معرفی کتاب مرآة الحق اثر حاج محمد جعفر كبودر آهنگى مجذوب‏عليشاه(طاب ثراه)

Imageبرخى از علما به محض اين كه مى‏شنوند مثلاً زيد را كه مهما امكن طالب و راغب به عزلت و انزوا از ابناى دنيا مى‏باشد و به قدر مقدور از غيبت مسلمين بلكه زياده از تكلّم به قدر ضرورت مجتنب و محترز مى‏باشد، او  را متّهم به تصوّف مى‏سازند، و در منابر و مساجد و مدارس بَدَل تلاوت كلام اللَّه المجيد و استغفار و تسبيح و تهليل، مشغول به تفسيق و تكفير او مى‏شوند، و عوام النّاس را به قدر امكان تحريص و ترغيب بر آزار نمودن و اذيت رسانيدن به او مى‏نمايند، و فتواى قتل او را مى‏دهند …

حاج محمّد جعفر كبودرآهنگى همدانى ملقّب به مجذوب‏عليشاه(1175-1238) ( ه . ق) 183 از طايفه قراگوزلو فرزند حاج صفرخان ازنياى صاحب فضل و كمال است. پدر وى خود از شاگردان سيد ابراهيم رضوى بوده كه به گزارش جناب مجذوب‏عليشاه او نيز از اهل كمال و رياضت بوده است.(184)

مرحوم كبودر آهنگى تا سن هجده سالگى در همدان علوم ادبى و منطق را فراگرفت و به مدت پنج سال جهت كسب علم به اصفهان هجرت نمود، سپس به‏كاشان رفت و در پايان دهه دوم عمر خود از آن سامان به قم مهاجرت كرد(185). وى در بيان كمال علمى و احتياط ورزى خود در اين دوران چنين گويد: »و بناى اين ضعيف مسكين در اين اوقات در مسائل فروع، مهما امكن اخذ به احتياط است فتوىً و عملاً؛ اگر چه به عنايت و توفيق الهى و به تصديق جناب شيخنا قدوة المحققين و اسوة المدقّقين، مولانا ميرزا ابوالقاسم قمى – طاب‏ثراه – كه علوم شرعيه فرعيه را در خدمت با بركت او تحصيل نمودم، قادر و متمكّن بر استنباط مسائل از ادله شرعيه مى‏باشم و اگر منصفى به نظر انصاف ملاحظه نمايد، تعليقاتى را كه بر اكثر كتب كفايةالمقصد(186) و مدارك الاحكام و شرح لمعه دمشقيه مقّيد نموده‏ام، تصديق اين ضعيف را خواهند نمود«.(187) وى با كسب اين مقام باز به‏جهت شدت تقوا در جايى گويد:»در اغلب اوقات، خصوص در محل استجابت دعا، از رب الارباب مسألت مى‏نمودم كه اين ضعيف را مرجع خلائق در احكام شرعيه فرعيه قرار ندهد«.(188)

با ورود در قم، حالات عرفانى و سلوكى ايشان تشديد شد، تا بدان جا كه به صوفى‏گرى متهم گرديد. »در اين اوقات معاشرت با خلق را بسيار كم نموده بودم، از همان اوقات شروع نمودند مؤمنين مرا متهم به تصوّف بودن…«(189). و در مقام شكوا از اهل زمانه، در اين دوران فرمايد: »بر رأى برادران دينى و دوستان يقينى معروض مى‏دارد كه سال‏هايى است بسيار و زمانى است بى‏شمار، شنيده مى‏شود كه جماعتى از صلحا بلكه برخى از علما به محض اين كه مى‏شنوند مثلاً زيد را كه مهما امكن طالب و راغب به عزلت و انزوا از ابناى دنيا مى‏باشد و به قدر مقدور از غيبت مسلمين بلكه زياده از تكلّم به قدر ضرورت مجتنب و محترز مى‏باشد، او  را متّهم به تصوّف مى‏سازند، و در منابر و مساجد و مدارس بَدَل تلاوت كلام اللَّه المجيد و استغفار و تسبيح و تهليل، مشغول به تفسيق و تكفير او مى‏شوند، و عوام النّاس را به قدر امكان تحريص و ترغيب بر آزار نمودن و اذيت رسانيدن به او مى‏نمايند، و فتواى قتل او را مى‏دهند ؛ با اين كه با زيد مثلاً مطلق معاشرت ننموده‏اند«.(190)

سرانجام حالت طلب تا بدان جا بر وى غالب شد كه در اصفهان دست ارادت به عارف باللَّه قطب وقت سلسله نعمت‏اللّهى حسين على شاه اصفهانى داد، وپس از آن  در سال 1211 ه . ق به مكّه معظمه و مدينه منوره مشرّف شد. عاقبت به‏واسطه رياضات و شدت اخلاص و همّت در سال 1234 ه . ق در كربلاى معلّى به شرف ارشاد از ناحيه پير خود مأذون گشت.

مرحوم مجذوب‏عليشاه پس از شصت و سه سال تلاش در كسب علم و توشه اندوزى در معارف حقه و عرفان علوى و ارشاد و تعليم سالكان اِلى‏اللَّه، در روز پنج‏شنبه، بيست و دوم ماه ذى‏القعده سال 1238 ه.ق به جهت ابتلاء به بيمارى وبا در شهر تبريز درگذشت و بنا به وصيتش وى را در همانجا در محلّى دفن كردند كه اكنون متأسّفانه ويرانه شده و جزو خيابان گرديده است. جانشين طريقتى مرحوم مجذوب‏عليشاه، جناب حاج زين‏العابدين شيروانى مست‏عليشاه صاحب سفرنامه‏هاى مشهور بستان السياحة، حدائق السياحة و رياض السياحة است كه در كتب مزبور غالباً شرح حالى از مرشد خويش نيز درج كرده است.

 وى در اصفهان از محضر سه نفر مستفيض شد:

 1 – سيد سند، عابد محقّق، ميرزا ابوالقاسم، مدّرسِ مدرسه شاه.

