” عزاداری شهدای کربلا ” به مناسبت اربعین حسینی

ashoora92” عزادارى شهداى کربلا “

مندرج در مجلهٔ عرفان ایران – شماره ۳۷

حضرت آقای حاج دکتر نورعلى تابنده (مجذوب‌علیشاه)

در اسلام دو عید مقرر شده است: یکى عید فطر و دیگرى عید قربان. حضرت رسول اکرم(ص) پس از فوت فرزند خود ابراهیم با اینکه بر جنازهٔ او گریست ولى دستور عزادارى به دیگر مسلمانان نداد. و چون در آن هنگام ناگهان کُسوف نیز واقع شد و مسلمانان این واقعه را به علت مرگ ابراهیم تصور کردند، حضرت به آنان فرمود که خورشید و ماه دو آیت از آیات الهى هستند که نه براى مرگِ کسى و نه براى زندگىِ کسى، تیره نمی‌شوند. از این‌ رو از برگزارى هرگونه مراسم عزادارى در زمان پیامبر در سیره‌‏هاى نبوى چیزى روایت نشده است.

پس از شهادت مولى‌الموحّدین امیرالمؤمنین على(ع) با اینکه شیعیان و بلکه اکثر مسلمانان عزادار شدند، با این حال دستور خاصی در مورد عزادارى آن حضرت از جانب امامان بزرگوار شیعه(ع) نرسیده است. ولى پس از شهادت حضرت امام حسین(ع) و یاران ایشان در فاجعهٔ کربلا، ذکر مصائب و عزادارى آن امامِ شهید و دیگر شهداى کربلا، ابتدا توسط حضرت زینب و امام سجاد(ع) و سپس دیگر امامان ــ حضرت صادق و حضرت رضا علیهماالسلام ــ از‌‌‌ همان سال ۶۱ هجرى رایج شد و در این باب احادیثى نیز از امامان معصوم روایت شده است. به این ترتیب این کار در میان شیعه رواج یافت، به‌نحوی‌که مَقْتَل‌‏نویسى در میان آنان شایع گشت. از قدیمى‏‌ترین این مقاتل آن است که ابومِخْنَف (۸۳ ـ ۱۴۸ قمرى) نوشته است که البته اصل آن از بین رفته است. شاعران شیعى مثل دِعْبَل خزاعى (وفات ۲۴۶) از مشاهیرى هستند که مرثیه‌‏گو شدند.

بنابر منابع تاریخى، مراسم عزادارى امام حسین(ع) تا زمان حکومت آل‌ بویه که شیعى بودند، به صورت خصوصى برگزار مى‌‏شد ولى در این زمان، در دهم محرم سال ۳۵۲ قمرى، نخستین بار به دستور معزالدوله از اُمراى آل‏ بویه، این مراسم به‏ صورت عمومى منعقد گردید. از این زمان بود که آداب و رسوم خاص عزادارى محرم پیدا شد. بعداً در دورهٔ صفویه، مراسم عزادارى بسیار گسترده و متنوع شد ولى به جهت وضعیت خاصی که شیعه پیدا کرد و نوعى قشریت دنیایى که در آن پیدا شد، خرافات، تحریفات و بدعت‏‌ها ــ از جمله در مراسم عزادارى ــ در حکم یکى از شعائر اصلى شیعه، در آن، راه یافت.

واقعهٔ شهادت امام حسین(ع) به عنوان ظهور عشق اعلى به خداوند، و یاد شهداى کربلا، در میان اهل تصوّف و عرفان نیز همواره جدی گرفته شده و عزیز و سوگ‌‏آور بوده است. از تجلیات آن در ادبیات صوفیانه مى‏‌توان به چند نمونه اشاره کرد: یکى غزل معروف مولوى با مطلع:

کجایید اى شهیدان خدایى              بلاجویان دشت کربلایى

دیگرى قصیدهٔ مشهور سعدى:

یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه            یا رب ‏به‏ خون پاک شهیدان کربلا

یا قصیدهٔ سیف‌الدین محمد فرغانى از عرفاى قرن هفتم و هشتم هجرى با مطلع:

اى قوم در این عزا بگریید                        بر کُشتهٔ کربلا بگریید

کم‏‌کم ذکر مصیبت اباعبدالله‏ الحسین و یاران ایشان در مجالس وعظ، که خود این مجالس ابتدا به ابتکار بزرگان مشایخ تصوّف و عرفان تشکیل شد، متداول گشت. اصطلاح روضه‌‏خوانى که امروزه کاملاً رایج شده از آثار همین تأثیر تصوّف در این مراسم است؛ به این طریق که ملاحسین واعظ کاشفى سبزوارى (وفات در ۹۱۰) که خود از مشایخ طریقهٔ نقشبندیه و از منسوبین عبدالرحمن جامى به‏ شمار مى‌‏آمد و درعین‌حال اهل وعظ و خطابه هم بود، کتاب روضة‌الشهداء را نوشت. این کتاب در ذکر بلایا و مصائب انبیا از حضرت آدم تا خاتم(ص) است و سپس به ذکر احوال و مصائب اهل بیت و دوازده امام ــ علیهم‌‏السلام ــ مى‏‌پردازد. در این کتاب ــ که اولین کتاب به زبان فارسى در این موضوع است ــ بخش مربوط به سیدالشهدا و کربلا مفصل‌ترین بخش‏‌ها است؛ که البته خالى از مطالب تحریفى و جعلى و موهومات هم نیست. پس از تألیف این کتاب، ذاکرانِ مصیبت کربلا آن را در مجالس ذکر مصیبتِ خود ــ ابتدا از روى کتاب و سپس از حفظ ــ مى‌‏خواندند و به‏‌تدریج اصطلاح روضه‌‏خوانى، که‌‌‌ همان روضةالشهداء خوانى است، مترادف ذکر مصیبت شد.

ذکر مصیبت امام حسین(ع) آن‏قدر نزد بزرگان تصوّف و عرفان اهمیت داشته که قاضى نورالله شوشترى در شرح احوال شیخ شمس‌الدین لاهیجى، صاحبِ کتاب مشهور مفاتیح‌ الاعجاز فى شرح گلشن راز، نقل مى‏‌کند که وى همیشه لباس سیاه مى‏‌پوشید. روزى شاه اسماعیل صفوى که به قصد زیارتِ وى رفته بود، از شیخ پرسید که چرا لباس سیاه اختیار کرده‌‏اید؟ شیخ فرمود که به جهت تعزیهٔ حضرت امام حسین(ع). شاه اسماعیل گفت که عزادارى آن حضرت ده روز در سال بیشتر نیست. شیخ گفت: مردم اشتباه کرده‌‏اند، عزادارى آن حضرت تا قیامت باقى است.

امّا این سنّت نیز به ‏تدریج از دوران صفویه ــ مانند بسیارى از سنن و تعالیم مذهبىِ شیعه ـــ به‏ تدریج از معنا تهى شده و مى‌‏رود به سمتى که تبدیل به پوست‌ه‏اى بدون مغز شود. و آن‏قدر عوام‏‌زدگى و مردم‌‏فریبى در آن راه یافت که مقصود اصلى از برگزارى مراسم عزادارى تقریباً فراموش شد. از این‌ جهت عالمان و عارفان بصیر که متوجه اصل قضیه بوده و پیرایه‏‌هاى اطراف آن و تحریف‏‌هاى واقع در آن را مزاحم درک صحیح آن مى‏‌دانستند، به ‏تدریج در مقام تذکر و تنبه شیعیان عزادار برآمدند. کتاب تجلى حقیقت در اسرار فاجعهٔ کربلا تألیف جناب حاج سلطان‌حسین تابنده گنابادى(رضاعلیشاه) ــ برادر بزرگوار و سَلَف طریقتى این‏جانب ــ از این قبیل آثار و از اولین اهتمام‏‌ها دراین‌باره است.

مُقدّم بر ایشان، جدّ بزرگوار، حضرت حاج ملاعلی نورعلیشاه گنابادى، در کتاب مفصل دو جلدى خود به نام سلطنة‌الحسین تمامى احادیثى را که تا زمان ایشان دربارهٔ فاجعهٔ کربلا روایت شده بود ــ اعم از صحیح یا سقیم ــ جمع کردند، که اگر بعد از ایشان حدیث جدیدى جعل شود ــ که متأسفانه تعداد مجعولات دراین‌باره کم نیست ــ جعلى‏ بودن آن معلوم شود.

در طریقهٔ نعمت‏‌اللّهى گنابادى، مراسم عزادارى امام حسین(ع) از قدیم از مراسم مهم مذهبى این طریقه محسوب مى‏‌شده است. به سبب اهمیت این موضوع است که مکان اجتماع فقراى این سلسله با عنوان حسینیه است. بزرگان سلسله از حضرت سلطان‏‌علیشاه تاکنون این سنت را احیا کرده‌‏اند و حتّى خود حضرت صالح‏‌علیشاه و بعداً حضرت آقاى رضاعلیشاه در سحَرهاى عاشورا به منبر رفته و دربارهٔ واقعهٔ عاشورا و قیام حسینى، سخنرانى و ذکر مصیبت مى‏‌کردند. در زمان جانشینان ایشان نیز تاکنون همین رویه و جدّیت در برگزارى مراسم عزادارى ادامه داشته است.

