بسم الله الرحمن الرحیم
از لغت نَفْسْ که به هزار معنا میآید، البته هزار که میگویم برای نشان دادن اغراق و مبالغه است. نفس به معانی مختلفی میآید. بعد از آن طرف چون به نَفَسْ هم شبیه است بعضی از مشکلات همان لغت هم به این اضافه میشود. آن نَفْسی که میگویند در یک عبارتی هست که: بالاترین دشمن تو نفس توست که در سینهات قرار دارد. یعنی فکر تو و یعنی خودت هستی که با خودت دشمن هستی نه دیگری! این لغت فایده روانشناسی و روانکاوی که اخیرا منظم شده به یک علم مستقلی است. مضرات زیادی هم دارد برای کسانی که مایه مذهبیشان یا مایه علمی شان سست است. ولی خیلی مفید است بسیاری از روانکاوان با مطالعات بعدی خودشان تعدیل شدند. و بسیاری از تحلیلگران در اثر آشنایی با این علم و عُلمایش محکمتر شدند.
به طور مثال امروز دو نفر تقریبا در دو زمینه شخصیت و مشهور هستند. که هردوی آنها هم مثل اینکه مرحوم شدند.یکی هانری کربن است که به تشیع شیعه و اسلام و تصوف خیلی علاقهمند بود، تهران هم چند بار آمده بود، من در پاریس با او آشنا شدم. یکی دیگر یونگ است مال علم روانکاوی است، او بیشتر در سویس بود. بسیاری از حرفهایی را که زده ما قبول داریم با این تفاوت که بعضی از لغاتی که گفته عوض کنیم، یک چیز دیگر بگذاریم، مطلب را قبول داریم. هانری کربن که مذهبی معنوی است مینویسد اگر من رفتم به، از نظریات یونگ میگوید و هم تاییدش و هم انتقادش یعنی تاییدش با تبصره و همین توضیحی که من دادم . بعد با همدیگر در سویس ملاقات کردند. آشنا هستند و از لحاظ اسم یکدیگر را میشناختند در یک کنگرهای بوده و یک مدتی با هم صحبت کردند. بعد از آن مینویسد در خیلی جاها که میگوید، که یونگ حرف من را قبول کرد. ولی از یونگ، من چیزی ندیدم که چی گفته به هانری کربن که این قبول کرده یا نه؟ ولی بعد نوشتههایشان را که میخوانم دیدم واقعا حرفهای مذهبی کربن در او اثر کرده. چون نظریاتش، ما میگوئیم، به استناد آیات قران، فَإِذَا سَوَّیْتُهُ (حجر/۲۹)، در خلقت انسان و اینها. خداوند در قرآن میفرماید: وقتی که به فرشتگان خطاب کردیم فرشتگان هم منظورش در اینجا افراد الهی غیر از بزرگان حتی غیر از شیاطین، شیاطین هم چون غیر مادی هستند. ولی ضد الهی. فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ پس وقتى آن را درست کردم و خلق کردم. زایدههاش را بریدم بعد از روح خودم در او دمیدم، آنوقت سجدهاش کنید، که از همه اینها استنباط میشود که آن تفاوت انسان و سایر حیوانات همین نفخه روحی است، این نفخه روحی چه آثاری دارد؟ اینها همه که تفاوت انسان و حیوان را میگویند، این حرف را میزنند. معلوم است در حیوانات دیگر نگفته نفخت فیه من روحی. آنها را آفریده است. در این بدن انسان در وجود هر انسانی دو قسمت هست یک قسمت از قدیم که فرشتگان و آنهایی که خدا گفته به آن تعظیم نکردند، یک قسمتی هست که بعد از اینکه خداوند فرمود آثارش را انجام داد عدهای به آن سجده کردند.
همین را در عباراتی میگویند که یک حیوانی در درون انسان هست آن حیوان را بکشید و بعضیها میگویند، نه! خلقت آن هم به درد میخورد، آن را رام کنید. داستانهایی که میگوییم مثلا پیغمبر فرمود که شیطان من به دست من تسلیم شد فوری فکر میکنیم که یک خدایی هست و یک مجسمهای و یک چیزی هم مثل یک آقایی و این شیطان میشود. سر تعظیم، نه! شیطانِ من یعنی همین حالتی که الان در اختیار پیغمبر است. ولی قبل از پیغمبری و قبل از اینکه محمد بشود، در اختیارش نبود. آنوقت شیطان بود بعد که تعظیم کرد و تسلیم شد میشود، اسْلَم بِیَدی. این یک درجه بالایی است. مادامی که شیطان درون خودمان بر ما مسلط است، باید با او مبارزه کنیم. آن مرحلهای که گفتیم آن شیطان را باید بکشیم اینجاست. یعنی آن شیطانی یا آن حیوانی که گفته بود باید بکشید، آن حیوانی که به ما حمله میکند، حیوان درونی، آن حیوان را باید بکشیم. ولی اگر شلاق زدیم به آن برای اینکه او را فراری بدهیم، مدتی تمرین کردیم. همان شلاق که زدیم تسلیم میشود.
