تاریخ دگرگونیهای زبان پارسی

Imageپژوهشگران بر آنند که زبان، مانند یک پیکر زنده است، و یاخته های این پیکر، واژه ها و کارواژه های (مصدر) آن هستند.و همانطور که یک پیکر زنده رشد می کند، می بالد، گسترده، و یا ناتوان می شود، و گهگاه می میرد،

 

بنام  خداوند   جان  آفرین

حکیم سخن دردهان آفرین

برای شناخت تاریخ دگرگونی زبان پارسی، نخست باید به بخش جغرافیایی ایران، و جایگاه ژیو پو لتیکی کشورمان،نگاهی بکنیم.ایران در بخشی از آسیا جای دارد که از خاور به سرزمین هند، و از باختر به اروپا می رسد. بر این پایه ایرانیان رامی توان جزو گروه خاوری نژادی دانست که به آن «هند و اروپایـی» می گویند.انگیزه ی نامگذاری «هند و اروپایی» از این رو است که این نژاد، از اسپانیا و پرتگال در اروپا، تا ایران و افغانستان وپاکستان و هند، در آسیا گسترده شده است.نژاد «هند و اروپایی» خود به دسته ی خاوری و باختری بخش می شود، که گروه باختری ملتهای اروپایی هستند، وگروه خاوری را «هندو ایرانی» نامیده اند. و این گروه، نیز خود به «هندی» و «ایرانی» بخش میشوند.در اینکه مردم نخستین ایرانی نژاد از کجا آمده اند، میان دانشمندان کشاکش است، و هر دسته باورهایی دارند.گروهی آنها را از شمال اروپا، و اسکاندیناوی می دانند که به سوی جنوب سرازیر شده اند تا به هوای گرم برسند. وشماری دیگر بر آنند که «هند و اروپایی» ها نخست در آسیا (سرزمین هایی پیرامون تاجیکستان کنونی، و دامنه ی پامیر)بوده اند، و از آنجا کوچ کرده، دسته ای به سوی اروپا، و دسته ای دیگر به هند و افغانستان و ایران آمده و ماندگار شده اند.ولی انگاره ی دیگری هم هست که در باره ی خاستگاه «هند و اروپایی» ها سخن نمی گوند، و تنها بدنبال جایگاه یافتن آنها در دورانهای پیش از تاریخ است. و پیروان این باور بر آنند که جای گرد آمدن تیره های نخستین بیشتر در کناررودخانه های بزرگ بوده است.از این روی، در کنار دانوب، می تواند جای مناسبی برای رویش و گسترش این تیره باشد.بی گمان می دانیم که در سده های میانی، بخش بزرگی از خاور دانوب تا پامیر را نه تنها تیره های هند و اروپایی، که تیره ی «ایرانی» هم ماندگار بوده اند. و همه ی این بخش، حتا در دورانهای آغاز تاریخ نوشته شده، یعنی در دوران سنگنوشته های داریوش، جایگاه تیره ای بوده بنام «سکاها» و «آریا» ها و «ماد» ها، که از دیدگاه نژادی «ایرانی» هستند.در اینجا این پرسش پیش می آید که چگونه می توان پی برد که اینان «هند و اروپایی» هستند؟پاسخ را در «زبان» اینان می توان جستجو کرد، زیرا یکی از نشانه های شناسایی نژاد، «زبان شناسی» است.بازماندگان این گروه، بزبان هایی سخن می گویند که از ریشه ی ژرف زبان «هند و اروپایی» آب می خورد، و به آنوابسته است.برای نمونه: واژه های مادر. پدر. دختر. برادر. و….و …. در زبانهای کهن اروپایی و حتا زبانهای امروزی سرزمین هایگوناگون اروپایی و هندی و ایرانی روا است.از این گذشته، بسیاری از افسانه ها و داستانهای ما ایرانیان، همانند افسانه هایی است که در آسیای میانی و اروپایخاوری، هنوز بر زبانها روا است. بر این پایه، می باید ریشه ی یگانه ای میان این زبانها باشد.پروفسور «پوپ popp» دانشمند ایران شناس آلمانی، نخستین پژوهشگری بود که پی به خویشاوندی زبانها برد ودستوری نوشت بنام « دستور همسانی میان زبانهای هند و ایرانی». و روشن شد که دسته ای از ملت ها با یکدیگرخویشاوندی زبانی دارند (که بی گمان این نکته در همه جا کار ساز نیست و نمی تواند پایه ی یک بررسی باشد) زیرا چه بسا که زبان ملتی بانگیزه ی شکست از ملت دیگر، دگرگون شود. (مانند زبان سوری ها و مصری ها و مراکشی ها والجزایری ها که تازی نبود، ولی پس از چیرگی تازیان بر آنها، تازی شد)بهر روی. چون پایه ی این جستار بر روی «تاریخ دگرگونی زبان فارسی» است. به آن می پردازم.

