هرملین؛ مترجمِ مجنونِ آثار صوفیانه به زبان سوئدی

Eric-Alex-Hermelinچندی پیش به مناسبت هفتادمین سال درگذشت اریک هرملین (۱۸۶۰- ۱۹۴۴ م)، ایران‌شناس برجسته‌ی سوئدی، همایش بزرگداشت وی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد که طی آن پروفسور کارل گوران اکر والد استاد دانشگاه اوپسالا، یوهان هرملین (برادرزاده‌ اریک هرملین) و علی‌اصغر محمدخانی درباره‌ آثار و خدمات علمی اریک هرملین سخنرانی کردند.

هرملین با ترجمه بیش از ۱۰۰۰ صفحه آثار عرفا و متصوفه‌ی ایرانی به زبان سوئدی سهم بزرگی در معرفی اندیشه و ادبیات صوفیانه داشته است. او آثار سعدی، خیام، عطار، مولوی، نظامی، فردوسی، سنایی و شیخ محمود شبستری را به زبان سوئدی ترجمه کرد و هستی خود را در شعر عارفان پارسی‌گوی کشف کرد و دلباخته اندیشه‌های آنها بود.

پروفسور کارل گوران اکر والد استاد دانشگاه اوپسالا که سخنرانی مفصلی درباره‌ی هرملین و ارزش کار وی انجام داد، در ابتدا با تعریف ماجرایی جالب از زندگی شخصی خود، نحوه آشنایی اش با اشعار صوفیان ایرانی که توسط هرملین ترجمه شده بود را شرح می دهد، آشنایی که چنان او را جذب کرد تا او را به تلاش برای یادگیری زبان فارسی و مطالعه این متون به زبان اصلی رهنمون کرد. سپس به شرح زندگی و احوالات هرملین می‌پردازد و توضیح می‌دهد که اکثر این ترجمه‌های بی‌نظیر و گسترده در سال‌هایی انجام می‌شود که وی با انگ دیوانگی در تیمارستان محبوس بود! در ادامه متن مکتوب این سخنرانی جذاب و شنیدنی که تارنمای شهر کتاب منتشر کرد، می‌خوانیم:

 

کارل یوران اکروالد:
حمـد بی‌حد آن خــدای پاک را
آنکه ایمان داد مشتی خاک را

قبل از هر چیز بهتر است توضیح بدهم که من چطور با شعر عطار و مولوی و سعدی و بقیه‌ی شعرای صوفی که آثارشان به قلم بارون اریک هرملین به سوئدی ترجمه شده، آشنا شدم.

پدر بنده مأمور جنگلبانی بود و ما در یک ناحیه روستایی در ایالت جمت‌لند در حوالی مرز بلژیک زندگی می‌کردیم. ده سالم که بود مرا فرستادند دبیرستانی در شهر. یکی از دوستان نزدیکم تو این مدرسه شخصی بود به اسم آرنه و این آرنه پسر تاجر معروفی بود که در زمینه‌ی غذاهای کنسروی فعالیت می‌کرد. این‌ها تو شهر برای خودشان ویلا داشتند. وضعشان خوب بود. کارمندی هم نداشتند. تمام شرکت را پدر آرنه به تنهایی اداره می‌کرد. ولی بعد این بیچاره معتاد شد. معتاد به الکل. صبح تا شب می‌افتاد روی تخت و شعر می‌خواند و مشروب می‌خورد. نتیجه اینکه کسی نبود جنس را تحویل بدهد. صورت‌حساب‌ها پرداخت نمی‌شد. سروصدای مشتری‌ها بلند شد. مادر آرنه می‌گفت شوهرش مریض است. ولی چقدر مریض است؟ تا کی این مریضی ادامه دارد؟ جوابی نداشت. مردم که می‌آمدند، زن بیچاره در اتاقی را که شوهرش آنجا دراز کشیده بود و برای خودش آواز می‌خواند، می‌بست. شوهرش، یعنی همین آقای تاجر الکلی، یک ته‌صدایی داشت. خانواده حسابی گرفتار شده بود.