با همهٔ اهمیتی که تشکیل مجلس عزادارى واقعهٔ کربلا براى ما دارد باید متوجهِ اسرار، مقاصد، جوانب و نکات مهم پیدا و پنهان آن باشیم که مبادا اصل موضوع مخدوش شود. یکى از مهم‏‌ترین نکات در عزادارى شهیدان کربلا توجه به این واقعیت است که عزادارى در هر دوره‏‌اى متناسب با آن دوره است. هر دوره‌‏اى اقتضاى خاص خود را دارد. خود آیات شریفهٔ قرآن کریم به مناسبت موردى خاص نازل شده، و به‌ اصطلاح، شأن نزول خود را دارد، و لذا در تشخیص موضوع باید بدانیم شأن نزول آن چیست. مثلاً در آیه‏‌اى مى‏‌فرماید: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةً وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّه، آنها را بکشید تا فتنه‏‌اى در زمین باقى نباشد و دین فقط الهى باشد. اما در آیهٔ دیگر مى‏‌گوید: إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ، اموال و اولاد شما فتنه‏‌اى هستند. پس آیا ما بر اساس آیهٔ اخیر باید جنگ کنیم که اموال و اولاد ما از بین برود؟

یا اینکه در یک‏ جا مى‏‌فرماید: لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِىّ دین، دین شما مال خودتان، دین من مال من. یا در جاى دیگر مى‏‌گوید: لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ، در دین اکراه نیست؛ پس نمى‌‏توان به کسى اجبار کرد، و حال آنکه در آیهٔ دیگر مى‏‌فرماید: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً، یعنى اگر مشرکان ایمان نیاوردند، همهٔ آنها را بکشید.

هر آیه‏‌اى به اقتضاى زمان و مکان و موقعیت خاص خویش نازل شده است. احادیث نیز شأن نزول دارند که دانستن آنها به ما در فهم مقصود کمک مى‌‏کند. اخبارى منتسب به ائمه(ع)، عمدتاً از حضرت صادق(ع) و حضرت رضا(ع) است ــ البته جا دارد که در این روایات، هم از نظر سند و هم از نظر محتوایى تحقیق شود که آیا قطعاً امام این مطلب را گفته‌‏اند یا نه ــ که فرموده‌‏اند: مَنْ بَکى او اَبْکى او تَباکى وَجَبَتْ لَه الجَنَّة؛ کسى که در عزاى امام حسین گریه کند یا خود را به گریه بزند ــ به‌اصطلاح حالت گریه به خود بگیرد ــ یا دیگران را بگریاند بهشت بر او واجب است. صورت ظاهر عبارات‌‌‌ همان است که اکنون در مجالس عزادارى مى‌‏بینیم؛ ولى اگر هم امام فرمود، ابتدا باید تحقیق کرد که در چه زمانى و در چه شرایطى چنین چیزى را فرموده‏‌اند؟ و چرا گفته‏‌اند؟

بعد از شهادت امام حسین(ع)، بنی‌امیه به زعم خود مى‌‏پنداشتند که خیالشان آسوده شده، و شایع کرده بودند که دیگر شیعه‏‌اى وجود ندارد و شیعیان همه منحرف از اسلام و جهنمى بوده‌‏اند. این مسألهٔ نابودى هویت شیعه، شیعیان را مى‌‏ترساند و آنها را ناراحت مى‌‏کرد که جهنمى تلقى شوند. بنابراین در مقابله با خلفاى جور بود که امامان گفتند که هرکس در عزاى امام حسین(ع) گریه کند یا خود را به گریه بزند…، بهشتى است؛ یعنى به مردم نشان بدهید که شیعه نابود نشده است و گریه کردن بر امام حسین(ع) چنین فایده‌‏اى دارد.

در واقع خیلى‏‌ها بر شهادت امام حسین (ع) گریه مى‏‌کردند؛ چون این کار نشانهٔ مخالفت با بنی‌امیه بود. وقتى وقایع عاشورا را ذکر مى‏‌کردند، طرفدارى از امام حسین(ع) با گریه کردن، و مخالفت با آن امام بزرگوار با شادی کردن مخالفانِ شیعه، که در روز عاشورا جشن هم مى‏‌گرفتند، معلوم مى‏‌شد. شادی کردن در روز عاشورا به معنای طرفدارى حکومت جورِ آن‌وقت بود؛ چنان‏که در زیارت عاشورا هم آمده است: اللّهُمَّ اِنّ هذا یومٌ تَبَرَّکتْ فیه بَنُواُمیّه، پروردگارا امروز روزى است که بنی‌امیه آن را مبارک مى‌‏دارند.

باتوجّه به مطالبى که بیان شد مى‏‌توان علت صدور این‏‌گونه احادیث از جانب امامان معصوم(ع) را براى مقابله با جوّ خفقانِ حاکم بر جامعهٔ اسلامى دانست؛ چراکه اگر کسى جرأت مى‌‏کرد بر امام حسین(ع) گریه کند و یا جرأت مى‏‌کرد حالت گریه بگیرد ــ چون گریه هم به اختیار آدم نیست و خیلى‏‌ها اصولاً کم گریه مى‏‌کنند ــ یا واقعهٔ شهادت حضرت اباعبدالله‏ را به ‏نحوى توضیح بدهد که در مردم مؤثر باشد و آنها را بگریاند، چنین شخصى دشمن حکومت، دشمن بنی‌امیه و خلفاى جور بود. ولى در این خبر آمده کسى که جرأت کند این کار را بکند، بهشت براى اوست. در واقع مى‏‌خواستند بگویند شیعهٔ پرجرأت و نترس از حکومت ظلم بنی‌امیه، مؤمنى است که به بهشت وارد مى‌‏شود. ولى به ‏جاى اینکه این‏طور صریح بگویند، آن‏طور ضمنى مى‏‌گفتند.