زبان شناسان، زبانهای INDO – EUROPEAN  (هند و اروپایی) را مانند درختی می دانند که دارای چهار شاخه ی تناوراست. و این شاخه های چهارگانه که بخش گسترده ای از پهنه ی کره ی زمین را پوشانید اینها هستند:

1- گروه: بالتی. اسلاو . ژرمنی

2- گروه: سلتو. ایتالو. توچاریان

3- گروه: آناتولیان

4- گروه: هند و ایرانی ( یا ایند و آرین. و یا هند و اروپایی)

گروه چهارم، همان گروهی است که زبان «فارسی امروزی ما» در آن جای دارد

و «گروه هند و ایرانی» خود دارای سه شاخه است:

I : یونانی      II: ارمنی     III: ایرانی (فارسی)

که باز به شاخه های   I و II  نمیپردازیم و شاخه ی «ایرانی» را زیر بررسی میگذارم .

زبان یک پیکر زنده است.

پژوهشگران بر آنند که زبان، مانند یک پیکر زنده است، و یاخته های این پیکر، واژه ها و کارواژه های (مصدر) آن هستند.و همانطور که یک پیکر زنده رشد می کند، می بالد، گسترده، و یا ناتوان می شود، و گهگاه می میرد، زبان نیز دارایهمان ویژگی ها است.بر این پایه. دوران زندگی زبان فارسی را هم به سه بخش کرده اند.

1 – زبان ایرانی کهن « هند و ایرانی» (که دو شاخک «فارسی میانی» و «سنسکریت» از آن می روید)

2- زبان پارسی میانی (که به بخش های: خوارزمی. ختنی. فارسی امروزی. سُغدی و پارتی تقسیم می شود)

3- فارسی امروزی (که شاخک های پشتو. بلوچی. کردی و آستی. از آن روییده اند)

همانگونه که آمد، یکی از سه بخش گروه زبانهای «هند و اروپایی» گروه زبانهای «هند و ایرانی» است که زبان فارسی امروزی ما، از نوادگان آن است. بر این پایه، زبان «هندو ایرانی» با نگرش به پهنه ی سرزمین هایی که در آن روا است، باز هم میتواند به سه بخش جدا دسته بندی شود.

یک: زبانهای ایران کهن

دو: زبان بنگالی

سه: زبان سنسکریت (هندی کهن)

بخش های «زبان بنگالی» و سنسکریت، از چار چوب جستار ما بیرون است. و تنها به بخشهای زبان های «ایران کهن» می پردازم.

زبانهای ایران کهن

زبانهای ایرانی در دوران باستان (و حتا دوران میانی) در بر گیرنده ی کوشش های گوناگونی بوده است که از برخی ازآنها، تنها نام و نشانی اندک بر جای مانده، و به انگیزه های سیاسی یا اجتماعی از میان رفته اند.

ولی از آنچه که بر جای مانده (در سنگ نوشته ها یا سفالین ها) یکی زبان «مادی» است، و دیگری «پارسی باستان» و سوّمی «زبان اوستایی»، که هر سه ی آنها از سده های پیش از زایش عیسا در این بخش از فلات گسترده ی ایران با آنهاگفتگو می شده.

نخست: زبان مادی

این زبان، در میان شاهان سلسله ی ماد، و مردم باختر و میانی ایران روا بوده است، و کهن ترین نشانه ای که از آن برجای مانده، در سنگ نوشته های شاهان آشور است که از «ماد» نام برده. واژه هایی که از زبان مادی، هنوز در زبان یونانی مانده، نشان از بودن این زبان در بخش باختری ایران کنونی، شمال عراق کنونی، سوریه و لبنان کنونی، می دهد. استوارترین نشانه ای که از این زبان در دست است، واژه ها و ساخت هایی است که در کنده سنگهای شاهان هخامنشی دیده میشود.

برای نمونه:    «خشایاسیا»    بمعنای      «شاه»

«وازراکا»               ً           «بزرگ»

«باختریش»           ً          «بلخ»

«زارانکا»               ً          «زرنج» (سیستان)

«ویسپا»               ً          «همه»

«میسرا»              ً           «مهر» (میترا) را می توان نام برد.

این زبان، پیرامون نُهسد سال پیش از زایش عیسا (پیرامون 3000 سال پیش یا اندکی بیشتر، در ایران روا بوده است). همچنین واژه های فراوانی در این زبان، با روش «ابتدا به ساکن» بر زبان می آمده (بند واژه (حرف) نخست برخی از واژه ها، آوای بالا و پایین و پیش نداشت، و بی آوا بود) مانند: خشایاسیا.  یا،  خشتریر (شهریور) و یا «ستارَک» (ستاره)  که بند واژه ها (حرفهای نخست آنها ساکن هستند)

دوّم پارسی باستان

این زبان نیز، در دوران هخامنشیان روا بود، و به آن «فُرس هخامنشی) نیز گفته می شود. برگه هایی که از این  زبان دردست است، نشان میدهد که با زبانهای سنسکریت، و اوستایی پیوندی نزدیک دارد. همچنین گفتنی است که این زبان، زبان رسمی فرمانروایان هخامنشی بوده است. کهن ترین و استوارترین این برگه ها، سنگ نوشته ای است از «ARYA RAMNA» (پدر بزرگ داریوش) از نزدیک به ششسد سال پیش از زایش عیسا بر جای مانده است. و تازه ترین برگه نیز از اردشیر سوّم است که پارینگی آن به 340 سال پیش از زایش عیسا می رسد. ولی از همه درخورنگرش تر، کنده سنگی است که به این زبان (پارسی باستان) در بیستون (بغستان) دیده می شود. این کنده سنگ بدستور داریوش، با خط میخی نوشته شده، و در آن نزدیک به 500 واژه «پارسی باستان» خوانده شده است. داریوش در این سنگ نوشته، گزارش ساختن کاخ خود در شوش را داده است، که برای نمونه یک جمله از آن را می آورم.