 2 – ميرزا محمّد على ميرزا مظفر.

 3 – ملا محراب گيلانى.

 و در كاشان نيز به خدمت دو نفر از اساتيد عصر خود رسيد:

 4 – سيّد بزرگوار عالى مقدار، ميرمحمّد ميرمظفر كه از طرف او به شرف اوراد و اذكار مشرف شد.

 5 – ملا مهدى نراقى كه از محضر علوم عقلى وى بهره‏ها برد. مرحوم مجذوب‏عليشاه درباره وى در مرآةالحق(191)  گويد: »و جناب مولانا، جامع المعقول و المنقول، المحقّق المدقّق، مولانا محمّد مهدى نراقى – طاب‏ثراه و رحمةاللَّه عليه – هم كمال اخلاص و ارادت به عرفاى كاملين داشت. سه چهار سال سابق بر رحلت خود، بالمرّه اوقات خود را به انزوا و مجاهده صرف مى‏نمود«.

 6 – وى در قم از استاد بزرگ آن سامان، علامة العلماء ميرزا ابوالقاسم قمى بهره برد و آثار فقهى خود را در آنجا به رشته تحرير درآورد.

 افزون بر اساتيد فوق وى از محضر اساتيد زير در ايران و عراق نيز بهره جست:

 7 – ملاعلى نورى.

 8 – ميرزا مهدى مشهدى.

 9 – آقا محمد باقر بهبهانى.

 10 – ميرسيدعلى بهبهانى.

 11 – ميرزا مهدى طباطبائى شهرستانى )وى در مرآة الحق در محاكمه بين قاضى شوشترى و روزبهان مطلبى از وى نقل كرده‏است(.

 12 – شيخ جعفر.

 13 – سيّد مهدى.

 جناب مجذوب‏عليشاه آثار فراوان عرفانى، حكمى، كلامى و فقهى داشته‏اند كه به فارسى و عربى بوده و بخشى از آنها مفقود شده است. آنچه برجاى مانده اعمّ از نسخه‏هاى خطّى يا آثار مطبوع در مقدّمه كتاب مرآة الحقّ به تصحيح نگارنده درج شده است.

 در ميان آثار عرفانى ايشان، مهم‏ترين اثر مرآة الحقّ و مهم‏ترين اثر عربى شرح دعاى قنوتيه است، چه مطالب اصلى ساير آثار او به‏نحوى در اين آثار تكرار مى‏شود.

 نگارنده قبلاً هفت رساله عرفانى اين عارف عالم را تصحيح و چاپ كرده بودم(192) و اينك كه كتاب مرآة الحقّ با تصحيح و مقدّمه نگارنده منتشر مى‏شود، به‏طور خلاصه اقدام به معرفى آن مى‏نمايم.

 كتاب مرآة الحقّ چنانكه مؤلّف عارف گويد به جهت تحقيق درباره تصوّف و جداكردن تصوّف حقيقى از تصوّف باطل است.(193)

 كتاب از يك ديباچه و شانزده فصل تشكيل شده كه به نظر نگارنده بخشى از مطالب بيان شده در آن، يادآور آثارى همچون مرصادالعباد و عوارف المعارف است(194) و از اين حيث در ميان آثار چهار سده اخير كم‏نظير مى‏باشد، چه نگرش وى به مطالب عرفانى آثار مذكور با رنگ و رويى شيعيانه همچو آثار ابن ابى‏جمهور احسايى، و سيد حيدرآملى و ملّا عبدالرحيم دماوندى است.

 در طول كتاب حاضر به نظر نگارنده سه فصل كاملاً از ساير فصول – هر يك به جهتى – متمايز است:

 اول: فصل هفتم، در بيان ذكر خفى و جلى. در اين فصلِ مفصّل، مؤلف با تتبّع محدّثانه و نگرش فقيهانه به آموزه ذكر خفى و جلى و حلقه ذكر نظر افكنده و در صدد اثبات مدعى برآمده است، از همين رو اين فصل در ارائه نگرش مرحوم مجذوب‏عليشاه به علوم شرعى و چگونگى دقّت علمى او از اهميت بسزايى برخوردار است.

 دوم: فصل چهاردهم، در بيان اطوار سبع المثانى. اين بخش عرفانى‏ترين فصل اثر حاضر بوده كه مؤلّف در آن به بحث بسيار مهم و مهجور اطوار سبعه و نشانه‏هاى آن پرداخته است(195)، و در طى آن مطالب عرفانى بكرى را فراراه سالكان باز نموده است. مؤلّف اگر چه در بيان خصايص طور ششم و هفتم قدرى مطالب را در هم آميخته طرح نموده، ولى در هر صورت جهت ارائه علايم اطوار سبعه مطالب در خور توجهى را بيان كرده است.

 سوم: فصل دوازدهم، در بيان سير معكوس. اين فصل ادبى‏ترين فصل اين كتاب است كه اگر عنوان فصل بيانگر يك سير حقيقى باشد، گوياى يك نوع نگرش خاص عرفانى است، چه انشاى سير معكوس به عنوان يك دستور سلوكى براى سالكان فقط مختص اين اثر بوده(196)، و نشانه يك نوع بينش خاص عملى در قوس صعود است.

 اكنون به بيان گزارشى اجمالى مطالب اين اثر كم نظير مى‏پردازيم:

 

ديباجه:

 در ديباجه كتاب، وى با اشاره بدان كه در ادعيه و زيارت‏هاى مأثور با اقرارنامه‏هاى عقيدتى و كلامى روبرو هستيم، با يك اقرارنامه توحيدى سخن خود را آغاز نموده است. در طى اين اقرارنامه تأثرات حكمى و كلامى وى از آراء فيلسوفان و عارفان كاملاً مشهود است، اگر چه در هيچ جاى، سخنى بر خلاف ظواهر آيات و احاديث ابراز نكرده است.