مثال دیگر اخبارى است مروى از ائمه(ع) به این مضمون که هر وقت عزایى داشتید، آن را تبدیل به عزاى حسین(ع) کنید؛ تا شما هم یادتان بیاید که ما در آن زمان این چنین عزادار بودیم. یکى از آثار این کار، اظهار همدردى است، ولى این اثر که غایت مقصود نیست؛ چراکه اسلام صرفاً نمى‌‏خواهد همدرد‌ها را با هم جمع کند، بلکه مى‌‏خواهد درد را جبران کند. بنابراین باید به این مقصود رسید که دیگر چنین نشود.

نمونهٔ دیگر اظهار تشیع در دوران خفقان، خبر منتسب به امام حسن عسکرى(ع) است که من دربارهٔ صحتش قضاوت قطعى نمى‏‌توانم بکنم. در این خبر مى‌‏فرمایند: علائم مؤمنین پنج چیز است ــ در آن روزگار شیعیان تقیه مى‏‌کردند و براى اینکه همدیگر را بشناسند پنج چیز را نشان قرار داده بودند ــ که عبارتند از: ۱ ـ صَلوةُ اِحدى و الخمسین، یعنى نماز ۵۱ رکعتى، که البته هفده رکعت آن واجب و بقیه مستحب است. ۲ ـ زیارة الاربعین، یعنى زیارت حضرت حسین(ع) در روز اربعین. ۳ ـ التَّخَتَّمُ بِالْیَمین، انگشتر به دست راست کردن. ۴ ـ تَعفیرُ الجبین، یعنى پیشانى را به خاک مالیدن که در موقع سجده، مثل سجدهٔ ابتهال، انجام شود. ۵ ـ اَلجَهرُ بِبسم الله الرّحمن الرّحیم، یعنى بلند گفتن بسم‌‏الله‏ الرّحمن الرّحیم، که اهل سنّت غالباً یا نمى‌‏گویند یا اگر بگویند به آهستگى مى‏‌گویند. چنان‏که مى‏‌بینیم از این پنج علامت شیعه بودن دو تاى آنها (نماز ۵۱ رکعتى و پیشانى را به خاک مالیدن) جنبهٔ معنوى بیشترى دارد، ولى سه تاى دیگر جنبهٔ شعار و تظاهر به تشیع است؛ از همه بارز‌تر تختّم بالیمین است.

یکى از علائم مؤمنان یا شیعیان این است که انگشتر را در دست راست مى‏‌کنند. این کار هیچ اثر ذاتى ندارد. مثلاً در عُرف سیاسى، در چند دههٔ گذشته، کمونیست‏‌ها زدن کراوات قرمز را رسم کردند؛ درحالى که مرام کمونیستى ارتباطى با کراوات قرمز ندارد، ولى این کار رسم شد و تا مدتى هر کس کراوات به رنگ قرمز استفاده مى‏‌کرد، مى‏‌گفتند کمونیست است. در مورد آن روایت هم هر کس انگشتر در دست راست مى‏‌کرد مى‏‌گفتند: شیعه است؛ و شاید علت این امر این بود که شیعیان همدیگر را بشناسند. به‏ قدرى این کار مورد توجه شیعه قرار گرفت که بعد‌ها بابى تحت عنوان «استحباب التَّخَتُّم بالیمین» در برخى منابع روایىِ شیعه وضع شد. صحت این قبیل اخبار را باید از اهل فن و خبرهٔ آن تحقیق کرد.

در مواقع عادى مردم این کار‌ها(خود را به گریه زدن یا گریاندن دیگران) را معمولاً خلاف اخلاق و نوعى تظاهر مى‌‏دانند. حق هم دارند؛ براى اینکه الان امرى روشن و واضح است که امام حسین(ع) را به ظلم و ستم کشتند ولى همین مطلب را که ما امروز به‌راحتی مى‏‌گوییم، آن‌ وقت، اصلاً جرأت گفتنش را نداشتند. حتى وقتى نام حسین را مى‌‏آوردند، جرأت علیه‌السلام گفتن پس از آن را نداشتند. دراین‌باره داستان‏‌هاى زیادى نقل شده که ذکرشان طول مى‌‏کشد. مثلاً آن‏‌وقت‏‌ها که موضوع غلام و کنیز کاملاً رایج بود و کنیز، کسى بود که اختیارش به هر جهت دست اربابش بود، یکى از شیعیان آمد خدمت امام و عرض کرد که ما کنیزى داریم که مثلاً وقتى ظرفى مى‏‌شکند و مى‌‏خواهیم با او دعوا کنیم، مى‏‌گوید: شما را قسم مى‏‌دهم به آن کسى که وقتى آب مى‌‏خورید آهسته زیر لب به او سلام مى‏‌فرستید که از این اشتباه من درگذرید.