«کاساکیا کپوتکا اونه.   سینگ بروش هیا ایده کرتا  هَوُهچا سوگودا»

یعنی:   «سنگ بلور و آبی و شنگرفی که در آنجا بکار رفته، از سُغد آمده است»

برخی از واژه های پارسی باستان را برای شناخت شیوه ی دگرگونی آنها، تا امروز را برای نمونه در اینجا می آورم:

سینگ بروش     یعنی      شنگرفی

کاپوتکا               ً            کبود (آبی)

دَیوَه                 ً             خدای دروغین (همان چیزی که امروز «دیو» گفته می شوذ)

یَد                    ً             پرستش  (که شکل درست آن «یَز» است. واژه ی «یزد» و «ایزد» نیز ازازهمین واژه آمده است)

بَگ                   ً              خداوند (که سپس «بغ» گفته شد)

اَزَبَیَم                 ً              ناامید

سوگودا              ً             سُغد

سوّم: زبان اوستایی

بسیاری از پژوهندگان، زبان پارسی باستان و زبان اوستایی را، یکی دانسته اند. ولی برخی دیگر، دگرگونیهایی میان این دو زبان یافته اند، که از دید نویسنده این دگرگونی ها چندان درخورنگرش نیست.بهر روی «زبان اوستایی» زبان مردم خاور، و شمال خاوری ایران بود. و چون کتاب «اوستا» در زمانهای گوناگون بدین زبان نوشته شده است، به آن «زبان اوستایی» می گویند. فراموش نکنیم که بخشی از «گاتها» (سروده های زرتشت) نیز نخست با این زبان بوده است. همچنین یادآوری این نکته شایسته است که «اوستا» با دبیره ای نوشته شده، که به آن، «خط اوستایی» یا «دین دبیره» گفته می شود. در اینجا نیز، برخی از واژه های «زبان اوستایی» را برای سنجش با واژه های زبان کنونی فارسی نمونه میآورم.

«پِرِس»        بمعنای           «پرستیدن»

«رئوچه»            ً               «روز» (هنوز هم بلوچها «روز» را «روچ» می گویند)

«خشپا»            ً               «شب»

«زبانهای پارسی میانی»

پیش از پرداختن به این بخش از زبانها، یادآوری این نکته شایسته است، که گذر از هر بخشِ زمانیِ زبان، به بخش دیگر،هرگز ناگهانی رخ نمی دهد. بگفته ی دیگر، اینگونه نبود که در درازای یک یا ده سال ناگهان زبانهای پارسی باستان به زبانهای «ایرانی میانی» دگرگون شده باشد، و چه بسا که این دگرگونیها، دست کم در درازای 300-400 سال پدید آمده باشد. یا این آگاهی، بدشواری می توان گفت که زبانهای «ایرانی میانی» از چه تاریخی آغاز شدند. ولی با نگرش به واپسین سنگ نوشته های هخامنشی، می توان پی برد که از پایان دوره ی زنجیره های هخامنشیان، رفته رفته زبان ما، رو به سادگی رفت، و از دشواریهای دستوری آن به شیوه ی درخور نگرشی کاسته شد، و زبانهای «ایرانی میانی» پدید آمدند. پژوهشگران می گویند که شاید «زبانهای ایرانی میانی» در میانه ی دوران پادشاهی اشکانیان روا شده باشد، تا جایی که شاهان ساسانی (یعنی فرمانروایان جنوب باختری ایران) نیز آن زبانها را در سنگ نوشته های خود، همراه با گویش جاری خویش بکار برده اند. ولی رفته رفته گویش فرمانروایان ساسانی که آن را «پارسیک» نامیده اند، زبان رسمی و دولتی شد، و زبان اشکانی (پهلوانیک، یا پارتیک) را پوشانید. بدینگونه که در این دوران، گماردن فرمانروایان از سوی ساسانیان در خاور ایران، و پادگان سربازان پارسی، و روایی آیین زرتشتی، گویش «پارسیک» (زبان جنوب باختری ایران) را با زبان پارتیک (پهلوانیک) روبروکرد،  و در برخورد این دو زبان، با یکدیگر زبان پارسیک واپس رفت، بدانگونه که در پایان پادشاهی ساسانیان، زبان پهلوی جنوبی، در میان رده های گوناگون مردم خاور، جانشین «پهلوانیک» (پارتیک) که گویش اشکانی هم گفته شده است، گردید. بهر روی. «زبانهای ایرانی میانی» را به پنج بخش کرده اند: پارتی. خوارزمی. ختنی. سُغدی، و فارسی میانی

1-پارتی. (برخی از زبان شناسان این شاخه را «پارسی اشکانی» نیز گفته اند) زیرا این زبان، زبان زنجیره ی پادشاهان اشکانی بود. از زبان پارتی دو گونه برگه در دست است:

1- نشانه هایی با دبیره ی پارتی (که از خط آرامی گرفته شده است)

2- نوشته هایی که به پیروان کیش مانی وابسته کرده اند. و با دبیره ی «مانوی» نوشته شده (که دبیره ی سریانی است) کهن ترین بازمانده از زبان پارتی، در «اورامان» کردستان بدست آمده، و باستان شناسان آن را از سده ی یکم (12 تا88 سال) پیش از زایش عیسا می دانند. همچنین سنگ نوشته «کال جنکال» است، که در نزدیک بیرجند بدست آمده، و آن را وابسته به آغاز دوران ساسانیان دانسته اند. بخش های درخور نگرش دیگری که به «مانویان» وابسته کرده اند، و با دبیره ی مانوی، و بزبان پارتی (پهلوانیک) است، نزدیک به 60 سال پیش، در آسیای میانی بدست آمد. تاریخ نوشته شدن این سنگ نوشته ها را به سده های دوم تا چهارم

پس از زایش عیسا دانسته اند. و این نشان می دهد که زبان و نشانه های «مانوی» پس از ناتوان شدن زبان  پارتی،

جانشین آن شده، و سپس یکسره زیر پوشش خط و زبان «پهلوی ساسانی» (پارسیک) رفته است.

2- زبان سُغدی

همانگونه که از نام آن برمی آید، این زبان در بخش سُغد (سمرقند و بخارا و سقناق و خجند.) روا بوده است، و زبان میان

تیره های آسیای میانی بشمار می رفت، و تا درون چین گسترش داشت.

از بوداییان، مسیحیان، و مانویان،نوشته هایی با این زبان بر جای مانده است.

«زبان سُغدی» در برابر فشار زبان پارسی و ترکی مغولی، اندک اندک ناتوان شد و پژوهشگران بر این باورند که در

سده ی ششم هجری قمری از میان رفت. اما هنوز در درّه ی «یغناب» گروهی اندک بدان سخن می گویند.

برخی از واژه های زبان سُغدی را در سنجش با زبان پارسی امروزی، در این جا می آورم.

سرچیک               یعنی             سرپرست

وِنَنت                      ً                   ببیند

اَسپاذ                     ً                   سپاه

انخاس                    ً                   ستیز

ژونتک                     ً                 زنده

3- زبان خُتنی.

یکی دیگر از زبانهای «ایرانی میانی» زبان ختنی است، که در سرزمین «خُتن» در جنوب خاوری «کاشغر» بدان سخن می گفتند. از این زبان، نشانه های بسیار کمی در دست است. دستور آن بسیار پیچیده بود و شیوه ی بر زبان راندن واژه ها، تا آنجاکه پژوهشگران بررسی کرده اند، مانند زبان هندی است.

4- زبان خوارزمی

در بررسی خود در زمینه ی رده های زبانهای «ایرانی میانی» به زبان خوارزمی می رسیم. و همانگونه که از نامش پیداست، زبان روا در میان مردم خوارزم بود. وتا سده ی هشتم هجری قمری (سده ی پانزده میلادی) در این بخش از ایران بزرگ، بدان گفتگو می شد. و پس از آن، زبانهای پارسی و ترکی جایش را گرفتند.

(دز بررسی بالا چند بار از واژه ی «پهلوی ساسانی. پهلوی اشکانی. و پهلوانیک» یاد شد)  در اینجا شایسته  است کهبگونه ای فشرده به واژه ی «پهلوی»  بپردازیم. و ببینیم که این واژه یعنی چه.

پهلوی: در اینکه چرا دو گویش «ساسانی و اشکانی» را «پهلوی» می نامند سخن بسیار است. از آن میان به  باور برخی از پژوهشگران، واژه ی «پهلوی » از ریشه ی «پَرتَو» PARTAV  یا «پارتَو» و یا «پارت» گرفته شده، و  این واژه از بن «مادی» است. واژه ی «پهلوی» یا «پَرتَوی» را مادها با بخشی از مردم شمال خاوری کشور پهناور ایران آن روزی که  «خورآسان» امروز، تنها بخشی از آن بودا است می گفتند.(دکتر پرویز ناتل خانلری در باره ی واژه ی «پهلوی» تنها می گوید:«پهلوی» زبانی بوده است که شاهان در مجالس خود با آن سخن می گفتند. و آن، منسوب است به  «فهله» – پهله – . و این نام بر پنج شهر ایران که اصفهان  ری  همدان  ماه نهاوند  و  آذربایجان است، اطلاق میشد ). ولی «یاقوت حموی» بویژه یادآوری می کند که: «ری  سپاهان  تبرستان   خورآسان   و سیستان» از  «پهلوها» نیستند. و می بینیم که این دو باور از یکدیگر جدا هستند. از سوی دیگر «راستار گویووا» دانشمند زبان شناس اروپایی بر آنست که زبان پهلوی (پارسی میانی» نام  زبان ادبی و دیوانی ایرانیان در دوران ساسانیان (جنوب باختری ایران) و از گویش استخری که گاهواره ی دودمان ساسانیان است ریشه گرفته.از این گذشته، در نوشته های کهن و برخی از فرهنگها و واژه نامه ها، می بینیم که «پهلو»  PAHLAV را به معنای «شهر» و حتا «ایران» نیز آورده اند. و پهلوی و  پهلوان را در کاربرد ایرانی و شهری (متمدن )  بکار برده اند. ولی از آنچه که در نوشته های پس از اسلام بر می آید، گویش پهلوی به گویشها و زبانهای بومی ای گفته میشد، که از زبان رسمی «پارسی دری» جدا است.