 

فصل اول: در تعيين صوفى

 مرحوم مجذوب‏عليشاه در فصل آغازين كتاب به نقل گفتارهايى چند از ناقضان تصوّف پرداخته كه در فصل دوم و در طول كتاب به پاسخ از آن مى‏پردازد. فصل اول در واقع از دو بخش تشكيل يافته: بخش اول در نقل كلمات حديقه‏الشيعه منسوب به فقيه بزرگوار مقدّس اردبيلى و بخش دوم، در نقل كلمات تبصرةالعوام است.

 

 فصل دوم: در بيان تحقيق مؤلّف درباره تصوّف

 اين فصل به منزله پاسخى براى مطالبِ منقول در فصل اول است كه پاره‏اى از نويسندگان در ردّ تصوّف القاء نموده‏اند. مؤلف متتبع اين فصل را در سه بخش پى مى‏گيرد:

 بخش اول: در لزوم ديندارى افراد و عدم قضاوت عجولانه است. وى در پايان بدين نكته مقرّ است كه فقط آنچه از معصوم به ما رسيده، لازم الاتباع مى‏باشد و بدون تمسك بديشان مسلوك بى‏معناست: »اى عزيز به خدا اگر ارسطو شوى و افلاطون گردى در علم معقولات، و اگر ابليس و بلعم باعور گردى در علم جزئيات… بى‏توسّل به ائمه اطهار و استفاضه فيض از آن رؤساى اخيار به جايى كه بايد برسى نخواهى رسيدن«.(197)

 بخش دوم: در نفى قائلان به حلول و اتّحاد است. مؤلف اين گروه را از سويى همچون نويسندگان حديقةالشيعه و تبصره، قابل معنى و ردّ مى‏داند، ولى بنا به‏اطلاق روايات وارد در عدم جواز لعن بر اين باور است كه نبايد شتابزده به لعن اين گروه پرداخت. و از سوى ديگر اين رأى را به صوفيه اهل‏سنت منسوب مى‏داند.

 بخش سوم: وى در اين قسمت به ذكر گروهى از علماى گذشته كه مورد قبول عموم مسلمين مى‏باشند، پرداخته و معتقد است كه اين گروه نسبت به عرفا خوش باور بوده و يا خود از اهل عرفان بوده‏اند. بنابراين در مواجهه با عرفا بايد كمال احتياط را مراعات داشت، و در اين راستا با اشاره به آن كه مقدس اردبيلى خود از قائلان به وحدت وجود است به نفى صحت انتساب كتاب حديقةالشيعه به وى همت مى‏گمارد.

 وى در انجام اين فصل با ذكر دو روايت مأثور در معنى تصوّف، بر اين باور است كه اصل تصوّف از بنيادى راستين برخوردار بوده و داراى حقيقتى توحيدى است.

فصل سوم: در تحقيق صوفى و متصوّفه

 مؤلف با نقل كلام جامى از نفحات درباره متصوّفه و ملامتيه گفتار خود را آغاز مى‏كند و در پى كلام نيز صوفى را از متصوف متمايز مى‏داند و سرانجام صوفى را نيز بر ملامتى تفضيل مى‏دهد و مى‏افزايد كه متأسفانه گروه صوفيان نيز بسان تمام گروه‏ها، داراى مدّعيانى هستند كه از حقيقت تهى و رهزن اهل طريق‏اند. سپس چون صوفيان موجود را در دو دسته صوفيان حقيقى و غير حقيقى مى‏بيند، به بررسى احوال يكى از صوفيان حقيقى، يعنى سيّد حيدرآملى و نقل گفتارى از جامع‏الاسرار وى همّت مى‏گمارد. در فرجام سخن مؤلّف خود نيز بدين نكته اقرار مى‏كند كه گروهى از صوفيان صرفاً در لباس اهل تصوّفند و بى‏خبر از معناى آنند و برخلاف اين گروه البته نيز صوفيان حقيقى يافت مى‏شوند.


فصل  چهارم: در نقل كلمات علّامه حلّى و محقق تسترى

 اين فصل در دو بخش تنظيم شده است:

 بخش اول: در اين قسمت مؤلف به نقل از كتاب احقاق‏الحق قاضى نوراللّه شوشترى )=تسترى(، در ابتدا انگيزه تأليف كتاب نهج‏الحق و كشف‏الصدق علّامه حلّى را نقل نموده، وسپس با اشاره به نقد فضل بن روزبهان بر كتاب حلّى به نام ابطال نهج‏الباطل و اهمال كشف العاطل، سخت بر آن تاخته است.

 مؤلف در اين قسمت دو بخش از كلمات علّامه حلّى را نقل كرد كه در نقل اوّل علّامه حلّى به مصاف گروهى از صوفيان سنّى قائل به اتحاد رفته و در نقل دوّم به نقد كلام اين گونه صوفيان، در جواز حلول حضرت حقّ در هياكل امكانى پرداخته است.(198) در فرجام اين بخش، مؤلّف در باب كمالات و آثار محقق تسترى سخن گفته است.

 بخش دوم: نقل كلمات قاضى از مجالس المؤمنين درباره برترى اهل كشف و شهود بر اهل عقل و حكمت است كه در پى آن قاضى علاوه بر تفضيل كشف بر عقل به لزوم مرشد كامل در اين راه اشاره نموده و به روايت سيّد حيدر آملى بيان داشته است كه: صوفى حقيقى حتماً شيعه است و هيچ صوفى كاملى نمى‏تواند از اهل‏سنت باشد.

 

 فصل پنجم: صوفى حقيقى شيعه است و قدح سلسله نقشبنديه

 چنانچه از عنوان فصل آشكار است، اين فصل داراى دو بخش كلّى است:

 – بخش اول: شيعه بودن صوفى حقيقى. صوفى جهت وصول به كمال نهايى بايد از اطوار ولايت عبور كند، كه اين عبور جز به شيعه بودن او ميسر نيست، از اين رو اگر مريد غير شيعه در اختيار صوفيان حقيقى قرار مى‏گرفت، آنان با ارائه سلوك شيعيانه او را شيعه مى‏ساختند. مؤلّف در اين مقام به چگونگى عمل شيخ محمد لاهيجى اشاره كرده است كه »مريد حنفى را كه فتوح هم نمى‏رسيد، نقل مى‏نمود به مذهب شافعى و از آنجا به تشيّع«.(199) افزون بر مطلب فوق تمام سلاسل صوفيه طريق اتصالشان به حضرت مولى الموحدين، على بن ابى‏طالب‏عليه السلام مى‏رسد كه واسطه اتصال آنها يامعروف كرخى يا كميل نخعى و يا حسن بصرى است.