اگر میان شیعیان رسم بود که هر وقت آب مى‏‌خوردند، بگویند: سلام بر لب تشنه حسین! براى این بوده که از نوشیدن آب، امام حسین و یارانشان را محروم کردند. اثر این کار در دوران بنی‌امیه بسیار مشهود بود؛ چراکه به یاد شیعه مى‌‏آورد که حاکمان جور با اولیاى دین چه کردند. اما آیا اکنون که ما از روى عادت و تقلیدِ صرفْ مثلاً هنگام نوشیدن یک لیوان آب خنک یا شربت در تابستان چنین مى‏‌گوییم، همین اثر را دارد؟

در صدر تاریخ شیعه، این‏قدر محیط، خفقان‏‌آور بود که شیعیان مى‏‌ترسیدند بلند بگویند: سلام‏‌الله على‌الحسین. اما حالا که گفتن «سلام‏‌الله‏ على‌الحسین» و ذکر «لعنة‏‌الله‏ على قاتل الحسین» آن‏قدر عادى شده که حتى براى برخى محل درآمد شده و به کار و پیشهٔ آنان تبدیل شده، دیگر این کار اجرى ندارد؛ مگر اینکه از ته دل و از صمیم قلب باشد. اما در آن‏وقت‏‌ها اگر به دل هم نمى‏‌گفتند، چون در دیگران اثر مى‏‌کرد، از آن جهت ثوابى داشت. ولى اکنون طورى شده است که عده‌‏اى گریاندن را هدف خویش ساخته‏‌اند و گویى قیام حسینى فقط براى این بوده که فرصتى فراهم شود که شیعیان اشک بریزند. و چون گریه هدف شد، ذاکران مصائب شهیدان کربلا براى اینکه مجلس خود را گرم‏‌تر کنند، مطالبى جعلى و تحریفى و دونِ شأن مقامِ امامت را سرهم کردند تا اشک شنوندگان بیشتر درآید. تحریف‏‌هایى که هم در خودِ مطالب و الفاظ و عبارات است و هم در معنى؛ که منظورِ گوینده و معناى موردنظر وى را عوض مى‏‌کنند.

این است که باید توجه کرد نشان دادن حضور شیعیان و قدرت آنان، صرف ظاهرسازى بى‏‌فایده نیست و همواره در مقابله با دشمنان استفاده مى‏‌شده و مثال‏‌هاى زیادى در موردش همواره در تاریخ وجود داشته و هنوز هم در دنیاى امروز رسم است که در جنگ‏‌ها وقتى مى‏‌خواهند طرف را بترسانند قدرت و عدهٔ خود را زیاد نشان مى‏‌دهند.

در صدر تاریخ اسلام نیز که هنوز مسلمانان قدرتى نداشتند، در اولین جنگ که جنگ بدر بود، تعداد مسلمانان به سیصد و سیزده نفر مى‏‌رسید که نه‌تنها فاقد اسلحهٔ متداول آن زمان بودند، بلکه برخى پابرهنه و غالباً هم پیاده بودند؛ چون تعداد کمى شتر و اسب داشتند. اما طرف دیگر داراى دو قشون بود: یکى کاروان تجارتى ثروتمند که چند نفر محافظ هم بیشتر نداشت، قشون دیگر هم حدود نهصد نفر سواره جنگ‏دیده و تمرین‌کرده که همه آداب جنگى را بلد بودند. مسلمین دلشان مى‏‌خواست به کاروانى حمله کنند که عده‏‌شان کمتر و ثروتشان بیشتر است، ولى خداوند مى‏‌خواست قدرت خودش و قدرت اسلام را نشان بدهد و گفت: به‌‌‌ همان قشون با تعداد زیاد حمله کنید. مسلمانان سیصد و سیزده نفر بودند و آنها قریب نهصد نفر مسلح و کارکشته. خداوند مى‏‌خواست آنها را در نظر مسلمانان قلیل نشان دهد که نترسند؛ براى اینکه اگر غیر از این مى‏‌کرد سست مى‏‌شدند. خدا ما را آفریده، خودش هم از دل ما آگاه است و مى‏‌داند از چه جنسى هستیم و چه جَنَمى داریم. خداوند مى‏‌گوید: «شما را هم در نظر آنها اندک نشان دادیم که آنها به خود مغرور شده و بر جنگیدن تشویق شوند تا کشته شوند». همان‏طور هم شد و در آن جنگ از میان مسلمین از سیصد و سیزده نفر پابرهنه، تنها شش نفر کشته شدند؛ رحمة‌الله علیهم.

منظور این است که نشان دادنِ قدرت در مبارزه امر مهمى است. خدا هم این کار را کرده و به ما هم یاد داده است. اخبارى که در این زمینه هست بیشتر براى این موضوع است.