فردوسی می گوید:

بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم                        ز گفتار تازی و، هم «پهلوانی»

و در جای دیگر می سراید:

اگر «پهلوانی» ندانی زبان                                     به تازی تو «اروند» را «دجله» خوان

و سرانجام حافظ می گوید:

بلبل به شاخ سرو به گلبانگ «پهلوی»                     می خواند دوش درس مقامات معنوی.

باز می گردیم به جستار خود «در زمینه ی زبانهای ایرانی میانی»

5-پارسی میانی

سرانجام در بررسی دوران زبانهای «ایرانی میانی» به پارسی میانی می رسیم که آنرا «پهلوی ساسانی» یا «پهلوی» جنوبی» و یا «پارسیک» مینامند. و این زبان که زبان فرمانروایان زنجیره ی ساسانی بود، ریسمان پیوند میان «زبان پارسی کهن» و «پارسی امروزی» است. و از این زبان، نشانه های فراوان در دست است، بدانگونه که در زبان امروزی ما  ایرانی ها، واژه های بی شماری از آن روا است. استوارترین برگه هایی که از زبان پارسی میانی (پهلوی ساسانی) در دست داریم، سنگ نوشته های شاپور یکم در کعبه «موبد موبدان زرتشتی» در دوران ساسانیان (در کعبه ی زرتشت در نقش رستم) است. و همچنین سنگ نوشته ی «نرسی» در «پایکوبی». گذشته از اینها، کتابهایی نیز بزبان «پارسی میانی» در دست است که بیشتر آنها وابسته به کیش زرتشتی است، که با دبیره ی سنگ نوشته های بر جای مانده از دوران ساسانیان نوشته شده است.از آن میان، دینکرد. بنُدهشن. داتستان دینیک (داستان دینی). مادیگان. هزار داتستان. کارنامک ارتخشیر پاپکان. خسرو غبادان. و ریذک و مانند اینها را باید نام برد.همانگونه که در بالا آمد، از زبان پارسی میانی، واژه های  فراوانی (گهگاه با اندک دگرگونی و گهگاه بی کم و افزون) در زبان امروزی ما، بر جای مانده است که پیوند استوار میان پارسی میانی و پارسی امروزی را میرساند. و می توان گفت نزدیک به هفتاد در سد از واه های پارسی روا در گفتار امروزی ما، از زبان پارسی میانی گرفته شده است. از آن میان:

ماهیک                یعنی                 ماهی

ماهیک خردک       ً                        بچه ماهی

چاروک                 ً                       ساروج (آهک ساختمانی)

پوسیتک              ً                        پوسیده

دشن                  ً                         دست راست

هوچیهرک            ً                         خوب چهره

پات دید               ً                         پدید

وی شاستی        ً                         بیشترین

هاندیشیتن         ً                         اندشیدن

کفچک                ً                         قاشق (کفچه)

چکوچ                 ً                         چکش

آشناک               ً                          آشنا

آپدان                  ً                         آبدان

ترانک                 ً                         ترانه (تازه و نو)

به جز آنچه که آمد (که مشتی از خروار بود) واژه های بی شماری نیز بی آنکه دگرگونی یافته باشند، از زبان پارسی میانی (پهلوی ساسانی) به زبان امروزی ما آمده اند،  برای نمونه واژه های: «آشتی. تف. پشت. نکوهش. تیغ. پادزهر. ده. دهان. زشت. گفتار. شمشیر. کاروان. گران. جام. سرگین. جگر.

