طبيعت و حقيقت

Imageاين همان معناي بزرگي است كه مي‌‌تواند موجب تقديس زمين و احترام انسان به محيط زيست به مثابه امري آييني باشد. درحقيقت نوعي بازگشت است به سنن و حكمت‌هاي ژرف در گنجينة معارف صوفيانه و عارفانة ايران، همراه با كشف دوبارة حقيقت در لايه‌هاي تجلّي گونة طبيعت و گوشه گوشة حيات در زمين يا كيهان.

 

اشاره

ادبيات فارسي را مي‌‌توان يكي از  مهمترين و ژرف‌ترين بسترهاي فرهنگي در طبيعت ستايي و طبيعت‌گرايي و تقديس طبيعت برشمرد. چنان جلوه‌هاي عظيم و زيبا و در عين حال تأمل انگيز و تكان دهنده‌اي در شكل و محتواي ادب فارسي ديده مي‌‌شود كه بعيد است مشابهي بدين سطح و عمق در تاريخ فرهنگ بشر براي آن يافته شود.

البته اين تجليّات طبيعي عمدتاً در» شعر» فارسي تجلّي و بازتاب داشته، امّا» نثر» نيز به فراخور حال بسيار رنگ طبيعي يافته و اي بسا گاه تنها به توصيف و تشبيه يا تقديس جلوه‌هاي حيات طبيعي مي‌‌پرداخته است. نظر ما در اين مقاله، معطوف به شعرکهن  فارسي است و لذا از نثر در مي‌‌گذريم، امّا براي تكميل بحث، تنها در باب تأويلات عرفاني در تقديس طبيعت، نمونه‌هايي بديع از نثر را نيز شاهد مثال مي‌‌آوريم؛ بااين همه، چنان اين مبحث وسيع و دراز آهنگ است كه جز اندكي و شمّه‌اي كوتاه از آن را استحصال نتوان كرد. در اينجا به ذكر اين نكته اهتمام مي‌‌ورزيم كه آنچه بيان مي‌‌شود، بخشي از سنّت بزرگ و ديرپاي ادبي ايران است كه در طي سده‌ها و بلكه هزاره‌ها به ذوق و ذائقة شاعرانة ايرانيان سامان بخشيده و زيباشناسي طبيعي و درك استعاري و چند وجهي از آثار و مظاهر محيط زيست را در صورت و مضموني شاعرانه به خصيصة ذاتي اين ادبيات بدل ساخته است.

***

هرذره که بر روي زميني بوده ست

خورشيد رخي ، زهره جبيني بوده ست

گرد از رخ آستين به آزرم فشان

کان هم  رخ خوب  نازنيني  بوده ست 

زيبايي شاعرانه، چه در فرم ـ وزن و امكانات بديع و بيان ادبي ـ و چه در محتوا ـ مضمون و درون مايه و موضوع شعرـ و چه در رويكرد شاعر ـ گرايش ايدئولوژيكي يا ذائقه يا زاوية ديد سراينده ـ هميشه با جلوه‌اي از ارزش‌ها و ظرائف زيست محيطي و طبيعي همراه بوده است و هنوز هم هست. از درخت و گل و بلبل و خورشيد و ماه كه قديم‌ترين و متداوم‌ترين سمبول‌هاي شعر طبيعت‌گرا و تغزلي فارسي است تا شب و باد و زمستان و… در شعر معاصر، هميشه طبيعت زنده و حاضر است. شعراي ماقبل كسايي و رودكي تا شاعران عرفان مسلك دورة ميانه نظير سنايي و عطار و مولانا و سعدي و حافظ تا تمثيل‌گران و مضمون پردازان عصر سبك هندي و از آن پس تا نيما و اخوان و فريدون مشيري و سهراب سپهري در عصر تجدد، هر يك وجهي از اين جهان بي‌انتها، زيبا و متكثر را به زبان خويش وصف و به سبك خويش توصيف كرده و در سرايش‌هاي بي‌مانند خود باز‌آفريده‌اند.

رويكردهاي زيست محيطي، در شعر و نثر ادبي، البته مي‌‌بايد با معيار تعادل زيباشناختي مورد توجه قرار گيرد. امّا لزوماً اين امر به معناي بي‌توجهي به ساير وجوهي كه كمتر ارزش ادبي يا تشبيهي و استعاري داشته شمارده نمي‌شود، زيراگستره‌اي پهناور از امكانات ادبي، موجب سركشي به زواياي گونه‌گون طبيعت بوده است، از شادترين وجوه آن تا وهمناكترين صور ممكن در آن.

براي مثال، قصيدة تغزلي معروف استاد رودكي چنان دلالت‌هاي سرورانگيز و چنان فضاي شاد طبيعي دارد كه انسان ناخودآگاه به وجد مي‌‌آيد:

بوي جوي موليان آيد همي

ياد يار مهربان آيد همي

ريگ آموي و درشتي راه او

زير پايم پرنيان آيد همي

آب جيحون از نشاط روي دوست

خنگ ما را تا ميان آيد همي

امّا در مقابل، حكيم ناصر خسرو قبادياني فضاي آسمان شب را اينگونه به قيد تشبيه و تصويري سرشار از توّهم راز‌آميز مي‌‌نمايد:

شبي تاري، چو بي ساحل، دمان، پرقير دريايي

فلك چون پرز نسرين برگ، نيل اندوده صحرايي

يا استاد منوچهري در قصيدة معروف به مطلع:» شبي گيسو فرو هشته به دامن/ پلاسين معجر و قيرينه گرزن»،حال خود را با وصف شب خفقان‌آوري به خواننده عرضه مي‌‌كند:

شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريك

چو بيژن در ميان چاهِ او من

اينها نمونه‌هايي از نخستين وصف‌ها و رويكردها به طبيعت است، امّا براي درك بهتر قضيه بايد سراسر ادب فارسي را درنورديد، كاري كه جز اندكي و گوشه‌اي از آن براي هيچ محقق و كوشنده‌اي ميسر نخواهد بود. ما به حكم:» آب دريا را اگر نتوان كشيد ـ هم بقدر تشنگي بايد چشيد»،در اينجا تنها دو سرفصل محدود را به عنوان دو گونه و شيوة برخورد ادبيات فارسي و محيط زيست مورد توجه و عرضه قرار مي‌‌دهيم.

