خط و خال سیه از یار سیمین بر
یکی قوس و یکی آهو ، یکی چشم و یکی ابرو
یکی سیب و یکی غبغب ، یکی لعل و یکی شکر
یکی خط و یکی خضرا ، یکی جام و یکی صهبا
یکی سرو و یکی بالا ، یکی جوی و یکی کوثر
عَرَض را تا به جوهر هست قارانی قیام آخر
الهی مُلک شاه و بخشش او گردد افزونتر

این قصیده را پیغمبر ، در جنگ و کتاب اختصاصی مرحوم رحمتعلی شاه نوشته و در کنار آن به خط خوش ، این عبارت را آورده «حسب الفرمایش آقای بزرگوار و پیر عطوفت مدارم به سرعت تمام ، محض مُسودّه ، در شهر ربیع الاول تقدیم کرده ، شیخ محمد حسن قارانی ، سنه 1276»

peyghanbar dozdan