نیام. بهر. (قسمت). و…و…و هستند

پارسی امروزی

پارسی امروزی، یا «پارسی نوین» به زبانی گفته می شود که از سه – چهار سده ی پس از تاختن تازیان به ایران، تا کنون، زبان رسمی و دیوانی و ادبی و دانشی ما ایرانیان، و ابزار پیوند اندیشه های مغزهای ما پارسی گویان به یکدیگر است. این زبان که در ایران «پارسی»  در افغانستان «دری»  و در تاجیکستان «پارسی تاجیکی» گفته می شود، به دید من هر سه یکی است، با نامهای جدا، در این سرزمینها، و آنگونه که در برگهای پیشین آمد، دنباله ی زبان پارسی میانی (پارسیک و پهلوانیک) است. زبان پهلوی ساسانی (که با زبان پهلوی اشکانی در آمیخت و آنرا درون خود جای داد) تا دویست – سیسد سال پس از تاختن تازیان به ایران در برابر فشار زبان تازی پایداری کرد. گفتنی است که هم زبان پارتیک (اشکانی) و هم زبان پارسیک (ساسانی) هر دو با دبیره ی آرامی نوشته می شدند. بهر روی. زفته رفته زبان پهلوی ساسانی زیر فشار واژه های تازی واپس رفت، و ایرانیان برای اینکه زبانشان در دریای واژه های تازی (که به یاری دین اسلام هر چه بیشتر در گفتار و نوشتارشان راه یافته بود) غوته نخورد،  زبان «پارسی دری» را اندک اندک جانشین زبان «پهلوی ساسانی» کردند. در باره ی خاستگاه زبان «پارسی دری» و انگیزه ی نامگذاری آن به «دری» انگاره ه هایی است که در آینده به آن می پردازم. تنها میگویم که دو انگاره بیشتر از همه، هوادار دارد. یکی اینکه می گویند «زبان دیوانی و درباری» ساسانیان، تنها زبان نوشتاری «پارسی میانی» بود، ولی در گفتگوی روزانه ی مردم زبان پارسی دری بکار میرفت. و نام «دری» بر گرفته از واژه های «دربار» یا «درگاه پادشاه» است. پیروان این باور می گویند «پارسی دری و پارسی میانی» از ریشه، یکی بودند، و از هم جدایی نداشتند. ولی در درازای زمان، زبان نوشتاری ناتوان ماند، و زبان گفتاری آنسان گسترده شد، که در پایان دوران ساسانیان، این دو گویش  دسته ای دیگر از پژوهندگان کمابیش همین نکته ها را می گویند. ولی بوارونه ی آن گروه نخست، بر این باورند که زبان «پارسی میانی»، زبان مردم، و زبان «دری» زبان برجستگان دربار، و زبان گفتاری ویژگان و نزدیکان شاه بود. بهمین انگیزه به آن  «دری» یا «درباری» گفتند. (بدید نویسنده. یک زبان بسته، که گروهی اندک به آن سخن می گویند، نمیتواند ناگهان همه گیر شود. بویژه هنگامی که زیر چیرگی یک زبان  بیگانه (زبان تازی) رفته باشد. پس زبان پارسی دری بی گمان دارای ریشه های ژرف و گویندگان فراوانی بوده است که توانسته جای زبان پهلوی ساسانی را یگیرد) بگذریم. پس از تاختن تازیان، تا پیش از فرمانروایی «هشام بن عبدالملک اُموی» (41 تا 95 قمری) زبان دیوانی و دفترهای دولتی ایران، همه بزبان فارسی بودند. هُشام، «حجاج بن یوسف» را بفرماندهی سپاه خود برگزید، و حَجاج، عبداله بن زُبیر را سرکوب کرد، و با منجنیق خانه ی کعبه را در هم کوبید، و هُشام، فرمانداری ایران و عراق را به او سپرد. در زمان فرمانروایی «حَجاج» کارهای دفتری و دیوانی به «زادان فرّخ» سپرده شد. و او، آمارها و فرمانهای کشوری و دفترهای دیوانی را بزبان پارسی نوشت. در همان زمان، «زادان فرخ فرزند پیری» مردی بنام «صالح بن عبدالرحمان» را که پارسی و تازی را بخوبی میدانست، برای یاری دادن به خود، نزد حَجاج برد و او را به همکاری با خود گماشت. روزی «صالح» به «زادان فرّخ» گفت: بخدا سوگند اگر بخواهم نوشته های دیوانی را به تازی برگردانم، بآسانی می توانم» زادان فرخ برافروخت، و او را از این کار بر کنار داشت، و گفت: «با این کار ننگ جاودان را برای خود مخر» چندی پس از آن زادان فرخ کشته شد. روزی «صالح» داستان سخنان خود و «زادان فرخ» را در زمینه ی جابجایی دیوان ها و دفترهای فرمانروایی از زبان پارسی به عربی، به «حجاج بن یوسف» باز گفت. حجاج بر آن می شود که همه ی دفترها و آمارها و نوشته های دیوانی را به تازی برگرداند. و صالح را بر اینکار می گمارد. و صالح نیز دستور حجاج را انجام می دهد. «مردان شاه» فرزند «زادان فرخ» با آگاهی از این کار، به صالح سخنی می گوید که در تاریخ می ماند. او گفت: «ریشه ات کنده باد، که ریشه ی زبان پارسی را کندی» در این باره «بلاذری» در کتاب «فتوح البلدان» چنین می نویسد:

….   دیوان خراج سواد، و دیگر بخش های عراق به فارسی بود. چون حجاج ولایت عراق جُست، امر کتاب

را به  «زادان فرخ پسر پیری» سپرد. صالح بن عبدالرحمان، مولای بنوتمیم، که تازی و فارسی می دانست

با وی بود. پدر صالح از اسیران سیستان بود، و زادان فرخ او را بخدمت حجاج در آورد. روزی صالح گفت:

بخدا قسم اگر بخواهم  حساب را به تازی بگردانم، بتوانم. «بلاذری» در دنباله می نویسد:

…  پس از آن «فرخ» بقتل رسید، و حجاج امر کتابت را به صالح سپرد. صالح سخنی را که میان وی و زادان

فرخ در نقل دیوان، به تازی رفته بود، با حجاج گفت.  حجاج بر آن شد که دیوان را به پارسی از تازی بگرداند، و صالح را بر آن گماشت.  «مردان شاه» پسر زادان فرّخ به او گفت: خدا ریشه ات را از جهان برکَناد، که ریشه ی زبان پارسی را برکندی…

