طنز شماره پنج

حکمت های نهفته در کله پاچه!!!

نقل میکنند که روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند. سلطان فرمود: در این کله پاچه اندرزها نهفته است. سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت: اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از “مغز” تهی کنید.” سپس “زبان” کله پاچه را نوش جان کرد و فرمود: “اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید “زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید.” سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:”برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.” وزير اعظم عرض کرد: پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه میدهید؟ ذات ملوكانه، در حالی که دست خود را بر سبيل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به “پاچه” انداختند و فرمودند: “شما “پاچه” را بخورید و “پاچه خواری” را در جامعه رواج دهید تا حکومتمان مستدام بماند…”!!

طنز

گورستان شهري است كه مردمش از هر چه بيانيه ي جنگ و صلح است بيزار شده اند

هلمت

طنز

روزی یک عرب نزد قاضی رفت و گله کرد که مردی پارسی، کفش او را در مسجد دزدیده است. قاضی سخن اورا شنید و گفت پرونده بسته شود! حاضران شگفت زده از قاضی پرسیدند: چرا این گونه حکم کردی؟! قاضی گفت: نه عرب کفش می پوشد و نه مرد پارسی به مسجد می رود!

عبید زاکانی

طنز

موذنی بانگ میگفت و می دوید، پرسیدن که چرا میدوی؟ گفت:میگویند که آواز تو از دور خوش است! میدوم تا آواز خود بشنوم

عبید زاکانی