 – بخش دوم: قدح سلسله نقشبنديه. در ادامه بخش فوق مى‏فرمايد تنها سلسله‏اى كه سند خود را به ابوبكر مى‏رساند سلسله نقشبنديه است كه اين دسته جهت اتصال سلسله خود دو طريق را ارائه كرده‏اند:

 طريق اول: اتصال سلسله از طريق حضرت صادق‏عليه السلام به پدران خود تا حضرت ختمى مرتبت. طريق دوم: اتصال سلسله از طريق حضرت صادق به قاسم بن محمد بن ابى بكر به سلمان و از سلمان به ابوبكر.

 در اينجا مؤلّف به نقد علمى اين طريق اتصال از چهار سو اقدام كرده است:

 1 – با بررسى تاريخى، زمان وفات و مدّت عمر قاسم بن محمد بن ابى‏بكر از سويى تقارن زمانى حضرت صادق‏عليه السلام با او قابل نقد بوده، چه اين تقارن زمانى با اختلاف روايت‏هايى تاريخى مسلم نيست و از سوى ديگر افضليّت حضرت امام محمد باقرعليه السلام بر قاسم، محرز و مسلم مى‏باشد، پس استفاده معنوى حضرت صادق‏عليه السلام از قاسم بدون وجه خواهد بود.

 2 – با توجه به تاريخ فوت حضرت سلمان و تاريخ تولّد قاسم، استفاده قاسم و اتصال وى به حضرت سلمان بعيد مى‏باشد.

 3 – اتصال حضرت سلمان به ابوبكر با وجود حضرت ختمى مرتبت در آن زمان مطلبى بسيار دور از عقل بوده و زندگى حضرت سلمان و ارادت او به خاندان اهل‏بيت عصمت به طور كامل نافى اين اتصال مى‏باشد چه سلمان حتى خلافت آن خلفا را قبول نكرد و مورد ضرب و شتم آنها واقع شد.

 4 – وجود خواجه يوسف همدانى در سلسله نقشبنديه كه از شيعيان است نافى اتصال اين سلسله به ابوبكر است، زيرا شيعى اتصالش به سنّى نمى‏رسد، نه برعكس.

 مؤلّف در ادامه سخن  چون انتساب سلاسل شيعى را از طريق سه نفر به خاندان عصمت مى‏داند كه يكى از آنها حسن بصرى است فرصت را در بررسى حال حسن بصرى مغتنم شمرده است؛  وى در ابتدا به نقل دو دسته از روايات وارد در حال حسن بصرى پرداخته، كه روايات دسته اول دالّ‏بر سنى بودن وى است و روايات دسته دوم دال بر شيعه بودن وى. با نقل روايات فوق مؤلّف قائل به توقف در حال حسن بصرى شده و مآلاً سلسله صحيح الإسناد به معصوم را همان طريقت رضوى از سوى معروف كرخى مى‏بيند نه از طريق اِسنادِ معروف كرخى به داوود طائى تا حسن بصرى.

 در فرجام اين فصل مؤلف با تذكر به شبهه‏اى  مطلب را خاتمه داده است، اين شبهه عبارت است از اين كه: اگر طرق اتصال صوفيان سنى نادرست بوده به چه دليل از آنها كرامات و خوارق عادات صادر مى‏گردد؟ مؤلّف در پاسخ بدين شبهه بر اين باور است كه تمامى اين اعمال از گونه كرامات نبوده و در واقع مربوط به‏علوم غريبه از قبيل تكسير، رمل و حتى شعبده است.

 

 فصل ششم: كيفيت سلوك سالكان

 در اين فصل مؤلف به چگونگى سلوك و اصول آن پرداخته است. وى سلوك حقيقى را از رهگذر موت ارادى مى‏داند، چه در سلوك الى‏اللَّه جهت گذر از عالم طبيعت گريزى از موت ارادى نيست. براى حصول ملكه موت ارادى افزون بر بهره از معارف اصلى و فرعى دين سالك بايست مقيد به ده اصل باشد:

 اصل اول: توبه، كه اين توبه بر سه قسم است، عام، خاص و خاص الخاص.

 اصل دوم: زهد، جهت بيرون كردن محبت دنيا از قلب.

 اصل سوم: توكل،جهت قطع وثوق از عالم ماده.

 اصل چهارم: قناعت، بسندگى به قدر كفايت و چشم پوشى از بيش از آن.

 اصل پنجم: عزلت، سالك دو قسم عزلت دارد: يكى گوشه‏گيرى ظاهرى(200) از خلق كه در طى آن جز با استاد كامل ارتباط ندارد؛ و ديگرى گوشه‏گيرى حقيقى كه در طى آن تمامى حواس را از تصرف در عالم ماده دور مى‏نمايد.

 اصل ششم(201): ملازمت با ذكر؛ ذكر حقيقى در واقع اخراج غير خداوند از قلب است كه بهترين ذكر براىِ حصول اين امر، ذكر تهليل است. در نظر مؤلّف بالاترين مرتبه ذكر همان ذكر قلبى است كه اين مرتبه در واقع گوياى همان معرفتى است كه در احاديث گوناگون برتر از عبادات دانسته شده است.(202) و امّا ذكر زمانى كارساز است كه با اجازه صاحب ذكر باشد، همچو تعليم گرفتن حضرت موسى‏عليه السلام از حضرت شعيب.

 اصل هفتم: توجه، كه خروج التفات از ما سوى اللَّه است.

 اصل هشتم: صبر، كه خوددارى نفس از شكايت به درگاه الهى است. و البته اگر شكايت از حبيب به نزد حبيب باشد پسنديده است.