زن این آقای الکلی رفت پیش کشیش محل و از او تقاضای کمک کرد. من این کشیش را می‌شناختم. اسمش راسبورن بود. کشیش از خانم پرسید که آیا شوهرش غیر از مشروب علائق دیگری هم دارد یا خیر. خانم جواب داد: بله، شعر می‌خواند. کشیش توصیه کرد خانم کتاب مثنوی مولوی ترجمه اریک هرملین را برایش تهیه کند. گفت ترجمه هرملین از اشعار مولانا در کتابخانه شهر وجود دارد. این کتاب را از کتابخانه بگیرید و بدهد بخواند. مطمئن باشید از هر مشروبی قوی‌تر است. عجبا که این آقای بازرگان مثنوی مولوی را خواند و مشروب را کنار گذاشت. دوباره تبدیل شد به یک آدم متین و موقر و برگشت سر زندگی‌اش و دوباره کاسبی‌اش رونق گرفت. من آن موقع شانزده سالم بود. دو تا از نویسندگان طرف علاقه‌ام شوپنهاور و نیچه بودند. این‌ها را به زبان آلمانی می‌خواندم. حرف‌هایی که دوستم راجع به پدرش و این شعرها زد که گویا واقعاً از هر مشروبی قوی‌تر بود، باعث شد بروم کتابخانه و در همین حوزه‌ها دو تا کتاب از کتابخانه بگیرم: یکی کلیله و دمنه و دیگری تذکره‌الاولیاء. این چیزی است که در ماه مه ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. از آن موقع هر روز این قسم شعرهای صوفیانه را می‌خوانم و حالا خودم همه ترجمه‌های را هرملین را توی خانه‌ام دارم. در دهه چهل این طور کتاب‌ها ارزان بود. ولی الان قیمتش خیلی زیاد است. برای یک جلد تذکره‌الاولیاء عطار تقریبا باید صد یورو بدهیم. چند بار نامه نوشتم به هرملین که هنوز در لوند زندگی می‌کرد و در ۱۹۴۴ فوت کرد. می‌خواستم به خاطر این گنجینه ارزشمندی که به من معرفی کرده، ازش تشکر کنم، ولی جرئت نکردم نامه‌ها را برایش پست کنم. به نظرم او شخص  خیلی بزرگی بود و من در مقابل او کسی محسوب نمی‌شدم.

گاهی از خودم می‌پرسیدم هرملین در ترجمه این شعرها چقدر به متن اصلی وفادار بوده. به همین دلیل بود که شروع کردم به تهیه مجموعه‌ای از شعرهای فارسی و اسمش را گذاشتم «جُنگ شعرهای فارسی» که این مجموعه با مقدمه خودم در ۱۹۷۶ منتشر شد (از ۱۹۷۵ شروع کردم به مطالعه متون فارسی).

در ۱۹۷۱ سفری به ایران کردم. با اتومبیل. عیالم و دو تا بچه‌های ما هم بودند. می‌خواستم مقبره عرفای بزرگ را از نزدیگ ببینم. بین راه سری هم به قونیه زدیم و از خانقاه مولانا دیدار کردم. تا الان دوباره از خانقاه مولانا بازدید کرده‌ام. رفتیم همدان و مقبره باباطاهر عریان و ابن‌سینا را از نزدیک دیدیم. دوست داشتم آرامگاه سعدی در شیراز را هم ببینم. ولی وسط تابستان بود و هوا خیلی گرم بود. طاقت نمی‌آوردیم. بنابراین رفتیم اصفهان. می‌دانستم الان در شهری هستیم که ابن سینا چهارده سال تمام در آنجا زندگی کرده. بعد از راه تهران و قزوین و تبریز و ارز روم برگشتیم.