آز آن پس بود که واژه های تازی، اندک اندک در سراسر پهنه ی ایران، به دستگاههای دیوانی و فرمانروایی راه یافت، و رفته رفته به زبان مردم هم کشیده شد. در سده ی چهارم هجری قمری، با اینکه غزنویان، سامانیان را از میان برداشته، و خود فرمانروای بخش بزرگی از ایران آنروز شدند، ولی شیوه ی سامانیان را که نگهداشت و گسترش زبان پارسی بود، دنبال کردند. و در بارگاه سلطان محمود، گروهی چامه سرای پارسی گوی مانند فرخی سیستانی و عنصری و عسجدی و منشوری سمرقندی و کسایی مرزوی و غضائری رازی، گرد آمده بودند و بزبان پارسی شعر می سرودند. فردوسی توسی نیز در همین دوران با آفرینش شاهنامه، دیواری استوار در برابر واژه های عربی کشید و کاخی بلند برافراشت که از باد و باران گزند نیافت و نمی یابد.

تا سال 346 (قرن چهارم هجری قمری) هنوز زبان پارسی در برابر فشار واژه های تازی پایداری می کرد. در این سال «ابو منصور محمد پسر عبدالرزاق» فرماندار توس، به کلیددار خود «سعد فرزند منصور عمری» دستور داد دانشورانی که بزبان  و تاریخ ایران آگاهی دارند، گرد بیایند و برای او شاهنامه بنویسند.

(تاریخ نویسان بر آنند که «ابومنصور» به پیروزی از «یعقوب لیث» که می خواست خدانامه را به «پارسی دری» برگرداند، دستور اینکار را داد.) در انجام فرمان او، دانشمندانی چون: «یزدان داد پسر شاپور» «خورشید پسر بهرام» «تاج فرزند خراسانی» «شادان پسر برزین» از شهر های هرات و سیستان و نیشابور و توس گرد آمدند، و داستانهای ایرانی را از کتابخانه های برجای مانده ی پهلوی ساسانی بویژه «خداینامه» گرد آورده، و مخلوطی را پدید آوردند، بنام «شاهنامه ی ابومنصوری» بدبختانه این شاهنامه از میان رفته است، و تنها دیباچه ی آن بر جای مانده، که در اینجا بخشی از آن را نمونه می آورم، تا روشن شود که در سده ی چهارم نیز زبان ما، ساده و دست نخورده مانده بود.

…..و این را شاهان، کارنامه از بهر دو چیز خواندند.  یکی از بهر کار کرد، و رفتار و آیین شاهان، تا بدانند، و در کار خدایی با هر کس بتوانند ساختن. و دو دیگر آنکه اندرو داستانهاست که هم به کوش (کوشش) و هم به گوش خوش آید. که اندرو چیزهای نیکو با دانش هست، همچو پاداش نیکی، و پاد اَفرَه بدی ……

پیشتر می آییم و به زمان سلجوقیان می رسیم. در این دوران، زبان پارسی دری،در کارهای دیوانی و فرمانروایی دوباره جای زبان تازی را گرفت و سیمرغ زبان پارسی از میان خاکسترهای خود، دوباره سر برآورد و پرکشید، و تا بدانجا بالا رفت  که در جهان اسلام، پس از زبان تازی دومین زبان گسترده شد، و از هند تا آسیای کوچک (ترکیه امروزی) را در بر گرفت، پادشاهان بزرگ عثمانی مانند «سلطان محمد فاتح» و «سلطان سلیم» بزبان پارسی چامه سرودند، و دیوان شعرهای سلطان سلیم دارای ارزش فراوان ادبی است. از سوی دیگر در خاک ایران، خواجوها، خیام ها، سعدی ها، و حافظ ها یکی پس از دیگری در دامان زبان پارسی پرورده شدند، که هر یک آفتابی درخشان در آسمان ادب ایران بشمار می آیند. به دوران صفویان و افشاریان می رسیم. در این دوران، زبان پارسی دوباره زیر تیرباران واژه های تازی و تازی پردازی ها وسجع و قافیه های نابجا و همچنین واژه های ترکی رفت. و بسیاری از پژوهندگان ایرانی به انگیزه های گوناگون، در گفتارها ونوشتارهای خود، از واژه های بیگانه سود بردند، و یا کتابهای خود را بزبان تازی نوشتند. و مردم نیز برای دانشمندنمایی واینکه بگویند: ما، نوشته های بزرگان را خوانده ایم، آن واژه ها را بی آنکه به ژرفای معناهای راستین آنها پی ییرند، در گفته ها و نوشته های خود آوردند، و زبان پارسی، سیلی های فراوانی خورد. آما بزانو در نیامد، ناتوان شد، ولی فرو نیفتاد، زخم برداشت، امّا در بستر نخوابید، و هنوز هم سر پا ایستاده است. گفتم در دوران افشاریان، زبان پارسی راه سراشیب را می گذرانید. و برای اینکه گواهی در این باره بیاورم، به «تاریخ وصّاف» . «تاریخ جوینی» و «ظفرنامه» اشاره ای می کنم که نویسندگان آنها آنچه که در بند «سجع و قافیه» بودند، به خواست و ریشه ی نوشته، و ساده نوشتن نمی اندیشیدند. «وصّاف» در کتاب خود بنام «تجزیت الامصار، تجزیت الاعصار» (که به تاریخ وصاف معروف است) بروشنی می گوید که خواست او، نشان دادن نیروی خود در شیوایی و روایی!! گفتارش است.   و تاریخ، تنها دستاویزی برای کار او است. و چنین می نویسد:

….نظر بر آن است که این کتاب مجموعه صنایع علوم و فهرست بدایع فضایل و دستور اسالیب بلاغت و

قانون قوالب براعت باشد.  و اخبار و احوال، موضوع علم تاریخ است، تا مضافین آن بالعرض معلوم گردد….

