مجلس صبح یکشنبه ۷-۱۰-۹۳ (گرمی، فعالیت، نشاط، شادی و تحرک – تعلیم به نوع انسان – حکمت‌های الهی- خانم‌ها)

007

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

اینکه گفتیم خداوند گرمی و حرارت، فعالیت و نشاط، نِشاط و نَشاط هر دو، یعنی شادی و تحرک رو می‌پسندد. برای اینکه طبیعتاً فطرت در طی عمرش یعنی از وقتی توجه پیدا می‌کند [به خاطر] از دست دادن خیلی چیز‌ها ناراحت می‌شود و افسوس می‌خورد، به طور طبیعی. خداوند می‌خواهد او را توجه بدهد. برای اینکه در این زمینه یک تعادلی حاصل بشود. حتی مثلا در پذیرایی‌ها، مستحب است که ولیمه‌ای که برای شادی، ازدواج (یعنی عروسی) می‌دهند، مؤمنین بخورند، تشویق کرده‌اند که بخورید. همینطور شیرینی که مثلا می‌دهند به این مناسبت بخورید، استفاده کنید. در مقابل برای عزا گفته‌اند که به اندازه‌ای که وظیفه‌تان است که محبت دیگری را جبران کنید و قبول کنید، از آن شیرینی بخورید ولی زیاد نخورید یعنی نه اینکه شیرینی را باید اینقدر بخورید که دیابت بگیرید، نه. ولی خوب مستحب است.

این برای نشان دادن حیات و تحرک است. چون درست است خداوند نیاز به هیچ‌ چیزی ندارد. بی‌نیاز کل است. یعنی اصلا نیاز برای او معنی ندارد، که بگوییم نیاز دارد یا بی‌نیاز است. ولی مع ذلک ما در ذهن خودمان وقتی اعمال خداوند را، حکمت‌های خداوند را می‌بینیم به اندازه‌ی عقل خودمان برخورد می‌کنیم. عقل خودمان؛ این توهین نیست به خودمان‌، یعنی به اندازه‌ای که نوع بشر درک می‌کند. خب نوع بشر خیلی چیز‌ها را درک نمی‌کند. بنابراین یک نگاهی [در دنیا] کنید، اول از حیوانات. حیواناتی که در روی زمین هستند و می‌بینید. عقل‌مان به این رسیده است که ما شبیه همین حیوانات هم هستیم. یعنی آن‌ها یک [نوع] حیوانی‌اند، ما هم یک حیوانی هستیم. منتهی در این شباهت اغراق کردیم، مبالغه کردیم و بعضی از این نظریاتِ تکامل، پیدا شده است. داروین مثلا می‌گوید که ما از جنس میمون هستیم. بعد یادم می‌آید خدمت حضرت صالح‌علیشاه که البته ایشان خودشان وارد بودند، خیلی بیش از آنچه بنده و شما وارد هستیم، غیر از جنبه‌ی معنوی‌شان از جنبه مطالعاتی‌شان. در مقابل ایشان تعریف می‌کرد به خیال اینکه خوب یه عبا و عمامه‌ایی چیزی نمی‌داند از دنیا. گفت که داروین گفته بشر از نسل میمون است، پدرش میمون است. ایشان فرمودند ما که نیستیم، ایشان که گفته اگر خودش هست نمی‌دانم. به شوخی گفتند. منظور، نظریات مختلف ایجاد شده ولی خود خداوند هم نظر دارد براینکه این نظریات مختلف انجام بشود.