بنابراین باید توجه کرد که وقتى صورتِ ظاهرى فرمایشِ منتسب به امام که: مَنْ بَکَى وَ أَبْکَى فِینَا… فَلَهُ الْجَنَّة (کسى که براى ما گریه کند و بگریاند، بهشت بر او واجب مى‌‏شود) را در نظر بگیریم، این کار موجب مى‏‌شود که عده‌‏اى از راه گریاندن نان بخورند. درحالى که آن گریه‌‏اى که موردنظر امام بوده است و مصداق آن حدیث است، گریه‌‏اى است که ما را به بهشت ببرد؛ یعنى گریه‌‏اى که از روى معرفت و دانایى و پیدا شدن حال توبه باشد که محرّک است، نه مخدّر؛ و نه گریه‌‏اى که براى ما نان فراهم کند، بلکه گریه‌‏اى که ما را از درون، آتش بزند. اگر بخواهیم این حدیث را به این نحو قشرى معنى کنیم، ترویج ریاکارى مى‏شود. چون وقتى کسى ریاکارى آموخت، چه ‏بسا در همه کار ریاکار شود.

وقتى آیات و دستورات الهى را در جاى خود به کار نبریم، این کار موجب مى‌‏شود که مثلاً غیرمسلمانان بگویند: مسلمان‏‌ها تروریست هستند و اسلام یعنى تروریسم. و به این آیهٔ قرآن استناد مى‏‌کنند که مى‏‌فرماید: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً. و بعضى دیگر هم به عکس مى‌‏گویند: لا اِکْراهَ فِى الدِّینِ، اکراهى در دین نیست، هرکس هر کارى مى‏‌خواهد بکند. آن عده از آن طرف بام افتاده‏‌اند، این عده از این طرف. هر کدام به علت اینکه دو آیه را در جاى خود استفاده نکرده‌‏اند، درواقع از دو سو به اسلام ضرر زده‌‏اند.

اگر هم متوجه حقیقت عزادارى و گریستن نشویم، کار به‏ جایى مى‏‌کشد که پیروان مذهب شیعه مورد تمسخرِ دیگر مسلمانان واقع شوند؛ هم به اتهامِ تظاهرِ خالى از حقیقت و ریاکارى، و هم به اتهام انحراف از سنّت نبوى. اگر از حقیقت عزادارى غافل شویم و به آداب و رسومى که به‌‏تدریج به عنوان مصادیق عزادارى مرسوم شده است ــ به خیال اینکه عزادارى مطلوب و پسندیده منحصر به همین صورت‏‌ها است ــ بپردازیم، آنگاه باید امورى از قبیل قمه زدن و قفل‌‏زنى و تیغ‏‌زنى را که موجب وهن اسلام است ــ بخصوص در زمانه‌‏اى که اسلام را دینِ خشونت مى‏‌دانند ــ تأیید کنیم. و کار به‏ جایى مى‏‌رسد که مصیبت‏‌خوانان و مداحان، جاى واعظان را مى‏‌گیرند و از حماسهٔ حسینى، نمایش حسینى را مى‏‌سازند.

این است که در تفسیرِ آیات دستور داده‌‏اند که دقت شود و شأن نزول هر آیه‌‏اى را بفهمند. مسألهٔ شأن نزول بسیار مهم است. مثال مشهورش آیه‌‏اى است در قرآن که اکثر محققین اسلامى مى‏‌گویند در حق على(ع)، و مربوط به لیلة‏المبیت است؛ یعنى وقتى که پیغمبر(ص) على(ع) را خواستند و به ایشان فرمودند: من مى‏‌خواهم هجرت کنم و اینها مى‏‌خواهند مرا شبانه بکشند، آیا تو حاضرى که در بستر من بخوابى؟ (البته عرب‏‌ها آن‏قدر غیرت داشتند که شبانه در خانهٔ کسى وارد نشوند؛ چون مى‌‏گفتند هنگامِ شب، خانه محل امن است. این است که گفتند خانهٔ پیامبر را محاصره مى‌‏کنیم که فرار نکند و صبح مى‏‌رویم.) شاید ما اگر بودیم از پیامبر مى‏‌پرسیدیم: آیا تو ما را حفظ مى‏‌کنى؟ اما چون على(ع) به پیامبر(ص) اعتقاد کامل داشت، این را از ایشان نپرسید، فقط گفت: اگر من بخوابم تو نجات پیدا مى‏‌کنى؟ پیغمبر(ص) فرمود: بله. و على(ع) در جاى پیامبر خوابید. در آن شب قرار بود چند نفر، که هرکدام از یک قبیله بودند، بیایند و به پیامبر حمله کنند. و این موضوع کاملاً محتمل بود که وقتى آنها در آن تاریکى به خانهٔ پیامبر حمله کنند نتوانند تشخیص دهند که على(ع) به جاى پیامبر خوابیده است و بنابراین على(ع) کشته مى‌‏شد، ولى حضرت على(ع) براى جلب رضاى پیغمبر(ص) که‌‌‌ همان رضاى خداوند است، جان خود را تقدیم کرد. دراین‌باره آیه‏‌اى در حق على(ع) نازل شد که: مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله‏ِ، از میان مردم کسى هست که براى رضاى خدا جان خود را در معرضِ فروش قرار مى‌‏دهد.