شعر صوفیانه بخشی از زندگی من است. دختری که باهاش ازدواج کردم، از طرفداران پرشور عطار بود. یکی از عرفایی که خیلی دوست داشت، رابعه عدویه بود. الان هم روی سنگ قبرش در اوپسالا مصرعی از شعر عطار نوشته شده: «باش دایم بردبار.»  ده سال آخر عمرش را آلزایمر داشت. سه سال پیش سیگرید کاله را دیدم. من ۸۷ سالم بود و او ۸۲ سال داشت. خانم کاله هم شعر صوفیانه فارسی را می‌شناخت، به واسطه پدرش پروفسور نیبرگ که استاد فارسی و عبری بود و در درس‌هایش از ترجمه‌های هرملین استفاده می‌کرد، چون معتقد بود این ترجمه‌ها فوق‌العاده به متن اصلی وفادار است. پروفسور نیبرگ که سال‌های آخر عمرش را در آسایشگاهی زندگی می‌کرد، از همان آسایشگاه به هرملین نامه نوشته بود و از نبوغ او در ترجمه این شعرها ستایش کرده بود. من این سه سال اخیر را با سیگرید کاله زندگی می‌کردم. خانم کاله هم در ۲۰۱۳ بر اثر سرطان فوت کرد.

ولی هرملین چرا این شعرهای صوفیانه را ترجمه کرد؟
بستگان هرملین به دلایل واهی این بیچاره را در تیمارستانی به نام تیمارستان سنت لارس در شهر لوند در جنوب سوئد بستری کرده بودند. هرملین تا موقع مرگش در ۱۹۴۴ مدت ۳۶ سال در این تیمارستان زندانی بود. هرملین دیوانه نبود. برعکس مرد فوق‌العاده باهوشی بود و دید خیلی درستی داشت. مشکل اینجا بود که زیادی مشروب می‌خورد. الکلی بود و گاهی در نتیجه مصرف الکل کارهایی می‌کرد که باعث آبروریزی می‌شد. خب این طور چیزها در طبقات پایین اجتماع مشکل بزرگی محسوب نمی‌شود. پذیرفتنی است. ولی هرملین بارون بود. عضو خانواده خیلی معروف و سرشناسی بود. برادر بزرگترش، جوزف، نماینده مجلس بود و رئیس سازمانی بود که برای تشویق مردم به میانه‌روی در مصرف الکل کوشش می‌کرد. هر دو برادر ثروتمند بودند، ولی اریک تحت قیومیت جوزف بود. وقتی می‌خواست ترجمه‌هایش را چاپ کند، تصمیم‌گیری با جوزف بود و جوزف هم طوری عمل می‌کرد که کتاب‌ها در تیراژهای خیلی پایین منتشر می‌شد. منطق‌الطیر عطار در ۳۵۰ نسخه منتشر شد. ترجمه شش جلدی مثنوی مولوی فقط ۱۵۰ نسخه تیراژ داشت. رباعیات خیام، ۳۰۰ نسخه. تذکره‌الاولیاء که در چهار جلد طبع شد، ۳۰۰ دوره.

با این اوضاع چطور می‌توانست عادی باشد؟ چطور می‌توانست تحمل کند؟ وقتی روانه تیمارستانش کردند ۴۹ سال داشت و ۳۶ سال تو این تیمارستان زندانی بود. خب آدمی که ۳۶ سال توی تیمارستان زندانی باشد، چه حالی پیدا می‌کند؟ طبیعی است که گاهی از کوره درمی‌رفت. وقتی می‌خواستند به زور ببرندش، فحش می‌داد. می‌گفت شما مظهر بلاهت‌اید. یک بار زیر تشکش تبری پیدا کردند. گاهی اوقات به علامت اعتراض دو هفته تمام سکوت می‌کرد. گاهی هم که اوضاع برایش تحمل‌نکردنی می‌شد، فرار می‌کرد و چند هفته‌ای مثل ولگردها و خانه‌به‌دوش‌ها زندگی می‌کرد تا اینکه پلیس پیدایش می‌کرد و برش می‌گرداند به تیمارستان (یک بار با استفاده از یک نردبان طنابی فرار کرد که هنوز در آن تیمارستان نگهداری می‌شود). هرملین در مدت ۳۶ سال زندان بیست بار فرار کرد.