 اصل نهم: مراقبه، به معنى جمع نمودن حواس‏ظاهرى و باطنى در انتظار حضرت حقّ است.

 اصل دهم: رضا، اين صفت ثمره محبت و ثمره هر كمالى است، چه نفس در مقام رضا از انانيت خارج شده و به حق پيوسته است.

 در پايان اين فصل، مؤلّف پس از اشاره به اصول ده‏گانه فوق جهت سير سالكان، در فرجام سخن به فوائد خاموشى و اقسام آن – خاموشى  به زبان و به دل – اشاره كرده و گويى به اين باور است كه تمام اصول فوق جهت خاموشى دل به كار مى‏آيد و كسى كه خاموشى در دل داشته باشد جز حكمت نخواهد گفت.

 

 فصل هفتم: ذكر خفى و جلى

 اين فصل در بردارنده سه فايده است:

 فايده اول: در بيان ذكر خفى و جلى است. هر دو قسم ذكر هم به ادله عقلى و هم به ادله نقلى مستحب است، مؤلّف در بيان ادله عقلى ذكر، چهار دليل آورده كه حدّ وسط منطقى اين ادله عبارتند از: مقدّمه امر راجح، راجح است؛ ذكر موجب تصفيه باطنى است، ذكر شكر منعم است كه واجب مى‏باشد و بالاخره ذكر دفع ضرر مظنون است. و قدر متيقّن تمام اين ادله گوياى برترى ذكر قلبى بر زبانى است.

 مرحوم مجذوب‏عليشاه در پى ادلّه عقلى، پانزده دليل نقلى بر استحباب ذكر خفى بيان كرده است و در پى اين ادلّه نيز با تعريض بر ناقدان جواز ذكر خفى، تعريض اينان را يا از لجاج داند و يا از عدم معرفت.

 سرانجام او خود نيز به گونه‏اى بر حلقه ذكر جلى خرده مى‏گيرد و گويد: »ضعيف مسكين معروض مى‏دارد… در ما بين اصحاب پيغمبرصلى الله عليه وآله يا يكى از ائمه اطهارعليهم السلام ذكر جلى به اين نحو حلقه متعارف گويا نبوده«(203) و از اين‏رو بعضى مشايخ حتى آن را بدعت دانسته‏اند. وى جهت تضعيف گفتار خود، به اصل عرف در فقه اشاره مى‏نمايد و از اطلاق جواز ذكر در همه احوال – حتى زمان تخلّى – بهره مى‏جويد؛ و لذا به نحوى حلقه ذكر متعارف را تأييد مى‏نمايد(204).

 فايده دوم: در بيان تفكّر است. در اين بخش ابتداء وى به ارزش تفكر اشاره كرده و در پى آن از بابِ معرفت الهى، يعنى معرفت نفس گفتگو كرده است.

 در شناسايى نفس و دل، دو گونه شناخت راه‏گشاست، يكى شناخت ظاهرى نفس وقواى آن، وديگرى شناخت مراتب هفتگانه دل يا اطوار سبعه.

 وى بنا به تعليمات مندرج در كتب كبرويه(205) مقامات دل را عبارت از صدر، قلب، شفاف، فؤاد، حبة القلب، سويدا و مهجة القلب مى‏داند. و معتقد است جهت وصول به اين مراتب در آغاز كار بايد به تصفيه دل كوشيد، نه در تبديل اخلاق نفس.

 فائده سوم: مرابطه است. منظور از مرابطه، چگونگى ارتباط سالك با شيخ است. مشايخ اهل سلوك در لزوم اين مرابطه با هم، همدل‏اند و سرّ آن را در انغمار سالك در عالم كثرت مى‏بيند، در اين مقام سالك با بهره معنوى از شيخ كه در عالم ماده است به عالم ملكوت اتصال مى‏يابند. اطلاق آيه وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ(206) وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ،(207)  گوياى جواز همدلى با اهل‏اللَّه است و اطلاق حديث نورانيّت نشانگر وجود نور معصوم در دلِ ولىِ مرشد است. »پس مقصود اصلى از توجه به صاحب اجازه آن است كه بلكه به توسط او به تدريج نور امام را در قلب ملاحظه نمايد«.(208) پس ارزش ارتباط با شيخ صرفاً جهت ارتباط با معصوم است و خود موضوعيت بالذات ندارد.

 مؤلّف علامه در اين مقام افزون بر استفاده از مأثورات، از گفتار ابن ابى‏جمهور احسايى و ملاعبدالرحيم دماوندى وام گرفته و كلام مفصّلى را از دماوندى در اين ارتباط بيان كرده است.(209) در فرجام اين فصل مؤلّف به شرح يك حديث و يك خطبه مناسب بحث(210) از مولاى متقيان اميرمؤمنان‏عليه السلام همت گمارده است.

 

 فصل هشتم: نقل كلمات علّامه مجلسى اوّل و دوّم

 غرض مؤلّف از نگارش اين فصل و چند فصل بعد، گويا اشاره به اهل سلوك بودن بزرگان دين و اعتناى آنها به عرفان است. وى در آغاز اين فصل با نقل كلام محمد تقى مجلسى از شرح من لا يحضره الفقيه به چگونگى حركت سلوكى وى اشاره نموده كه در پى آن مجلسى به پاره‏اى از تشرف‏هاى خود اشاره كرده و از احوال سلوكى خود گفتگو كرده است. در پى آن مرحوم مجذوب‏عليشاه تمام رساله مجلسى اول را در شرح آيه وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا(211) به عنوان رساله طريق سلوك و رياضت نقل كرده كه در طى آن، مجلسى به اصول اوليه سلوك در آن پرداخته است.