 اين دو فصل عبار‌ت‌اند از: 1ـ طبيعت به مثابه امكاني غنايي در شعر وصفي و عاشقانة فارسي 2ـ طبيعت در شعر عرفاني و ادب صوفيانه، امّا طبيعت و محيط زيست در شعر مدرن فارسي را مي‌‌بايد در بحثي جداگانه، اما در تداوم همين مبحث مورد بررسي قرار دهم. عجالتاً دامنه و محدودة اين بحث را در گسترة شعر كلاسيك فارسي حفظ مي‌‌كنيم اما بايد اين محدوديت را به درستي درك كرد:

اين دو سرفصل، در واقع نمايندة كلي‌ترين رويكردها به آفاق زيست طبيعي در شعر كلاسيك ماست ولي البته فنون و صنايع ادبي بسيار ممتازي در استخدام اين آفاق زيباشناختي در رابطه با طبيعت نقش داشته است. از جمله توصيف، تشبيه، استعاره، مَجاز، تمثيل، تشخيص و بالاخره تقديس محيط زيست به مثابه انگاره‌اي اصيل از يگانگي ميان انسان و جهان طبيعي. بحث فني و نمونه‌هاي هر يك از اين صنايع و امكانات ادبي در اين مقاله امكان‌پذير نيست و تنها به مضمون و درونماية نمونه‌ها مي‌‌پردازيم.

1ـ طبيعت زلال

طبيعت به مثابه امكاني غنايي در شعر وصفي و عاشقانة فارسي

وصف طبيعت از نخستين طليعه‌هاي شعر دري، وجه غالب آن محسوب مي‌‌شده است. در نخستين ادوار شعر پارسي، شعر، حالت وصفي و تشبيهي داشته و از مضامين آفاقي قوي برخوردار است. در حقيقت نخستين شاعران پارسي‌گو، نوعي تغزل طبيعي با مضمون ستايش زيبايي حيات، عشق به محبوب و تشبيه خصايص او به عناصر طبيعي و سرانجام وصف برخي حالات بسيط خود را داشته‌اند.

ژيلبرلازار در كتاب با ارزش خود به نام «اشعار پراكندة قديمي‌ترين شعراي فارسي زبان»1 نمونه‌هايي عالي و متعدد از اين نوع اشعار را فراهم آورده است. در اين دوران، اغلب فرمهاي متداول و رايج شعر كلاسيك ايران به شكل دقيق و كامل و موزون ديده مي‌‌شود و اين از مسائلي است كه نشانگر وجود يك پيشينيه و سنّت بسيار استوار در شعر پارسي دري در قرون اوليه اسلامي است.

در اشعار شعراي اين دوره، ما همة اقسام شعر را مي‌‌بينيم؛ قصيده، غزل، قطعه، رباعي و مثنوي در بحرهاي مختلف. امّا موضوعات و مسائل مطروحه در شعر اين دوره نيز بسيار متنوع است. يكي از مهم‌ترين موضوعات وصف طبيعت است. ويژگي اين وصف‌ها، شاد و بي‌واسطه بودن، به دور از تركيبات و صنايع ادبي پيچيده نظير ايهام و استعارة مكنيه و امثالهم است. شاهد مثال اين شعر دقيقي:

برافكند اي صنم ابر بهشتي

زمين راخلعت ارديبهشتي

بهشت عدن را گلزار ماند

درخت آراسته حور بهشتي

جهان طاووس‌گونه گشت ديدار

بجايي نرمي و جايي درشتي

زمين برسانِ خون آلوده ديبا

هوا برسانِ نيل اندود مُشتي2

البته كتاب ژيلبرلازار نشان مي‌‌دهد كه توصيفات ادبي هنوز به سطح هنري مطلوب نرسيده، امّا بزرگترين قدم در راه كشف ادبي طبيعت و خيزش سنّت‌هاي بزرگ براساس حيات طبيعي و زيبايي‌هاي بي‌كران آن آغاز شده است. براي نمونه اين بيت از ابوشعيب که اين خصوصيات را به طور کامل نشان مي دهد:

جهان شده فرتوت چو پاغنده سروگيس

كنون گشت سيه موي و بديده شد جمّاش

امّا به تدريج شاعران بزرگي همچون كسايي مروزي و استاد رودكي ظهور مي‌‌كنند كه هر نوآوري و ابداعي در سرايش‌هاي ايشان، گسترة خيالبندي و استواري شكل‌هاي ادبي را در شعر فارسي تثبيت مي‌‌كند. اينان سنّت‌گزاران بزرگ و بلكه مؤسسان سبك خراساني بوده‌اند. براي درك تفاوت اشعار اينان با ديگران، كافيست اين اشعار را با شعر ابو شعيب تطبيق نماييم:

نيلوفر كبود نگه كن ميان آب

چون تيغ آبداده و ياقوتِ آبدار

همرنگِ آسمان و به كردار آسمان

زرديش در ميانه چون ماه ده و چهار4

يا: بر پيلگوش قطرة باران نگاه كن

چون اشك چشم عاشق گريان نمي ‌شده

گويي كه پَرّ بازِ سپيدست برگ او

منقار باز لؤلؤ ناسفته برچده5

نمونة زيباتر و كامل‌تر در اين عرصه، يگانگي عاشقانة انسان و طبيعت در اين شعر رابعه، دختر كعب قُزداري، غزلسراي قرن چهارم  است كه حقيقتاً ازشگفتي‌هاي شعر دري در بدو ظهور سبك خراساني محسوب مي‌‌شود:

ز بس گل كه در باغ مأوي گرفت

چمن رنگِ ارژنگِ ماني گرفت

مگر چشم مجنون به ابر اندرست

كه گل رنگ رخسار ليلي گرفت

به مي‌ مي‌‌ماند اندر عقيقين قدح

سرشكي كه در لاله مأوي گرفت

سرِ نرگس تازه از زرّ و سيم

نشانِ سرِ تاجِ كسري گرفت

چو رهبان شد اندر لباس كبود

بنفشه مگر دين ترسي گرفت6

از اين نمونه‌ها در شعر قرون سوم تا پنجم چنان فراوان است كه بحث در آن، محتاج رساله هاي متعدد است. امّا سه نمونة بزرگ شاعران طبيعت‌گراي سبك خراساني، استاد عنصري، فرخي سيستاني و منوچهري دامغاني هستند. اينان با دقّت نظر در روابط ظريف ميان اجزاي طبيعت و خلق قائمه‌اي تازه براي بيان آن از زبان انسان، شگفتيهاي بزرگي خلق كردند و طبيعت بي‌همتا و زيباييهاي منتشر در آن را به مخاطبان القا كردند، عنصري گويد:

باد نوروزي، همي در بوستان بتگر شود

تا ز صُنعش هر درختي لعبتي ديگر شود

باغ همچون كلبة بزّاز پر ديبا شود

باد همچون طبلة عطّار پر عنبر شود

سوسنش سيم سپيد از باغ بردارد همي

باز همچون عارض خوبان زمين اخضر شود

افسرِ سيمين فرو گيرد ز سر كوه بلند

باز مينا چشم و، ديبا روي و، مشكين پر شود…7

اشعار منوچهري دامغاني و فرخي سيستاني بسيار معروف هستند، خاصه نسيب و تغزل ابتداي دو قصيدة فرخي و منوچهري به مطلع‌هاي:

چون پرند نيلگون برروي پوشد مرغزار

پرنيان هفت رنگ اندر سرآرد كوهسار8

و: خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است

باد خنك از جانب خوارزم وزان است9

در شعر وصفي خراساني، به تدريج طبيعت از حالت وصف ساده به سوي استعاره‌هاي پيچيده ميل مي‌‌كند. در اين حالت، اگر فرهنگ گسترش يافته و رونق داشته باشد، رابطه‌اي ژرفتر ميان شعر ـ هنر ـ و انسان پديد مي‌‌آيد، در غير اين صورت فاصله ميان اين دو، و طبعاً ميان تصاوير شاعرانه و انسان شكافي ناهنجار ملاحظه مي‌‌شود. قرن‌هاي چهارم تا ششم اوج شكوفايي فرهنگي و تمدني ايرانيان بود. در همين دوران، كاخ باشكوه نظم پارسي، به طور كامل پي‌ريزي شد و براي يك هزارة بعد، ذخاير پايان‌ناپذيري از سنت‌هاي ادبي برجاي نهاد. وصف طبيعت در كلام ادبي، با چنان سنّت پايداري شكل گرفت كه همواره پژواك آن تا همين لحظه شاعران را به محيط طبيعي مي‌‌خواند. حكيم فردوسي در حماسة جاودان خود شاهنامه، كليه فضاهاي رزمي و بزمي را با توصيفي طبيعي آغاز و با عنصري از طبيعت پايان مي‌‌بخشد. وصف جانداران و گياهان و جمادات چنان نيرويي به شاهنامه مي‌‌بخشد كه يگانگي و وحدت هستي از خلال تفاوت‌ها و منازعات قهرمانان به خواننده القا مي‌‌شود. وصف رخش و اسب‌هاي ديگر و شير و گور در شاهنامه معروف و فراوان است. در اينجا نمونه‌هايي از توصيف خورشيد ـ روز و شب ـ و درخت برمبناي انگاره‌هاي مقدس و ديني را بيان مي‌‌كنيم:

چو خورشيد زد عكس بر آسمان

پراكند بر لاژورد ارغوان

چو برداشت پرده ز پيش آفتاب

سپيده برآمد بپالود خواب

به شادي درآمد شب ديرباز

چو خورشيد رخشنده بگشاد راز

چو خورشيد گشت از جهان ناپديد

شب تيره بردشت لشكر كشيد

چو خورشيد تابان برآورد پر

سيه زاغ پرّان فرو برد سر

چو خورشيد بر زد سر از كوهسار

بگسترد ياقوت برجويبار

چو خورشيد تيغ از ميان بركشيد

شب تيره گشت از جهان ناپديد

چو خورشيد زان چادر قيرگون

غمي‌ شد بدّريد و آمد برون

سپيده چو از تيره شب بر دميد

ميان شب تيره اندر خميد

اينها تك بيت‌هاي شاهنامه بود كه به خوبي گوياي رابطة صحنة بزمي يا رزمي با حالت طبيعي است. اما البته تصاوير پيچيده دو بيتي، سه بيتي و حتي چهار بيتي نيز در شاهنامه فراوان است. از جمله:

شب آمد، يكي ابر شد با سپاه

جهان كرد چون روي زنگي سياه

چو درياي قارست گفتي جهان

همه روشناييش گشته نهان

يكي خيمه زد بر سر از دود و قير

سيه شد جهان چشمها خير خير

چو بگذشت شب، روز تاريك شد

جهانجوي را چشم باريك شد

در مورد درخت هم بدينگونه مي‌‌توان اين نمونة چندبيتي را ذكر كرد:

درخت برومند چون شد بلند

گرايد ز گردون برو بر گزند

شود برگ پژمرده و بيخ سست

سرش سوي پستي گرايد نخست

چو از جايگه بگسلد پاي خويش

به شاخ نو آيين دهد جاي خويش

مراو را سپارد گل و برگ و باغ

بهاري به كردار روشن چراغ

اگر شاخ بد خيزد از بيخ نيك

تو با شاخ تندي مياغاز ريك10

در همة اين ابيات، دو اعتقاد كهن، يكي «انديشة مزدايسنة ستيز نور و تاريكي كه به كمك رويارويي رنگ‌ها تصوير شده است»11 و ديگري تقديس درخت به مثابة نماد بودگي حيات، تجديد حيات و تداوم حيات كه آن هم بازمانده‌اي كهن از سنن اعتقادي ايرانيان است ديده مي‌‌شود.12

در قرون بعدي، اين جريان همچنان وجود داشت، هرچند ظهور شعر عرفاني ـ به صورت غزل و مثنوي ـ بازار قصيده و قطعه را تا حدّي كساد كرد ولي همچنان با نمونه‌هاي برجسته‌اي از اين نوع شعر در قرون بعدي روبروييم. در حقيقت وصف طبيعي تا همين امروز هيچگاه دچار انقطاع نشده و نحله‌اي از شاعران، هماره مفتون و متوسل به اين مضمون شعر گفته‌اند.

در قرون متقدم البته ما با شگفتي ها و عجايبي همچون عمر خيام شاعر و دانشور نابغه روبرو هستيم که با نگاه ژرف فلسفي به جهان ،کيفيتهاي ادبي بي همتايي خلق ميکند .خيام با بهره گيري گسترده از صنعت «تشخيص»فلسفي ترين افق هاي شاعرانه را درارتباط ميان انسان و طبيعت خلق مي کند.تحليل جهان پيچيده و رازناک خيام بسيار دشوار است اما نمي توان ازان صرف نظر کرد.درقرون بعدي انگاره هاي خيامي از طبيعت و انسان به شکلي َّّگسترده و َپيچيده در مهمترين جريان هاي شعر و ادب فارسي حلول کرد.فهم وتحليل اين حرکت وپويش فرهنگي و ادبي مجال ديگري مي طلبد.

 اندکي فراتر در تاريخ ،با يکي ديگر از معجزات شعر فارسي روبرو مي شويم. شيخ مصلح‌الدين سعدي شيرازي، بزرگترين سخنور ادب فارسي، يكي از توصيفگران بي‌همتاي محيط زيست در ادب پارسي بوده است، امّا كار او با آنچه پيشينيان و معاصران و متأخرانش مي‌‌كردند تفاوتي كيفي نيز داشته است. او از بزرگترين شيفتگان طبيعت است و سرايشگر زيبا ترين نمونه هاي شعر وصفي  است. از جمله:

عَلَم دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشكر سرما، ز سرِ ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هرگهري

كه به غواصي ابر از دل دريا برخاست

تا ربايد كُلَهِ قاقمِ برف از سرِ كوه

يَزَكِ تابش خورشيد به يغما برخاست

طَبَقِ باغ پر از نقل و رياحين كردند

شكر آن را كه زمين از تب سرما برخاست

سعدي امّا وصف زيبايي‌هاي طبيعت را براي منظوري ديگر به كار مي‌‌گيرد. او تذكري خردمندانه و ايمان‌ورانه را از خلال اين توصيفات عرضه مي‌‌كند. جهان براي او آيات مابعدالطبيعه است. مصنوعي است كه دلالت بر صانع مي‌‌كند. فهم اين مسئله و عنايت بدان، عين كمال انسان است و سعدي معلم چنين كلمات و كمالاتي است:

اگر مطالعه خواهد كسي بهشت برين را

بيا مطالعه كن گو به نوبهار زمين را

شگفت نيست گر از طين به در كند گل و نسرين

همان كه صورت آدم كند سلالة طين را

حكيم بار خدايي كه صورت گل خندان

درون غنچه ببندد چو در مشيمه جنين را

سزد كه روي عبادت نهند بر در حكمش

مصوّري كه تواند نگاشت نقش چنين را13

اين نوع نگرش، آن هم در قالب قصيده، تقريباً مشابه همتراز در ادب فارسي ندارد، نه در كيفيت وصف طبيعت و نه در استنتاج شاعرانه و پندهاي متكلمانه كه به زيركي در مضمون و محتواي اشعار گنجانده شده است.