حالا معاویه چه کرد؟ او عده‌‏اى مثل اَبُوهُرَیْرَه، مشهور به تاجر پیاز، را که از صحابه‏‌اى بود که پیغمبر(ص) از آنها بدشان مى‏‌آمد، دور خود جمع کرده بود و آنها از پیغمبر نقل قول دروغ در مذمت على و در اهمیت بنی‌امیه مى‏‌کردند. آنها شایع کرده بودند که این آیه در شأن ابن‏‌ملجم است که با وجودى که مى‏‌دانست او را مى‏‌گیرند و اعدام مى‏‌کنند، فداکارى کرد و على را در راه رضاى خدا کشت! ببینید تفسیر غلط و عدم دانستن شأن نزول یا تحریفِ آن، چه کار مى‏‌کند.

بیشترِ آیات قرآن و اخبار و احادیث مروى از معصومین(ع) این‏طور است که باید شأن نزول آن، یعنى حادثه‏‌اى را که منجر به نزول آن آیه یا حدیث شده، را بدانیم. بدین قرار اگر کسى این خبر را که «اگر کسى گریه کند یا بگریاند….» مطلق بداند، متوجه نیست که هدف، صرفِ گریه کردن نیست؛ چراکه گریه وسیله است نه هدف، و به‌اصطلاحِ علما جنبهٔ طریقیت دارد نه موضوعیت. اگر خود گریه کردن موضوعیت داشت که دیگر تظاهر به گریه کردن معنى نداشت. مضافاً بر این، چه ‏بسا گریه کردن بدون توجه قلبى، روحیهٔ ترس و انظلام را در انسان ایجاد کند. کسى هم که این قبیل روایات را به صورتی قشرى و فقط براى جلب منافع، و به‌اصطلاح براى گرمى مجلسِ خود بیان و تفسیر کند، عملاً اجازهٔ ریاکارى داده است. مى‏‌گویند یکى از حکّامِ قدیم، بسیار پیش مى‏‌آمد که دستور مى‌‏داد فلان کس را بگیرید و اعدام کنید. گاهى اوقات که مأمورین، متهم را مى‌‏گرفتند و به او(حاکم) خبر مى‌‏دادند، سر نماز بود، و چون نمى‏‌خواست نمازش را با حرف زدن باطل کند، با دست اشاره مى‌‏کرد که طرف را بکشید!

انتقاد از مراسم عزادارى ــ به سبکى که مرسوم شده است ــ به معناى انتقاد از اصل عزادارى نیست. هیچ صاحب‏دلى نیست که در عزاى امام حسین(ع) و دیگر شهداى کربلا، دلش به درد نیاید و غمگین نشود، و هیچ چشمى نیست که با ذکر نام حسین(ع) بى‏‌اختیار اشک از آن جاری نشود. حُزن و گریه اصولاً از امور اختیارى نیست که بتوان کسى را امر به گریه یا نهى از آن کرد. ائمهٔ اطهار (ع) دستور داده‌‏اند که وقتى مصیبتى، عزایى برایتان پیدا شد، عزاى ما را به یاد بیاورید؛ به این جهت که همین واقعهٔ عاشورا، الگو و نمونه‏‌اى براى همهٔ ما باشد؛ و این دستورى جاودانه براى همهٔ ما شیعیان است. ولى اگر گریاندن یا تظاهر به گریه ــ در زمانهٔ مظلومیت شیعه ــ از شعائر شیعه بود، اکنون وضع عوض شده است و بیشتر علامت و نشانه و بهانه‌‏اى براى انتقاد از شیعه شده است. باید روح عزادارى را حفظ کرد، ولى علامت و نشانه‏‌هاى آن را به‏ طورى اصلاح کرد که منطبق با حقیقتِ آن باشد؛ چراکه اصل عزادارى براى احیاى امر آن بزرگواران است، ولى بعضى مصداق‏‌هاى آن در طول تاریخ شیعه خارج از مقصود اصلى شده است. این مصادیق را عُرف پدید آورده است و لذا در میان شیعیانِ کشورهاى گوناگون، به ‏تناسبِ تفاوت‏‌هاى فرهنگى میان آنها، متفاوت است. اکنون نیز عُرفِ عقلا، بنا بر تشخیص زمان و مکان، باید آنها را اصلاح کند.