 در ادامه وى رساله اجوبه مسائل ملا خليل قزوينى را به طور كامل نقل نموده. علّامه مجلسى در اين رساله با اعلام مسلك ميانه در مرز اخباريون و اصوليون، از تأييد طريق صوفيه شيعه كه اهل علم و عمل بوده‏اند سخن گفته و به احوال شيخ صفى‏الدين اردبيلى اشاراتى نموده است. وى در اين رساله بر اين باور است كه صوفيان حقيقى ملتزم به شرع‏اند از اين رو »بايد دانست كه آنها كه تصوّف را عموماً نفى مى‏كنند از بى‏بصيرتى ايشان است كه فرق نكرده‏اند ميان صوفيه شيعه و صوفيه اهل‏سنت«.(212)

 

 فصل نهم: نقل كلمات علّامه ملّامحسن فيض كاشانى

 مرحوم مجذوب‏عليشاه در اين فصل به نقل كامل رساله انصاف فيض كاشانى – كه در واقع يك زندگى نامه علمى خود نوشت است – و پاره‏اى از اشعار وى از ديوان و مثنوى آب زلال(213) همت گمارده است.

 فيض در رساله انصاف به نقض حال چهار طايفه پرداخته است: متكلّمان، متفلسفان، متصوّفه و مِنْ‏عنديان؛ وى در اين رساله پاره‏اى از آثار خود را نگاشته‏اى بر سرِ همدلى با اين گروه‏ها دانسته نه معتقدات دينى خود، و بالاخره با نقد اين گروه‏هاى چهارگانه تنها راه هدايت خود را در تمسك به اخبار و آثار اهل‏بيت‏عليهم السلام دانسته است: »نه متكلّمم و نه متفلسف، و نه متصوّفم(214) و نه متكلّف، بلكه مقلّد قرآن و حديث پيغمبر و تابع اهل‏بيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاى طوايف اربع ملول و بر كرانه، و از ماسواى قرآن مجيد و حديث اهل‏بيت و آنچه نه بدين دو آشنا باشد بيگانه«.(215)

 

 فصل دهم: نقل كلمات شيخ بهايى

 غرض مؤلّف از نگارش اين فصل اشاره به احوال عرفانى و متصوّفانه شيخ بهايى است كه در طى آن. مرحوم مجذوب‏عليشاه بخش‏هايى پراكنده از كشكول را عرضه كرده و در ضمن آن بخش عمده سوانح‏الحجاز و تمام مثنوى شير و شكر را نقل كرده است. در نقل‏هاى پراكنده از كشكول وى بخش‏هايى مربوط به احوال بايزيد بسطامى، حلاج و على بن سهل صوفى را گزينش كرده و در پى آن عبارت‏هاى نقض و آبدار و پاره‏اى اشعار عرفانى شيخ‏بهائى را عرضه نموده است.

 

 فصل يازدهم: در نقل كلمات جمعى ديگر از اعاظم

 عارف فرزانه كبودر آهنگى در اين فصل به نقل كلمات پراكنده از دانشمندان فرزانه به شرح ذيل مبادرت نموده:

 1 – گفتار شهيد ثانى از منيةالمريد در بيان حالِ علماى حقيقى.

 2 – گفتار اِبن فَهد حِلّى از رساله‏التحصين كه در اين بخش، قسمت‏هاى مفصّلى از اين رساله را درباره عزلت، ادلّه جواز، شرايط و فوايد آن ذكر كرده است.

 3 – گفتار ملا جلال‏الدين دوانى از رساله شرح رباعيات فلسفى و رساله نورالهدايه كه در طى آن دو به چگونگى تشيع خود اشاره نموده و عبارت مفصلى از فتوحات‏مكيه ابن‏عربى را در نقض مذاهب چهارگانه اهل‏سنت نقل كرده است.

 4 – گفتار ميرسيّد شريف جرجانى به نقل از رساله رشحات عين‏الحيات كاشفى و بيان تشيع وى.

 5 – گفتار خواجه نصيرالدين طوسى از رساله‏هاى اوصاف‏الاشراف، آغاز و انجام و مراسلات با قونوى كه در طى نگاشته اخير خواجه‏طوسى با منزلت علمى و سياسى خود به طور كاملاً متواضعانه‏اى با قونوى(216) نامه‏نگارى كرده است.

 در پايان اين فصل وى با نقل كلام ملاعبدالرزاق لاهيجى از گوهرمراد در بيان تعليمات صوفيه، سخن را به انجام برده است.

 

 فصل دوازدهم: سير معكوس

 در اين فصل مؤلف به بيان سير تكوّن جنين پرداخته، و از چگونگى حصول مزاج‏هاى چهارگانه در خلقت مادى آن، و كيفيت تعلق روح نباتى، حيوانى، نفسانى و انسانى در آن سخن رانده است. وى سپس به مراتب كمال روح اشاره نموده و از ورود آن به مرتبه ولايت و نبوّت گفتگو كرده است. و در مقام تنظير از اين سير كمالى به سير هضم و ايجاد نطفه در انسان اشاره شده و از كيفيت تأثير كواكب بر جنين انسانى صحبت نموده است. و در پى آن به مراحل رشد انسان در عالم ظاهر پرداخته است.

 پس از بيان مراتب فوق و تأمل در آن فرموده: »چون اين مقدّمات بر صحيفه خاطر نقش گرديد، وقت آن شد كه به تحقيق سير معكوس مشغول شويم«.(217) در ترسيم سير معكوس وى گويد: انسان بايد در خود سفر نمايد و خود را به مرتبه ملاقات جسم و جان رساند، از آن مرتبه خود را از چاه ظلمانى بشرى برهاند و به فيض حق بپيوندد و با اتيان اوامر قلبى و قالبىِ حضرت حق، از ظلمت قلب خلاصى يابد تا مستعدّ انوار حضرت حقّ شود.

 اين فصل در واقع بيانگر يك سير معرفتى براى سالك جهت شناخت خويشتن است. و با مسامحه‏اى در واقع اشاره به سير نزولى در مقابل سير صعودى دارد. با اين تفاوت كه سير صعودى و نزولى سير وجودى است و در اينجا، سير معرفتى.

 

 فصل سيزدهم: در تعريف عظمت دل

 تمام اين فصل نقلى از مثنوى سبع المثانى قدوه عشاق نجيب‏الدين رضا تبريزى است. تبريزى در اين ابيات از مقام دل و عظمت آن صحبت كرده است.