کسی که می‌خواهد بداند هرملین چرا ده هزار صفحه از شعر صوفیانه فارسی را به سوئدی ترجمه کرد، باید این چیزها را بداند. اطلاع از سوابق او برای یافتن جواب این سؤال خیلی مهم است. شش جلد مثنوی مولوی ۳۰۰۰ صفحه می شود. ترجمه کلیله ۱۵۰۰ صفحه است.

آنچه باعث شد این کارها را ترجمه کند، عشقش به عطار و مولوی و بابا طاهر و شیخ محمود شبستری و سنایی و خیام و نظامی و ابوسعید ابوالخیر بود. عشقش به اینها بود که باعث شد دوام بیاورد و همه چیز را تحمل کند. این ترجمه‌ها برایش نوعی فرار بود.

هرملین در بخشی از تیمارستان زندگی می‌کرد که مخصوص ثروتمندان بود. دو تا اتاق داشت. یکی مخصوص روزها و یکی مخصوص شب‌ها. تابستان و زمستان پنجره اتاقش باز بود. با ردایی از پوست گوسفند و عرقچینی بر سر پشت میزش می‌نشست و ترجمه می‌کرد. قیافه‌اش خیلی شبیه این تصاویری بود که از دراویش سراغ داریم.

وقتی مشغول کار می‌شد، فراموش می‌کرد که در آن تیمارستان زندانی است. وارد محیطی پر از صفا و شادی و امنیت و آرامش می‌شد. شعرای صوفی به خدا ایمان داشتند. می‌دانستند که همه چیز ما دست خداست و شیطان که آدم را به کارهای ناپسند وسوسه کرده حسابش روشن است و در این بازی عاقبتی جز شکست ندارد.Eric-Alex-Hermelin2

حسین آزاد تبریزی کتابی دارد که کشکولی است از رباعیات و مثنوی‌هایی که خودش جمع‌آوری کرده و هرملین این کتاب را هم در ۳۵۰ صفحه به سوئدی ترجمه کرده. این چند بیت از امیر حسین هروی در همان کشکول حسین آزاد تبریزی آمده است:

روزی پیرمرد فرزانه‌ای بین کودکانی که داشتند بازی می‌کردند قدم می‌زد.
به نظرش آمد که این اطفال خردسال هیچ دلشوره و غم و غصه‌ای ندارند.
از بود و نمود این دنیا فارغ‌اند.
شادمانی این بچه‌ها را که دید، اول زاز زار شروع به گریه کرد، بعد لبخند زد و باخوشحالی گفت:
از وقتی از این بچه‌ها جدا شده‌ام، رنگ آرامش ندیده‌ام.

این سخنان امیرحسین هروی تصویری است از حال مترجمی که همین که کتاب‌های فارسی و لغتنامه انگلیسی ـ فارسی عظیم اشتینگاس را باز می‌کرد، غرق شادی و سرور می‌شد. هرملین موقع ترجمه از لغتنامه اشتینگاس چاپ سال ۱۸۹۲ استفاده می‌کرد. مثل همان کودکانی که غرق بازی بودند، غرق شادی و سرور می‌شد. به الن ریدلیوس، یکی از اقوام نزدیکش که روزنامه‌نگار معروفی بود گفته بود: آدم وقتی کاری می‌کند، اگر از کارش لذت نبرد، کارش به درد نمی‌خورد.»

اگر بازی بچه‌ها را نگاه کنیم، می‌بینیم که با چه جدیتی بازی را دنبال می‌کنند. خنده و قهقه‌شان با جدیت آمیخته شده. این مترجم ما هم با دقت بی‌نظیری کار می‌کرد. معتقد بود شعر صوفیانه از طرف خود خدا آمده. شعرا فقط واسطه‌اند. بسیاری از خود این صوفیه هم این طور عقیده‌ای دارند. به نظر اریک متون صوفیانه متون مقدسی است و ترجمه آزاد یا تغییر معنای کلمات به معنای هتک حرمت این متون است. به عقیده او وزن و قافیه اهمیتی ندارد و در مقایسه با پیام دینی این آثار چیزی به حساب نمی‌آید. مهم این است که پیام این آثار به زبان روشن و سلیس به سوئدی برگردانده شود. وظیفه مترجم همین است. هرملین استاد علوم بلاغی بود و می‌دانست که همه انظارها و تحمیدیه‌ها اهمیت دارد. زبان سوئدی با قلم هرملین تازگی دیگری یافت. در ترجمه متون صوفیانه از همه سبک‌ها استفاده می‌کرد. از سبک عامیانه گرفته تا سبک  رسمی و جدی. خواننده می‌داند که شاهزاده‌ها چطور حرف می‌زند.  میرغضب‌ها چطور حرف می‌زنند. این‌ها را موقع خواندن مولانا حس می‌کنیم. کلمات جان می‌گیرند. هنر جادو می‌کند.