 برترين نمونه در اين نوع شعر، قصيدة معروف سعدي است:

بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار

بلبلان وقت گل آمد كه بنالند از شوق

نه كم از بلبل مستي، تو بنال اي هشيار

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند

نه همه مستمعي فهم كنند اين اسرار

خبرت هست كه مرغان سحر مي‌‌گويند

آخر اي خفته سر از خواب جهالت بردار

هر كه امروز نبيند اثر قدرت او

غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار

تا كي آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش

حيف باشد كه تو در خوابي و نرگس بيدار

آدميزاده اگر در طرب آيد چه عجب

سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار14

اين قصيدة بلند كه خود برهاني طبيعي و بي‌مانند براي اثبات صانع و تذكر انسان به عبوديت بر درگاه خالق است، وصفي طولاني و رنگارنگ از حقايق است. حقايقي كه رخسار يار را تجلّي مي‌‌بخشد و تنها بايد با مطالعه در آيات و مظاهر الهي ، به خويشتن خويش بازگشت تا حقيقت را بازيافت و جان را به او مقرّب ساخت.

اين نوع نگاه به طبيعت و مقارنة آن با حقيقت و امور قدسي، البته تفاوتي فاحش دارد با آنچه در قسمت بعد خواهيم گفت؛ يعني انگارة توصيفي عرفا و صوفيان. نگاه سعدي، اندرزگرا و تعليمي است، اساساً اين نوع قصايد سعدي را در زمرة ادبيات تعليمي در علم «انواع ادبي» تقسيم‌بندي مي‌‌كنند. نمونة عالي از اين نوع در گلستان سعدي ديده مي‌‌شود و اين بخش را با مضمون مشابه در اين حكايت به پايان مي‌‌برم:

«ياد دارم كه شبي در كارواني همه شب رفته بودم و سحر در كنار بيشه‌اي خفته. شوريده‌اي كه در آن سفر همراه ما بود نعره‌اي برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت. چون روز شد، گفتمش: آن‌چه حالت بود؟ گفت بلبلان را ديدم كه به نالش درآمده بودند از درخت و كبكان از كوه و غوكان در آب و بهايم از بيشه. انديشه كردم كه مروّت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته؛

دوش مرغي به صبح مي‌‌ناليد

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

يكي از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسيد به گوش

گفت باور نداشتم كه تو را

بانگ مرغي چنين كند مدهوش

گفتم اين شرط آدميت نيست

مرغ تسبيح‌گوي و من خاموش15

2ـ استعارة حقيقت

طبيعت در شعر عرفاني و ادبيات صوفيانه

استاد دكتر سيدحسين نصر براين باور است كه: «تنها از مابعدالطبيعة سنتي برمي‌آيد كه فلسفة اصلي را دربارة طبيعت فراهم آورد تا ما براساس آن بتوانيم درحل معضلاتي بكوشيم كه از علم جديد و از بحران نوخاستة محيط زيست سرچشمه مي‌‌گيرد. … آنچه ما لازم داريم، تغيير ديدگاهي است نسبت به اينكه معناي طبيعت چيست و اينكه مسئوليت ما نسبت به طبيعت كدام است؟ حال از كجا بايد به اين نگرش «جديد» برسيم؟ بعضي‌ها مي‌‌دانند كه چنين ديدگاهي را نمي‌توانند از مفاهيم رايج درخود غرب به دست آورند. از اين رو شماري از آنها به سرخپوستان آمريكا يا به بوميان استراليا روي آورده‌اند و شگفت‌زده‌اند كه چگونه آنها در هماهنگي با طبيعت زندگي مي‌‌كنند، زيرا چنان كه مي‌‌دانيم هزاران سال است كه آنها در هماهنگي با محيط زيست‌شان زندگي كرده‌اند… فناوري جديد، پيامد ديدگاه خاصي نسبت به طبيعت و نسبت به انسان است، همين كه ما ديدگاهمان را نسبت به چيستي طبيعت تغيير داديم و به مفهوم سنّتي انسان و طبيعت همچون امور مقدّس پشت كرديم، همه‌چيز شروع به دگرگوني كرد…»16

امّا تقديس طبيعت چگونه ممكن است؟ آيا تسلط برطبيعت براي انساني كه خود را محور خلقت مي‌‌داند امكان‌پذير است؟ دكتر نصر فناوري جديد را «پيامد ديدگاه خاصي نسبت به طبيعت و نسبت به انسان» مي‌‌داند و يافتن «فلسفة اصيلي را دربارة طبيعت» تنها از عهدة «ما بعدالطبيعة سنتي» ممكن مي‌‌داند. امّا كدام وجه از اين مابعدالطبيعه؟ آيا ايدة سلطة انسان بر طبيعت، به يك معنا، تكامل نظرات اديان سامي نيست؟ اينكه انسان اشرف مخلوقات است و آنچه در طبيعت خلق شده روزي رسان آدمي و خوان نعمت‌الهي براي بهره‌وري بشر است. اين ديدگاه، نگاه غالب در هرم خلق جهان است. هرمي كه خداوند، فرشتگان، ملكوت الهي و آخرت ـ بهشت و دوزخ و برزخ ـ در وراي آن قرار گرفته و در نوك هرم عالم واقع و ممكن،اشرف مخلوقات ،يعني آدمي حضور دارد، بقيه تحت خواست و استيلاي اين اشرف مخلوقات و نعمت بالفعل و بالقوه براي اويند.