بى‏‌تردید عزادارى شهیدان کربلا، از شعائر شیعه و بلکه مهم‏‌ترین عزایى است که در دین اسلام پیدا شده است که باید بر اساس آیهٔ شریفهٔ: و مَنْ یُعَظِّم شعائِرَ الله فَاِنّها من تَقَوى القلوب، در تعظیم آن کوشید. در قرآن، اعمال صفا و مروه در مراسم حج از شعائر الهى دانسته شده است. کلمهٔ شعائر جمع شعیره به معناى علامت و نشانه است. ولى اگر علامت و نشانه(شعیره) دلالت بر مدلول پیدا نکند و حتى خلاف آن را نشان دهد، دیگر از زمرهٔ شعائر نخواهد بود. اگر به اقتضاى زمان و مکان، و در ایامى که شیعه مظلوم و گمنام بود، گریه کردن به تکلّف یا تظاهر به آن، یکى از شعائر بود، اکنون که به اقتضاى زمانِ جدید نه شیعه مظلوم است و نه گمنام، این شعار که متأسفانه صورت زشتى به خود گرفته ــ به‌نحوی‌ که موجب وَهن شیعه و تحقیر آن خصوصاً از جانب برخى اهل سنت، شده ــ باید اصلاح گردد. باید آنچه را که موافق حیثیت و شأن ائمهٔ اطهار(ع) است انجام داد و خلاف آن را ترک کرد.

شیعه از عزادارى امام حسین عبرت گرفت و آن را تبدیل به مجلس وعظ کرد، نه مجلس صِرف روضه‌‏خوانى. ما باید از هر یک از ۷۲ شهید کربلا درسى بیاموزیم؛ درس شجاعت، درس علم، درس وفا، درس گذشت، درس مقابله با ظلم، و از اموات خویش بر اساس اُذکروا مُوتاکُم بِالخیر، به نیکى یاد کنیم و بلکه کار خوب آنها را براى عبرتِ خود و دیگران بزرگ کنیم و از کار بد آنها دورى کنیم. این عبرت‏‌آموزى درسى است که عزادارى شهداى کربلا به ما مى‏‌دهد.

در مثنوى مولوى داستانى است دربارهٔ شیعیان اهل حَلَب، که در ایام عاشورا در ماتم اهل بیت(ع) ناله و گریه مى‌‏کردند، و ظلم‌‏هایى را که یزید و شمر بر اهل بیت(ع) وارد کرده بودند یادآور مى‌‏شدند. یک بار، شاعر غریبى در این روز به حلب مى‏‌رسد و وقتى آن فغان را مى‏‌شنود به جستجو برمى‌‏آید که چه شده است و عزاى چه کسى را گرفته‏‌اند که او هم مرثیه‌‏اى بسراید و از این خوان بهره‌‏اى ببرد! یکى از شیعیان به وى مى‌‏گوید که ما عزاى شهداى کربلا را گرفته‌‏ایم. آن غریبه مى‌‏گوید: ولى دوران یزید که خیلى پیش بود، چه شد که خبر این مصیبت اکنون به اینجا رسیده؟ آیا شما تا به حال خواب بوده‌‏اید؟ پس بر خودتان اى خفتگان عزا بگیرید که این خواب گران، بدمرگى است؛ وگرنه آن خسرو دین، امام حسین(ع)، از زندانِ تن‌‌‌ رها شد و براى شهداى کربلا این رهایى عین شادى و شادمانى است.

مولانا این داستان را به عنوان تشبیه براى آدم غفلت‏‌زده‌‏اى(مُغَفَّل) که عمرش را ضایع مى‏‌کند و در تنگاتنگ مرگ، به یاد توبه و استغفار مى‌‏افتد، مى‌‏آورد و مى‏‌گوید شیعیان حلب حکایت چنین آدمى را دارند. او در طعنه به شیعیان حلب مى‏‌گوید که اگر واقعاً شیعه هستند باید متوجه حکمت قیام حسینى باشند؛ باید متوجه این باشند که چرا حسین(ع) و یارانش شهید شدند و چگونه روح آنان به وصال رسید.

مولوى در‌‌‌ همان غزل مشهور خویش «کجایید اى شهیدان خدایى» مهم‏‌ترین صفت «بلاجویان دشت کربلایى» را سبک‏‌روحى و عشق آنان مى‏‌داند که از مرغان هوایى، پرنده‏‌تر بودند و درِ زندان تن را شکسته و پرواز کردند. ولى اگر شیعیان حلب متوجه نیستند و ذره‌‏اى از حال آنان آگاهى ندارند، بهتر است به‌‏جاى گریه به حال آنان، به حال خود بگریند، که دل و دینى خراب دارند و از اوصاف دیندارى که استوارى و جان‌‏سپارى و چشم‌‏سیرى است ــ‌‌‌ همان اوصافى که شهیدان کربلا داشته‌‏اند ــ بویى نبرده‏‌اند.

حالا اگر کسى ما را ببیند و از ما دراین‌باره بپرسد، باید بگوییم هنوز خبرش به ما هم نرسیده، که اگر رسیده بود این‏طور نبودیم و بهتر از این رفتار مى‌‏کردیم!