زیرا خداوند فرموده: عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا(بقره/۳۱) و عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(علق/۵). خداوند می‌فرماید که عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا، یعنی هر چیز که در جهان بود و هر چیز در جلوی این انسان هست خداوند به او تعلیم داد. چه طوری تعلیم داد؟ جایی دیگر می‌فرماید عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. هرچه را که نمی‌دانست و فهمید که نمی‌داند (خیلی چیز‌ها را ما نمی‌دانیم)، آن‌ها را به او تعلیم داد. یعنی به او این مجموعه‌ای که درست کرده خداوند، همه چیزش با هم هماهنگ است و متناسب است. فرمود از شادی که من گفتم، از فعالیتی که من گفتم باید استفاده کنید، بروید آنچه که نمی‌دانید من به شما یاد می‌دهم. مثل بچه‌ای که راه رفتن یادش می‌دهید، از اول دست‌تان را بر می‌دارید می‌گویید، برو جلو، برو جلو، برو … شما پشت سرش مواظبش هستید، ولی به او نمی‌گویید، به او می‌گویید برو، برو جلو‌تر. به این طریق خداوند می‌خواهد به تدریج همه چیز را به انسان یاد بدهد. خودش فرموده است که عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ و هر چیزی را که فهمیدی نمی‌دانی، نگاه کردی دیدی این چیست، می‌پرسی این چیست؟ کم‌کم می‌فهمید چیست. آن‌چه را که نمی‌دانید به این ترتیب یاد می‌گیرید. از ندانستن هم نترسید برای اینکه خداوند گفته است که آنچه نمی‌دانید، [بپرسید]؛ به نوع بشر البته، نه به فرد فرد بشر. مثلا در دنیا، امروز سرطان ایجاد شده، کشف شده، از پیش‌تر هم بوده. نمی‌دانیم هنوز هم نمی‌دانند دقیقا این چیست. می‌گویند چیست؟ نمی‌دانند. ولی بپرس که این چیست؟ آن وقت به تو می‌گویند. یک مثلی قدیم می‌گفتند، قدیم برای سِل می‌گفتند. ولی حالا سل تقریبا کشف شده، یک علاجی هم برایش پیدا کردند حالا دوران امروز برای سرطان می‌گویند. می‌گویند اگر فرد مبتلا به سرطان، نفهمید که سرطان دارد شفا پیدا می‌کند. چه کار دارد سرطان دارد یا نه، اصلا نداند. پس اگر کسی فهمید که سرطان دارد ولی نترسید درمان و شفا پیدا می‌کند، نترسید. ولی اگر کسی فهمید و ترسید رحمت‌الله علیه. به هر اندازه که ترسش زیادتر بود رحمت خدایی زود‌تر به او می‌رسد.

خداوند که این بشر و هر حیوان دیگری را آفریده، می‌خواهد این‌ها همه با هم زندگی کنند و همه با هم باشند. امروز صبح یک برنامه‌ای در تلویزیون تماشا می‌کردم. شاید شما هم بعضی‌ها دیدید. که یک نفر با همه‌ی جانداران مأنوس بود و تربیت کرده بود. در این فکر فرو رفتم و به این نتیجه رسیدم که مثل اینکه یکی از اراده‌های خداوند هم این است. که البته قبلا فرموده است که تمام این موجودات، این‌ها را در اختیار تو قرار داده‌ام، به انسان فرموده است. خوب اینجا نشان داده می‌شود به همه‌ی حیوانات، از مارهای خیلی قوی و همچنین مارهای کوچک، مار جعفری ماریست که خیلی بزرگ نیست ولی خیلی سم کشنده‌ای دارد. همه این‌ها را در اختیار انسان گذاشته است. بعد فرموده است که، انسان فضولی نکند بگوید اصلا چرا مار را آفریدی؟ یک بار موسی علیه‌السلام [که لب جوی آبی نشسته بود] خدمت خداوند عرض کرد (چون حضرت رویش باز بود و خوب می‌خواست ، همه چیز را بداند). خداوندا این کرمی که این ته آفریدی، ته جوی آب توی لجن‌ها، این چه فایده‌ای دارد، به چه درد می‌خورد؟ چرا این را آفریدی؟ خداوند فرمود از آن وقتی که تو اینجا نشستی تا حالا هفتاد بار این کرم می‌گوید خدایا موسی را چرا آفریدی؟! این در واقع یاد دادن به بندگان خودش است، می‌خواهد بگوید همه‌ی این‌ها را که من آفریدم می‌خواهم با هم باشند، این هم یک چیزی است، یکی از حکمت‌های خداوند است. درست است که انسان را بر آن‌ها مسلط کرده، ولی گفته همه‌ی شما باید باشید. هیچ کدام‌تان را به خاطر دیگری از بین نمی‌بریم. ولی تو‌ی انسان از همه‌ی این‌ها بالاتری، شرف داری و مسلط هستی بر این‌ها.

ما هرچه می‌رویم جلو به این حکمت‌های جدید خداوند بر می‌خوریم که چیز تازه‌ای یاد می‌گیریم. مثل الان خود من دارم حرف می‌زنم اینقدر از این طرف و آن طرف حرف زدم، چون در این کوچه‌ای می‌روم که حکمت‌های خداوند را می‌بینم، از هر طرف نگاه می‌کنم. به هر کدام از این وقایع جهان نگاه کنیم در آن حکمت هست و بهره‌وری از این حکمت‌ها این است که، به‌‌ همان نحوی که خودش فرموده است از آن‌ها استفاده کنیم و به هر یک از موجودات در جهان نگاه کنید یا حکمتش را می‌فهمید، یا اگر نمی‌فهمید، تفکر کنید می‌فهمید. تمام آنچه آفریده صحیح است.