 سعدي در حكمت سنتّي خود، اين جهان را تجلّي حق دانسته و مدلول آن را صانع و خداوند قلمداد كرده است. سپس نتيجه گرفته كه بايد متذكر شد و عبوديت پيشه گرفت و به عظمت دادار اقرار كرد. كل اين نظرگاه، در بنياد، تفاوت چنداني با متجددان برآمده از عصر نوزايي ندارد. امّا آنچه مي‌‌تواند اين ديدگاه را واژگون و جايگزيني مناسب براي آن آماده‌سازد، عرفان است. انگاره‌اي مبتني‌بر وحدت هستي و همگانگي ذاتي همة عناصر جهان در سفري بي‌انتها به سوي حق. انتم الفقراء الي‌الله. همة عالم نيازمندان اويند و معناي تسبيح حق در آياتي همچون «يسّبح‌لله ما في‌السموات و ما في‌الارض» نيز بنا به بازگردان معناي تسبيح به مفهوم اول ـ تأويل كلمه ـ چيزي نيست جز سبّاحي و شناوري. پس شناورند به سوي خدا هرآنچه در آسمانها و زمين است.

اين‌گونه، جهان به صور ديگري ديده خواهد شد و تفسير متفاوتي از جايگاه و منزلت انسان در ميان ديگر موجودات عرضه خواهد شد. اساساً ديگر مزيتي براي انسان، مگر به عنايت حق ،كه افاضة وجود فرموده،براي اين عنصر و ذرّة گم شده در لايتناهي متصور نمي‌توان شد، جهان و همه جلوه هاي آشکار ونهانش زباني گويا دارد و انسان تنها در كنار آن معنا مي‌‌يابد و حتي مخاطب پند و تعليم آن قرار مي‌‌گيرد. مولانا جلال‌الدين در اين باب مي‌‌فرمايد:

سر از آن رو مي‌‌نهم من بر زمين

تا گواه من بود در روز دين

فلسفي منكر شود در فكر و ظن

گو: برو، سر را برآن ديوار زن

نطقِ آب و نطقِ خاك و نطقِ گل

هست محسوس حواسِ اهلِ دل17

در جهان معنوي مولانا، همة جهان در هارموني هماهنگي به سرايش نواي هستي مشغول‌اند. همة اجزاي عالم، در كنار من و شما، بخشي از قانونمندي جهان را تشكيل مي‌‌دهند.

باش تا خورشيد حشر آيد عيان

تا ببيني جنبش جسم جهان

پارة خاكي ترا چون مرد ساخت

خاك‌ها را جملگي شايد شناخت

مرده زين سواند و آن سو زنده‌اند

خامش اينجا، وان طرف گوينده‌اند

كوه‌ها هم لحنِ داوودي كند

جوهر آهن به كف مومي بود

باد حمّال سليماني شود

بحر با موسي سخنداني شود

ماه با احمد اشارت بين شود

 نار، ابراهيم را نسرين شود

خاك، قارون را چو ماري دركشد

اُستنِ حنانه آيد در رَشَد

سنگ، براحمد سلامي مي‌‌كند

كوه، يحيي را پيامي مي‌‌كند

ما سميعيم و بصيريم و هشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم18

اين همان معناي بزرگي است كه مي‌‌تواند موجب تقديس زمين و احترام انسان به محيط زيست به مثابه امري آييني باشد. درحقيقت نوعي بازگشت است به سنن و حكمت‌هاي ژرف در گنجينة معارف صوفيانه و عارفانة ايران، همراه با كشف دوبارة حقيقت در لايه‌هاي تجلّي گونة طبيعت و گوشه گوشة حيات در زمين يا كيهان.

درك اين نمونه‌ها، همان بازگشت به معرفت گمشده‌اي است كه انسان بدون توسّل به آن، برترين بسترها و امكانات حيات طبيعي و بالاتر از آن، شرايط آرامش خود را از دست خواهد داد. جهان و فناوري جديد سرشار از امكاناتي رفاهي است. امّا بردلتنگي و آشفتگي بشر افزوده؛ آسايش آورده و آرامش زدوده است، اين همان مسئله‌اي است كه فلاسفة اگزيستانسياليست از آن به «اضطراب» يا «ترس و لرز» يا «خوف تنهايي» تعبير مي‌كنند.

 عرفان مأمني است براي نجات محيط زيست، شناخت آن و همپيوندي و مودّت با آن. در اين موضوع ترديد نبايد كرد. اينك نمونه‌هايي از استعاره‌ها و همپيوندي‌هاي شعر و نثر عرفاني دربارة طبيعت را ذكر مي‌‌كنيم.

دربارة بستان ـ يا بوستان ـ به مثابه نماد بهار و شكفتگي طبيعت، بسيار در ادب فارسي سخن و نظم و شعر وجود دارد. امّا حكمت عرفاني آن بسيار ژرف تصوير مي‌‌شود. سعدي فرموده:

تنگ چشمان نظر به ميوه كنند

ما تماشاكنان بستانيم19

عراقي گويد: بوستان دلم فراق بسوخت

هان نسيمي به بوستان برسان20

اما اينها تنها يك استعارة شاعرانه در ادبيات عرفاني نيست. رمز است از حقايقي كه بايد عميقاً شناخته شود. عراقي در رسالة «اصطلاحات صوفيه» در معناي عرفاني بوستان مي‌‌نويسد:

«محل گشادگي راگويند عام‌تر از آنكه به چيزي مخصوص باشد يا نه»21 و نيز پوشنجي در «قواعد العرفا» دربارة همين اصطلاح نوشته است: «محل گشادگي نتايج الهي را گويند كه در دل پيدا شود، تمام‌تر از آنكه به چيزي مخصوص باشد يا نه.»22

در باب بهار، سراسر ادب پارسي ستايش اين فصل است؛ حافظ فرمايد:

بهار و گل طرب انگيز گشت و توبه شكن

به شادي رخ گل بيخ غم ز دل بركن

و نيز:

بهار عمر خواه اي دل وگرنه اين چمن هر سال

چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

 اما در مقام اصطلاحي صوفيانه، بهار اينگونه توسع معنايي مي‌‌يابد:

«مقام نشاط و علم در قطع سالك» است.23 «مقام علم راگويند»24 و «اول مقام سالك مبتدي راگويند. ايضاً اول جواني را گويند.»25

اين تأويلات و تفسيرهاي ژرف و زيباشناسانه و استعلاي مفهومي در ادب عارفانه، تنها اختصاص به بهار و بوستان ندارد. دربارة «پاييز» هم آمده است. عراقي در ذيل واژة «پاييز» در اصطلاحات نويسد: «مقام جود را گويند و خمود را نيز گويند»26  و پوشنجي ذيل اصطلاح «خزان» توضيح مي‌‌دهد كه: عبارت از استتار عزت و استغناي محبوب از محبّ، نيز ايام پيشين را گويند كه قبل از بعث حضرت رسالت پناهي بوده و به قدوم وجود آن حضرت، خزان به بهار مبدل شد».27

صاحب «مرآت عشاق»، از مؤلفي ناشناخته در حدود قرن يازدهم، دربارة واژة «باد» توضيحي عارفانه داده است: «تقلب دل را گويند از حالي به حالي. اگر از مشرق عالم وجوب و كشور وحدت، تقلب يافته باشد، آن را «باد صبا» گويند و اگر از جهت مغرب و عالم كثرت و امكان متحرّك شده باشد، آن را «دبور» خوانند. بيت:

بادي كه نيست از سر كوي تو نيست باد

من نيز دل به باد دهم هرچه باد باد28

تهانوي در همين زمينه در «كشاف اصطلاحات…» نويسد:

باد در «نزد صوفيه، نصرت الهي است كه ضروري كافّة موجودات است و هيچ اسم موافق‌تر از اين نيست سالك را»29 پوشنجي باد را «محل حوادث بي‌بود دنيا» دانسته و ايضاً افزوده است: «شجرة عنصريّة وجود را گويند كه داعية ثمرة شهوت است و ذبح آن به تيغ رياضت صوم و قليل الأكل لازم است».30

آخرين نمونه، «سبزه» است. اصطلاحي كه در شعر فارسي به كمال ياد شده و مورد استفاده قرار گرفته است. حافظ گويد:

رسيد مژده كه آمد بهار و سبزه دميد

وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد

و خيام سروده است:

اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست

تا سبزة خاك ما تماشاگه كيست31

صاحب مرآت عشاق مي‌‌نويسد كه سبزه «صفاي روحانيت راگويند كه از عين‌الحيوة معارف الهي در طور خفي پيدا شود. نظم:

هرچه تفسير «كيف يحيي الارض»

خواند بلبل به خط سبزه درست»32

همو در ذيل اصطلاح «سبزه‌زار» نيز نوشته است: «مَجلاي تجليات الهي را گويند كه در طور سرّي، به صور اعيان آثاري مشهود گردد و برخطوط تجليّات كلامي كه گاهي در مرتبة سرّي، به صور كلمات نفسي به اعتبارات حسّي در نشأة شجرة انساني هويدا گردد هم اطلاق نمايند: «من‌الشجرة ان يا موسي انّي اناالله رب العالمين»33 و گاهي ديگر در مرتبة خفي، به صور كلمات معنوي و اشارات عقلي تجلّي نمايد، برآن هم اطلاق نمايند. و در حقيقت، آبِ حياتِ تمامِ كاينات، از چشمه سارِ خضر اينگونه خطوط و كلمات، جريان يافته است، بيت:

خط آمد سبزه زار عالم جان

از آن كردند نامش آب حيوان»34

عراقي نيز سبزه را «عين معرفت» دانسته است35 و پوشنجي گفته است: «عالم ارواح را گويند» چه سبزه چنانچه اوّلِ نشو و نما و ظهور حيات است، مرتبة ارواح نيز اول مراتب ظهور در مظاهر است».36 سعدي فرموده است:

خوش بود ياري و ياري در كنار سبزه‌زاري

مهربانان روي برهم وز حسودان بركناري37

اين كليات، بدون هرگونه توضيح و بركنار از تفسيرهاي زايد، خود بخوبي كفايت بحث ما را مي‌‌نمايد. هدف آن، بي آنكه تصريحي خاص صورت گيرد همان است كه دكتر نصر مي‌‌گويد:

«هنگامي كه بدانيم طبيعت واقعاً چيست و بدانيم كه طبيعت تنها يك «آن» نبوده بلكه حقيقت زنده‌اي است كه محتواي مقدسي دارد و با ما، با حاقِِّ وجود ما و با هويت‌مان ارتباط دارد، به آن احترام خواهيم گذاشت. نه اينكه فقط به آن تجاوز كنيم. ما نمي‌توانيم طبيعت را نابود كنيم بي‌آنكه خود را به نابودي بكشانيم.