هرملین عربی نمی‌دانست. قرآن را از روی ترجمه فرانسه کازیمیرسکی و ترجمه انگلیسی پالمر می‌خواند. ترجمه انگلیسی مثنوی مولوی به قلم نیکلسون را هم در اختیار داشت و مکرر به حواشی او در باب مثنوی مراجعه می‌کرد. نیکلسون را می‌شناخت و با همدیگر مکاتبه داشتند. ترجمه جلد اول تذکره الاولیاء را که تمام کرد، نیکلسون به او نامه نوشت و به وی تبریک گفت. این در ۱۹۳۱ بود. هرملین از متن فارسی تذکره الاولیاء تصحیح نیکلسون استفاده کرده بود و نیکلسون در نامه به او گفت که این اولین ترجمه از کتاب مذکور به زبان‌های اروپایی است. این خیلی نکته مهمی است. تذکره الاولیاء به عقیده من یکی از بهترین اسنادی است که در باب حیات فکری و زندگی شخصی عرفا وجود دارد. جملاتی که از قول ایشان نقل شده، به اعلی درجه تکان دهنده است. من خودم اولین بار که با صوفیه آشنا شدم، از طربق همین تذکره الاولیاء عطار بود. برخی از این عرفا حدود ۱۵۰۰ سال پیش زندگی می‌کردند و بعید نیست عده‌ای از آنان با وایکینگ‌های اهل ناحیه اسکاندیناوی هم ملاقات کرده باشند. وایکینگ‌هایی که در کار تجارت برده بودند و از راه ولگا و دریای خزر خودشان را به عراق و ایران می‌رساندند. در همین سوئد خود ما باستان‌شناس‌ها بالغ بر ۳۰۰۰۰ سکه از دل خاک درآورده‌اند که روی آن‌ها چیزهایی با حروف عربی نوشته شده و مال دوره بایزید بسطامی و رابعه عدویه و شبلی و ابوالحسن نوری و حسین بن منصور حلاج است.

هرملین در قرآن خوانده بود که یهود و نصارا و اسلام دین واحدی هستند و خودش هم همین عقیده را داشت. این‌ها را از هم جدا نمی‌کرد. به این حرف رسول اکرم اعتقاد داشت که عیسی فقط فرستاده خداست. آدمیزادی است مثل بقیه که چیزی می‌خورد و راه می‌رود و می‌خوابد. هرملین در دنباله این حرف رسول اکرم می‌گوید خیلی شنیع است که عیسی را خدا بدانیم و پرستش کنیم. خود عیسی هم یک بار که شخصی جلویش را گرفت و او را «سبحان» نامید، شدیدا به این شخص اعتراض کرد و گفت: «سبحان فقط خدای تبارک و تعالی است.»

من این طور می‌فهمم که دین به نظر هرملین در درجه اول نوعی برنامه عملی برای زندگی بشر بود. یک صوفی فرانسوی به نام مادام گیون قانون کلی این دین را این طور بیان می‌کرد: «تنها کاری که بشر باید انجام بدهد این است که خطاهایش را تصحیح کند. مدام خودش را بهتر کند.» لوئی ماسینیون که رساله بزرگی در باب حلاج نوشته بود، در تعریف این دین می‌گفت این «دین طبیعی» است. دینی که در ذات همه افراد بشر وجود دارد. معنی حرف پدر ساموئل بکت هم دم مرگ به پسرش گفته بود: «بجنگ، بجنگ، بجنگ» همین بود.