 

 فصل چهاردهم: در بيان اطوار سبع

 اين فصل يكى از دقيق‏ترين و عرفانى‏ترين فصول كتاب مرآةالحق است. در اين بخش مؤلّف از اطوار هفتگانه قلبى و نورهاى وارد بر قلب سالك سخن رانده(218) كه تفصيل وى از اين مطالب كم نظير است و در بين كتاب‏هاى قرن دهم تا عصر حاضر گويى منحصر به فرد.

 طور اوّل: عبور از حيوانيّت است به انسانيّت كه مقتضى نور سفيد و ديدن رؤياهاى صادق است.

 طور دوم: مرتبه تزايد يقين است و نور آن زرد. در اين مرتبه سالك مشاهداتى در عالم خواب و مرز بين خواب و بيدارى دارد. در اين مشاهدات سالك يا بر هوا مى‏پرد و يا از آب عبور مى‏كند، و يا نغمه‏هاى خوش مى‏شنود. در اين مرتبه نفس سالك، به مرتبه ملهمه مى‏رسد و از اين رو جهت تمايز واردات خود نياز مُبرمى به شناخت شيطان در طى واردات خود دارد، از اين رو مرحوم مجذوب‏عليشاه گفتار مشبعى را در شناخت شيطان در اطوار مختلف ايراد كرده است.

 طور سوم: مرتبه محبت است و نور آن ارغوانى، در اين مرتبه سالك نور عبادات را درمى‏يابد و بخشى از مشاهدات او نياز به تعبير و تفسير مى‏يابد. نفس سالك در اين طور آماده عروج و خروج از بدن مى‏گردد كه عبور وى از اين طور به طور بعد به عنايتِ صاحب ولايت خواهد بود.

 طور چهارم: طليعه مرتبه ولايت است و نور آن سبز؛ در اين مرحله سالك صاحب ولايت داراى تصرفاتى از صفاى قلب است نه از صفاى بدن(219). سالك در اين طور »اگر از كوشش و مجاهده واماند به جهت افشاء نمودن سرّ و كرامات فرعونِ روى زمين گردد«.(220)

 طور پنجم: شروع سير فى اللَّه است و نور آن نيز سبز، در اين مرتبه سالك متمكن بر كشف كلى مى‏گردد.

 طور ششم: مقام تمكين صاحب دل، و دريافت انوار تجليات اسماء و افاده به غير است، در اين مرتبه سالك به حقيقت عبادات مى‏رسد.

 طور هفتم: مقام تجلى ذات است و فناى سالك، و نور آن سياه؛ اين مرتبه، مقام قلندران حقيقى است(221).

 در اين مقام مرحوم مجذوب‏عليشاه به بحث رؤيت خداوند و بررسى ادله آن و چگونگى وقوع آن مى‏پردازد، و در انتهاء از اقسام تجلى و فرق آن با نور سخن مى‏گويد. پايان اين فصل كم‏نظير به نقل كلام دماوندى پيرامون بحث رؤيت و ادلّه آن اختصاص دارد.

 

 فصل پانزدهم: در بيان منامات، واقعات و مراقبه

 تمامى اين فصل برگرفته از گفتار ملاعبدالرحيم دماوندى از كتاب مفتاح‏اسرار حسينى است. اين فصل به بيان چگونگى مشاهدات سالكان اختصاص دارد و منشأ تمامى اين مكاشفات عالم خيال دانسته شده است. سالك با استفاده از خيال متصل خود به عالم خيال منفصل راه مى‏يابد و حقايقى بر وى منكشف مى‏گردد، كه از اين مكاشفات گاه به واقعه و گاه به مراقبه(222) تعبير مى‏شود.

 در اين فصل مؤلّف به ارزش گذارى اين مكاشفه‏ها و اقسام سه‏گانه آن پرداخته، كه در اقسام سه‏گانه آن، كشف مجرد، كشف مخيل و خيال مجرد؛ مرتبه اوّل از ارزش بالذات برخوردار است و قسم دوم نياز به تعبير دارد و قسم سوم فاقد ارزش است.

 

 فصل شانزدهم: در بيان وحى، الهام و كشف

 در اين فصل بر طبق عنوان آن از وحى، الهى و كشف گفتگو شده و به اقتضاى بحث كشف به چگونگى حجاب‏ها و اقسام آن پرداخته شده است.

 در آغاز فصل مؤلّف به تفسير اين اصطلاحات پرداخته و از اقسام وحى و چگونگى آن گفتگو كرده است. سپس الهام و اقسام آن و فرق آن با وحى مورد بحث قرار گرفته و جهت تمايز الهام صحيح و غير صحيح، سخن به بحث خواطر منعطف گرديده است. در اين بحث خواطر چهارگانه – رحمانى، ملكى، شيطانى و نفسانى – و چگونگى هر يك مورد تحليل قرار گرفته است. در پى بحث فوق، اقسام كشف و چگونگى نسبت منطقى آن با وحى و الهام مورد گفتگو قرار گرفته و سخن به شناخت حجاب منعطف شده است.

 مؤلّف در اين بخش از كلمات قاضى سعيد قمى در شرح‏اربعين وام گرفته است و به تفسير حجاب، تعداد آن، سرّ تعداد حجاب‏ها و چگونگى حجاب‏ها در عالم نور و در عالم ظلمت پرداخته. در ادامه گفتار فوق صحبت به اصل سخن در باب كشف برگشته و در طى آن مؤلّف، كشف را به كشف صورى و معنوى تقسيم نموده است. در كشف صورى پاره‏اى از امور دينوى براى شخصى مكشوف مى‏گردد كه اين كشف در نزد كاملان از گونه استدراج است. در كشف معنوى توجّه سالك به حضرت حقّ است و چه بسا توجه به  حصول كشف صورى براى خود نداشته باشد، از اين رو پاره‏اى از كاملان در ظاهر فاقد كمال اهل كشف صورى‏اند.