همين كه اين تغيير در نگرش رخ دهد و ديدگاه ما را در رابطه‌اي كه با طبيعت داريم دگرگون سازد، فناوري ويژة چيرگي برطبيعت هم شروع به تغيير مي‌‌كند… بايسته است كه به ديدگاه‌هايي بازگرديم كه با ژرفاي هرچه تمام در بسياري سنت‌ها آمده است… همين كه به ديدگاه سنتي نسبت به انسان و طبيعت بازگرديم، مسئلة نظارت برفناوري مرتفع خواهد شد… [بايد] ديگربار اين پرسش را پيش بكشيم كه ما كيستيم و طبيعت چيست؟»38

يارب اين شيوة نو چيست كه از جنبش باد

طرّة لاله پر از نافة مشك ختن است

باد با دستِ تهي برسرِ خَس تاج نهد

ابر با دامن پُر، بر دَرِ گل نوبه زن است

قفس خاك پر از زمزمة فاخته است

مجمر باغ پر از لخلخة39 نسترن است40

 

پي نوشتها:

1ـ اشعار پراكندة قديم‌‌ترين شعراي فارسي زبان ـ از حنظلة بادغيسي تا دقيقي (بجز رودكي) ـ با تصحيح و مقابله و با ترجمه و مقدّمه به زبان فرانسوي، به كوشش ژيلبر لازار، انجمن ايرانشناسي فرانسه در تهران، چاپ اول 1964.

2ـ همان، ص 164.

3ـ همان، ص 130.

4ـ گنج سخن، دكتر ذبيح‌الله صفا، دانشگاه تهران 1357، جلد اول، ص 73.

5ـ همان، ص75.

6ـ همان، ص 65.

7ـ همان، صص 9ـ128.

8ـ ديوان استاد فرخي سيستاني، باحواشي و تعليقات دكتر محمد دبير سياقي، زوار 1348، ص 111.

9ـ ديوان  منوچهري دامغاني، به تصحيح و تعليقات دكتر محمد دبير سياقي، زوار 1347، ص 147.

10ـ نمونه‌هاي شعر شاهنامه، از مجلدات مختلف چاپ مسكو اخذ شده است.

11ـ فردوسي و سنت و نوآوري در حماسه‌سرايي، دكتر محمود عباديان، گهرنشر 1369، ص 270.

12ـ نمونه‌هاي متعدد و جالبي از وصف‌هاي طبيعي، متكي به بنيان‌هاي اعتقادي در مقدمة شاهنامه وجود دارد. اين يگانگي انسان و ايمان و طبيعت، در هيچ نقطه‌اي همچون انديشة باستاني ايران و تجليّات بعدي آن در فرهنگ ايران بدين وضوح ديده نمي‌شود. سراسر مقدمة حكيم فردوسي برشاهنامه اينگونه است. براي ديدن نمونه‌هاي متعدد وصف طلوع و غروب خورشيد و ماه و نمونه‌هاي عالي ديگر به صورت كامل به اين منبع رجوع كنيد:

گلچيني از نامورنامة باستان، دكتر سيدمحمد دبير سياقي، علمي و فرهنگي 1376، صفحات 21 تا 41.

13ـ كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، هرمس 1385، صص 945 و 944.

14ـ همان، ص 958.

15ـ همان، ص 104.

16ـ در جستجوي امر قدسي، گفت وگوي رامين جهانبگلو با سيدحسين نصر، ترجمه مصطفي شهر آييني، نشر ني 1385، صص 278 و 279.

17ـ مثنوي معنوي، براساس نسخة قونيه، تصحيح نيكلسون، به اهتمام قوام‌الدين خرمشاهي، انتشارات دوستان، چاپ اول 1375، جلد 1، دفتر اول، ص 145.

18ـ همان، دفتر سوم، ص 355.

19ـ كليات سعدي، همان، غزليات، ص 431.

20ـ كليات عراقي به اهتمام نسرين محتشم خزائي، زوار 1372، ص 109.

21ـ همان، ص 567.

22ـ قواعدالعرفا، و آداب‌الشعراء، نظام‌الدين تريني قندهاري پوشنجي، به اهتمام احمد مجاهد، انتشارات سروش، چاپ اول 1374، ص 78.

23ـ لطيفة غيبي، مولي شاه محمدالدارابي، انتشارات كتابفروشي احمدي، شيراز بي‌تا، ص 8 ضميمه.

24ـ عراقي، همان، ص 567.

25ـ پوشنجي، همان، ص 79.

26ـ عراقي، همان، ص 567.

27ـ پوشنجي، همان، صفحات 102 و 224.

28ـ اصطلاحات صوفيان ـ متن كامل رسالة مرآت عشاق از مؤلفي ناشناخته، تصحيح و توضيح مرضيه سليماني، انتشارات علمي و فرهنگي، در دست چاپ، ذيل اصطلاحات حرف باء.

29ـ كشاف اصطلاحات و الفنون، تهانوي، مصر 1301، ص552.

30ـ پوشنجي، همان، ص 77.

31ـ خيام، تصحيح محمدعلي فروغي، علمي 1350، ص 65.

32ـ اصطلاحات صوفيان، همان، ذيل اصطلاحات حرف سين.

33ـ قسمتي از آية 30 سورة قصص بدين معنا: از آن درخت ندا آمد كه: اي موسي، منم، من، خداوند، پروردگار جهانيان.

34ـ اصطلاحات صوفيان، همان، بيت از آن شيخ محمود شبستري است.

35ـ عراقي، همان، ص 567.

36ـ پوشنجي، همان، ص 117.

37ـ كليات سعدي، همان، ص 877.

38ـ در جستجوي امر قدسي، همان، ص 280.

39ـ لخلخه، نوعي مادة خوشبوي است و تركيب مفرح دماغ يا گوي عنبرين (رك به لغت‌نامة دهخدا).

40ـ شعر از مجير بيلقاني، نقل از گنج سخن، همان، جلد 2، صفحات 27 و 28.