اکثر مردم وقتی می‌بینند کسی از تصوف حرف می‌زند، غالبا این تصوف را به عرفان ربط می‌دهند. لکن با خواندن متونی که هرملین ترجمه کرده، به این نتیجه می‌رسیم که این به اصطلاح عرفان چیزی نیست جز همین چند بیتی که مولانا در مثنوی فرموده: «خدا از ما خواسته که او را عبادت کنیم و عبادت خدا همین است که خلق خدا را خدمت کنیم و طرز فکری توأم با صلح و دوستی داشته باشیم. هدف خدا همین بوده، وقتی ما را از صحرای عدم به این دنیا آورده.» طرز فکر ابراهیم هم همین بود. به عبارتی ابراهیم حنیف بود. ژاک برک حنیف را این طور ترجمه کرده: «معتقد به نوعی دین اصیل که از غریزه طبیعی خودش پیروی می‌کند. غریزه‌ای که خدا در وجود همه افراد بشر به ودیعه گذاشته و دین حقیقی همین است، لکن بیشتر مردم این را نمی‌فهمند.»

هرملین به این سخن ابوالحسن نوری خیلی اهمیت می‌داد: «یک نفس در دنیا نزدیک من دوستر از هزار سال آخرت، از آنکه این سرای خدمت است و آن سرای قربت، و قربت من به خدمت باشد.»

هرملین این سخنان صوفیانه را چون پیامی آسمانی خطاب به خودش تلقی می‌کرد. به این سخنان عشق می‌ورزید. ترجمه‌ی متون صوفیانه هم برایش مثل خدمت به خدا بود.

در این سخنان صوفیانه نکته‌ای بود که همان نکته باعث شد چهل سال زندگی در مرکز نگهداری بیماران روانی را بپذیرد و دم نزند. عطار چه خوب این نکته را با زبانی روشن و آمرانه بیان کرده: پیش از آنکه خاک گردی، خاک شو.

هرملین به این سخن عطار جواب آری داد. از ته دل آن را پذیرفت، و اساسا به این چیزها عادت داشت. در سال‌های جوانی در کاخ باشکوهی زندگی می‌کرد. در بین خانواده‌ای ثروتمند و اشرافی. ولی وقتی اسیر الکل شد، سر از اعماق جامعه درآورد. راهی را انتخاب کرد که ویرانگر بود. هم برای خودش و هم برای اطرافیانش. یک کشیش آمریکایی توصیه کرد وارد ارتش شود. معتقد بود انضباط ارتش کمکش می‌کند که از این وضع نجات یابد. هرملین هم در هنگ شیکاگو ثبت نام کرد. ولی در ارتش هم او را بی‌مصرف تشخیص دادند و بعد از هفت ماه اخراج شد. در انگلستان دوباره سعی کرد وارد ارتش شود و این بار در ارتش بریتانیا ثبت نام کرد. دوازده ماه در ارتش بریتانیا خدمت کرد و این بار هم با نهایت «فضاحت» اخراج شد. در این مدت نیمی از اوقاتش را در بازداشتگاه‌های نظامی می‌گذراند. برخوردش خیلی بد بود. رفتارش غیرعادی بود. هنگی که در آن خدمت می‌کرد به شهری به نام کویته در مرز افغانستان اعزام شده بود که امروزه در پاکستان واقع است. در همین شهر کویته بود که فارسی را یاد گرفت. در واقع یادگیری فارسی جزو درس‌های آمورشی ارتش بود. هرملین هرگز ایران را ندید. بعد از اخراج از ارتش هند خانواده‌اش او را به استرالیا فرستادند. در استرالیا مثل بی-خانمان‌ها زندگی می‌کرد. در ملبورن به اتهام سرقت و بدمستی زندانی شد. بیست و دو بار. این بخشی است از مطالبی که در  جراید ملبورن درباره او نوشته شده:
ملبورن آرگوس، سه شنبه، دهم آوریل ۱۹۰۶، ص ۶.