 سرانجام مؤلف در مقام تفارق علّى وحى، الهام و كشف، وحى را مقتضى اسماء ذات، الهام را از اسماء صفات و كشف را مقتضى اسماء افعال مى‏داند. مراتب فوق هر يك نشانگر جريان خلقت از مرتبه ذات تا به مرتبه فعل‏اند، چه هر يك تجلى يكى از مراتب حضرت حق‏اند كه اين مراتب در مقام بساطت عبارتند از: نقطه، رياح، سحاب مزاجى و سحاب متراكم.

 

***مرآةالحقّ، حاج محمّد جعفر كبودر آهنگى مجذوب‏عليشاه، تصحيح و تحقيق حامد ناجى اصفهانى، انتشارات حقيقت، تهران، 1381.

183) جهت بررسى شرح احوال و گزارش ترجمه وى بنگريد: فرهنگ سخنوران / 510، فرهنگ بزرگان، 483، دانشمندان آذربايجان / 327، لغت‏نامه دهخدا / ماده مجذوب، معجم المؤلفين، ج 152 / 9، مكارم الآثار، ج 1059/ 4، طبقات اعلام الشيعة، ج 258 / 2، شرح حال رجال ايران، ج 328 / 3، مجمع الفصحاء، 450، رياض‏العارفين، 302، ريحانة الادب، ج 453 / 3 و ج 188 / 5، طرائق الحقايق، ج 261 / 3، مؤلفين كتب چاپى، ج 352 / 2، گلزار جاويدان، ج 1235 / 3، تذكرة شمس التواريخ، 54، حدائق السياحة، 380، رياض السياحة / 713، بستان‏السياحة، 416، مقدمه رسائل مجذوبيه، 17 – 34.

184) رسائل مجذوبيه / 3.

185) بنگريد: طرائق الحقايق، ج 258 / 3.

186) كذا/ صحيح كفاية المقتصد است. ضبط فوق بر اساس مصدر ونسخه‏هاى آن است.

187) مرآة الحق، ص 31.

188) همان، ص 32.

189) رسايل مجذوبيه، مقدمه / 19.

190) مرآة الحق، ص 33.

191) ص 70.

192) رسائل مجذوبيه، تصحيح و تحقيق حامد ناجى اصفهانى، تهران، انتشارات حقيقت، 1377.

193) مرآة الحقّ، ص 37.

194) مؤلف در تدوين اثر حاضر از كتاب‏هاى متعّدد و مصادر گوناگونى بهره جسته كه همين بر    ر

 ط

 ارزش علمى كتاب مى‏افزايد. وى در ذيل فصل هشتم گويد: »كتب مبسوط و مختصره از محققين محدثين و عرفا و حكما الهيين آنچه نزد اين ضعيف جمع شده است، مظنه اين است كه نادرست نزدِ عالمى ديگر جمع شده است«. البتّه باتوجّه به اينكه نزد وى كه خود عارف و عالمى صاحب‏نظر و تأليفات است، گوينده مطلب مهم نيست بلكه خود مطلب مهم را بايد موردنظر قرار داد، به‏سبك بسيارى از قدما، در بسيارى از اوقات ذكرى از منابع و مراجع به ميان نمى‏آورد.

195) پيش از وى، بخشى از مطالب اين فصل در كتاب مرصادالعباد آمده است.

196) در طول فصل قرينه قاطعى براى دستورى بودن اين سير يافت نمى‏شود.

197) همان، ص 61.

198) همان، صص 114 – 5.

199) همان، ص 127.

200) مؤلف در اين بخش به جواز شرعى عزلت اشاره نموده و در بخشِ نقلِ كلمات ابن فهد حلّى از گفتار وى به ادلّه آن اشاره كرده است.

201) مؤلف برخلاف اصول سابق در اين اصل به تفصيل گفتگو نموده و در فصل بعد به طور فنى از آن صحبت كرده است.

202) مؤلف احاديث گوناگون را در اين مقام پيرامون تفكر و ارزش آن بيان داشته است.

203) همان، ص 229.

204) وى به بيان چند مطلب از نظر ادبى و اخلاقى در پى اين گفتار پرداخته است.

205) اين مراتب برگرفته از مرصادالعباد است.

206) سوره توبه، آيه 119: و با راستگويان باشيد.

207) سوره كهف، آيه 28: و همراه با كسانى كه پروردگارشان را مى‏خوانند، خود را به صبر وادار.

208) مرآة الحقّ، ص 254.

209) دماوندى در اين مقام بسان تمام مشايخ اهتمام به عبادت را قبل از معرفت حقيقى ناروا دانسته است.

210) در معنى ذكر به اقسام آن، اوصاف مرشدان و هاديان، محاسبه اقسام مراقبه.

211) سوره عنكبوت، آيه 69 : كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش هدايتشان مى‏كنيم.

212) مرآةالحقّ، ص 352.

213) اين مثنوى تاكنون چاپ نگرديده و گويا در اين مقام تمام آن نقل شده است.

214) تمام سه واژه حاضر از باب »تفعل« ساخته شده كه گوياى عدم التباس حقيقى به اصل مصدر آن است.

215) مرآة الحقّ، صص 377 – 8.

216) البته در گفتار خواجه پاره‏اى از تعريضات به قونوى نيز به چشم مى‏خورد.

217) مرآة الحقّ، ص 522.

218) تنها اثر كهن چاپ شده‏اى كه بطور دقيق به اين بحث پرداخته كتاب مرصادالعباد / 299 – 309 مى‏باشد.

219) در نظر مرحوم مجذوب‏عليشاه غير مسلمانان از اين طور عبور نكرده و اين طور را به انجام نخواهند رسانيد و كراماتشان از صفاى بدن است نه صفاى دل.

220) مرآة الحقّ، ص 547.

221) در عبارات كتاب متأسفانه از نور طور پنجم تا هفتم، به طور متمايز گفتگو نشده، و از تمايز خود مراتب نيز به اشاره‏اى كوتاه بسنده شده است.

222) اين مراقبه، غير از مراقبه اصطلاحى در عَرض محاسبه و معاتبه است.