نمونه ی دیگر، «دُرّه نادری» (نوشته ی میرزا مهدی خان استرابادی دبیر ویژه ی نادر) در سخت نویسی و سجع و قافیه سازی، و حتا نادرست نویسی است. او در «فتح نامه دهلی» می نویسد:

…..بعدالعنوان. بعدالمقدمه. شکست اشرف افغان، عالیجاه ….. علیمردان خان شامل، ایشک آغاسی دیوان اعلا را با یلچی گری هندوستان مأمور، و اعلام شد که چون افاغنه اشرار قندهار و کابل و غیره که از طرف منشأء فساد و اخلال گردیدند از این دولت تَعَیُن، که هر گاه از آن جماعت احدی فرار نمایند، سدّ راه بر ایشان مسدود شود …..

در این نوشته نمونه های آلودگی و در هم ریختگی سخن پارسی و رعایت نکردن قاعده های دستوری زبان پارسی بخوبی آشکار است.

زنجیره ی قاجاریان

در دوران قاجاریان، بجز پیچیده و دشوار نویسان گذشته، آخوندها نیز در بکارگیری هر چه بیشتر واژه های تازی به میدان آمدند و از یکدیگر پیشی گرفتند. در کتابچه های زناشویی. در فرمان دادگاهها. در برگهای خرید خانه و زمین. در پیمان نامه ها. در فرمان های دولتی. در نوشته های داوران. بجز اندکی واژه های پارسی چیزی نمی بینید و همه ی آنها تازی است. از حکم یک دادگاه:…..اَحَد از متهمان در محضر قضات عالیه به دفاع از اتهامات وارده در ادعانامه ی مدعی العموم مشغول شد، و از جرائم وارده اظهار برائت نمود…..در برگ خرید خانه:…..اسقاط کافهّ ی خیارات از طرفین متعاملین شد، بالاخص خیار غبن از بایع و مشتری و …..

گذشته از آخوندها، در زمان قاجاریان بانگیزه ی مغول نژاد بودن این زنجیره واژه های ترکی مغولی مانند: اتابک. قیچی. چماق. چاتمه. توفان. خاقان. قاچ. جیران. چریک. قاراشمیش. چپق. قاشق. قره قروت. قرق. قراول. قشون. چپو. ایل. تیول. سیورسات. ایلغار. گَلَن گَدَن. قنداق.  ..و ….و…. بزبان ما ریختند. سخن کوتاه، دوباره سیمرغ زبان پارسی سوخت و به سوی خاکستر شدن رفت. بویژه آنکه واژه های فرانسه. سپس روسی و پس آنگاه انگلیسی هم رام خود را بدرون زبان ما گشودند. برای نمونه واژه های روسی: سماور. استکان. درشکه. ترمز. چمدان. فانسخه …و…و و واژه های فرانسه مانند مرسی. سینمه. تلویزیون. شاپو. لژ. رُز …و…و یکی پس از دیگری بزبان ما آمدند. در سالهای پایانی زنجیره ی قاجاریان ناگهان زبان ما، دوباره جنبید و آرام آرام ساده نویسی روا شد و نویسندگانی چون «میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی» پدید آمدند. اما نابسامانی و در هم ریختگی نه چندان بود که با کوشش یکی دو تن بسامان برسد.

زنجیره ی پهلوی

در آغاز پادشاهی رضا شاه، دانشمندانی چون علی اکبر دهخدا.و …..و. ذبیح بهروز جمال زاده. پور داوود، و

سپس دکتر گل گلاب و دکتر فره وشی، دکتر مقدم  و دکتر کیا، یکی پس از دیگری پیدا شدند، وبعدا  «فرهنگستان زبان ایران»  بنیاد گذارده شد، و باز هم سیمرغ زبان پارسی از میان خاکستر خود، پرکشید و برای چندمین بار نشان داده شد، که زبان پارسی نمردنی است.  فریدون جُنیدی پژوهشگر ایرانی می نویسد:

……زبان فارسی دری، پردامنه ترین. ژرف ترین ساده ترین و زیباترین زبانهای جهان است، که فرزندان

این مرز و بوم، در درازای سده ها و هزاره ها، زیباترین و شیواترین گفتارها و اندیشه های مردمی را در

کالبد جادویی واژه های پالایش یافته و خوش آهنگ و ریشه دار آن، به جهانیان پیشکش کرده اند.

هیچ زیانی را در جهان یارای برابری و هماهنگی با آن نمی توان یافت……

نویسنده : ن.ا