اریک هرملین دیروز در دادگاه شهر در حضور جناب آقای پانتون، نماینده اداره پلیس، و آقایان «ر.چری» و «س.لنکشایر» و «چ.ج.ک.ک» و «کاپیتان گارساید»، قضات دادگاه بخش به اتهام سرقت پالتویی به ارزش ۱۵ سنت محاکمه شد و اتهام خود را پذیرفت.

فریمن وودز، کارگر ساده، ساکن دفتر مرکزی هیئت مبلغان مسیحی واقع در خیابان لاتروب در همین مورد اظهار داشت: من ساعت ۹ چهارشنبه شب در اتاقم واقع در دفتر مرکزی هیئت مبلغان مسیحی خوابیدم و صبح که بیدار شدم دیدم پالتویم که ۱۵ دلار ارزش داشت، غیبش زده. این پالتویی که در اینجا ارائه شده، پالتوی من است.»

سارا فریمن، مالک فروشگاه پلاک ۱۶ در خیابان کینگ ملبورن هم اعلام کرد: صبح پنجشنبه گذشته ساعت ۸ صبح متهم وارد فروشگاه من شد و پیشنهاد کرد این پالتو را به قیمت ۵ دلار از او بخرم. من گفتم این پالتو برای من دو دلار بیشتر نمی‌ارزد و به همین قیمت آن را از او خریداری کردم.

گروهبان هولدن اعلام کرد: من ساعت ده صبح پنجشنبه این آقا را بازداشت کردم. مست پاتیل بود و قصد داشت نیم‌تنه‌ای را به قیمت ۶ دلار بفروشد.

آقای پانتون هنگام اعلام حکم یک ماه زندان برای متهم مذکور اعلام کردکسی که این طور پالتویی را به قیمت دو دلار می‌خرد احتمالا می‌داند که پالتو از راه درستی به دست فروشنده نرسیده و جا دارد تحت تعقیب قرار بگیرد.

هرملین اصلاح‌ناپذیر بود. به معنی واقعی کلمه «خاکی» بود. خانواده‌اش می‌گفتند: اسم تو هرملین است و حق نداری خاکی باشی. ولی معلم اخلاقی اریک هرملین عطار بود که می‌گفت: پیش از آنکه خاک گردی، خاک شو. بعدها که سر از تیمارستان درآورد، در آنجا هم خاکی بود. ولی خاکی فقط به معنی فروتنی نیست. به معنی طرد شده از اجتماع هم هست. هرملین می‌دانست که تبعیت از عطار برای او منفعت دارد و این منفعت را به دست آورده بود. این منفعت برای او چیزی نبود جز نوعی احساس رضایت درونی، ترجمه شعر یازده شاعر صوفی و انتشار آن‌ها در بیست مجلد به زبان سوئدی. با این کتاب‌ها به هم‌وطنان سوئدی‌اش نوعی روشنگری درونی بخشید و گنجینه‌ای سرشار از جواهرات گرانبها در اختیار آن‌ها قرار داد.

هرملین موقع ترجمه شعرهای صوفیانه فارسی هر وقت به ابیاتی برمی‌خورد که به نظرش اهمیت خیلی بیشتری داشت، این بیت‌ها را با حروف بزرگ می‌نوشت. مهم‌ترین شعری که بدان برخورد، بیت شماره ۱۸۵۷ دفتر چهارم مثنوی مولوی بود:

این ترجمه‌ها برای او موفقیتی به دنبال نداشت. ولی اهمیتی نمی‌داد. چون این بیت‌ها را در پندنامه عطار خوانده بود که: «هر که ترک کامرانی می‌کند/ برخلافش زندگانی می‌کند.» یعنی اگر می‌خواهی برگردی به زندگی واقعی، شانس و موفقیت و بخت و اقبال و همه این‌ها را فراموش کن.

«هر که را ذوق نکونامی بود/ خاص مشمارش که او عامی بود.» یعنی اگر کسی دنبال آبرو و خوشنامی بود، ولش کن. مطمئن باش که این طور آدمی آدم درستی نیست. آدم فرومایه و حقیری است. خلاصه این بود دیدگاه هرملین در باب اشخاص خیلی مهم یا به اصطلاح وی آی پی.

یا وقتی مولانا می‌گوید که اولیاء خدا از چشم مردمان پنهان هستند، این را مطابق شرح نیکلسون این طور معنا می‌کرد که: فی‌الواقع خداوند تبارک و تعالی دوستانی دارد که از چشم مردم عادی جامعه پنهان هستند. سر و صورتشان ژولیده است. وقتی به دربار امرا می‌روند، راهشان نمی‌دهند. وقتی جایی غایب باشند، کسی دلتنگشان نمی‌شود. وقتی حاضر باشند کسی دعوتشان نمی‌کند. وقتی بیمارند کسی سراغشان را نمی‌گیرد.  وقتی بمیرند کسی بر بالینشان حاضر نیست. در  روی زمین ناشناخته‌اند و در آسمان آن‌ها را بزرگ می‌دارند.Eric-Alex-Hermelin3

این از آن احادیثی است که صوفیه غالبا نقل می‌کنند.

هرملین معتقد بود که هر انسانی دو جور فهم دارد: یکی فهم خودپسندانه و این جهانی و دیگری فهمی که از سماوات به او الهام می‌شود.

فهم اولی «دانش» خوانده می‌شود و فهم دومی «علم». ما باید این تحفه آسمانی را حفظ کنیم و برای خودمان نگهش داریم. به خدا ایمان داشته باشیم. آنکه ایمان داد مشتی خاک را. حفظ ایمان یعنی همان حفظ امانت، و معرفتی که از آسمان در اختیار انسان قرار می‌کیرد، معرفت خاصی است. چون آن کلمات آهنگ ندارند. صدا ندارند: قال او را لحن نی، آواز نی.

هرملین به مفهوم «نفس» توجه بسیاری نشان می‌دهد. اشتاینگاس نفس را ترجمه کرده: حیات حیوانی، روح مادی. امیال شهوانی. نوعی فردیت خودپسندانه. واضح است که وقتی این شعرهای صوفیانه را می‌خوانیم، دوست داریم این امیال شهوانی را لگام بزنیم. هرملین نفس را ترجمه می‌کند: «شخصیت خودپسندانه. شخصیتی که پر از امیال و هواهای غریزی است. عطار می‌گوید: نفس را آن به که در زندان کنی/ هر چه فرماید، خلاف آن کنی.

آدم  نماز هم که می‌خواند، ممکن است این نماز  همراه با حضور قلب و صفای باطن نباشد. مکانیکی باشد. ولی عطار آدم را تسلی می‌دهد. می‌گوید: می‌گوید همین شوق و اشتیاقی که به خدا نشان می‌دهی، خودش راهی است که دل برای شناخت خدا پیدا کرده: اشتیاق حق بود ذکر دلت/ کوش تا این ذکر گردد حاصلت.

هیچ شاعر سوئدی که نگاهش به شعر جدی باشد، نمی‌تواند هرملین را ندیده بگیرد و این دو دلیل دارد: یکی اینکه پیامی که در این شعرهای صوفیانه وجود دارد، در دل ما شوری ایجاد می‌کند. افق دید ما را گسترش می‌دهد. به قوه خیال ما پر و بال می‌دهد. دلیل دوم شیوه‌ای است که مترجم برای انتقال این پیام‌ها به زبان سوئدی دارد. این زبان به قدری قوی است که نظیری برایش نمی‌توان پیدا کرد. الان دیگر هرملین را فقط مترجم دقیق و بزرگی نمی‌شمارند. بلکه خودش شاعر بزرگی محسوب می‌شود. ویلهلم اکلوند یکی از همکاران هرملین که خودش از بزرگ‌ترین استادان شعر سوئدی است، در باب هرملین می‌گوید: شعر صوفیانه به هرملین آموخت که زندگی کند و از زندگی لذت ببرد. کمترین چیزی که درباره این مرد می‌توان گفت این است که قوه ابداع و خلاقیتی که در او بود، در بین هیچ یک از ادبای سوئدی وجود ندارد.