این شیرها که دیدید در سیرک، تسلیم آن استادش هستند. شیر بودنشان که از بین نرفته، اول شیر بودند، شیر کوچکی بودند و به همان طریق بزرگشان کردند. ولی همان اگر شلاق میزنند اثر نکرد، بخواهد حمله کند آنها معمولا یک هفت تیری یا خودشان دارند یا یک کسی آن پشت هست، بزند اینرا از بین ببرد. به همین طریق میگویند، آن شیر و درندهای که درون شما هست آن را باید شلاق بزنید آرامش کنید. یا اینکه اگر آرام نشد و رام نشد از بین ببرید. این نفس اماره هم که میگویند، نفس به این معناست. نفس اماره است که اصلش نفس امارهُ بسوء هست. یعنی نفسی که شما را راهنمایی میکند و امر میکند به کارهای بد. میبینیم این حرف در لسان روانشناسها و روانکاوها هست. این امر منتها به صورت حیوان و اینها بنا شده. ولی ما چون میگوییم خودمان از مرحله حیوانیت انشاالله بیرون آمدیم. به لغت حیوان نمیگوییم، میگوییم که: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی. آن حیوان رام شده را آن حیوانی میدانیم که سجده کرد و آن حیوان رام نشده آن نفسی است که باید کشته شود. بنابراین حرفهایی که زدم هر کدام از یک حالت انسانی است.
حرفهای فیلسوفها هست که، از من بدشان نیاید. گفت که به این صورت از سفسطه که میگردم از یک رودخانه دو بار نمیتوانید رد بشوید، برای اینکه از رود خانه رد شدید و آنطرف رفتید، دیگر آن رودخانهای که جلویتان هست آن نیست. برای اینکه تمام قطرات آبش جاری شده رفته است، این یک رودخانه دیگر است. یک سفسطه بسیار درست و جالبی هم هست. یا میگویند از فلاسفه قدیم، آن قهرمان دو، که در آن زمان مشهور بوده ، نمیدانم اسمش چیست، میگویند اگر او با یک لاک پشت مسابقه بدهد، لاک پشت برنده میشود. این خیلی هم عجیب است چرا؟ میگویند، شما فرض کنید ده قدم آن لاک پشت با این قهرمان دو فاصله دارد یعنی آن جلوتر است. شروع به مسابقه که کنند، وقتی که این قهرمان به جای آن لاک پشت رسید. آن لاک پشت هم یک خرده جلو رفته، پس دیگر لاک پشت آنجا نیست. بنابراین هرگز این به آن نمیرسد. این حرفی است از لحاظ ریاضی بسیار صحیح و منطقی ولی میبینید که نه! همانهایی هم که فلسفه را همین استدلال به باد میدهند. ما میبینیم که عملا در این دنیا اگر مسابقه بدهند این برنده میشود ولی منطق به فلسفه میگوید نخیر این برنده نمی شود. در این اصطلاحات نباید گیر کنید و تفاوت لغات است.
والا موقعیت همانی است که در مورد انسان در قرآن گفته شده است. از قران تفاسیر مختلف و تعابیر مختلفی پیدا میشود، همین قسمتی که میفرماید: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ. هزاران تعبیر صحیح رسیده است که میشود گفت. بنابراین خوب است که شما تمام علوم را انشاالله یاد بگیرید که من خودم هم همراه شما یاد بگیرم که خیلی عقب نمانم. ولی به علم یعنی آنچه که امروز اسمش علم است، به آن علم فقط عمل نکنید، آن علم فقط زینت طاقچه است تا وقتی که کاملترش کردید.
و اما در دستورات عملی و دستوراتی که به فقرا داده میشود و دارند، بیدار شدن سحر است. همه میگویند، مثلا یکی نوشته به زور بیدار میشوم. ولی گیجم و…. هر کدام یک چیزی. همه شان راست میگویند. این امر هم طبیعی است. میکروب این امر هم، از تلویزیون ناشی میشود. شما هرکسی در سحر خیزیاش برای خودش ایرادی احساس میکند، تلویزیونش را بفروشد. یا اگر بچه کوچک دارد، تلویزیون دیگر مال آنهاست. یک اتاق دیگری بروید و یا اینکه از ساعت ۹ خاموشش کنید. بشر یک مقداری احتیاج به خواب دارد، این خواب لازمه وجودش است. یعنی همانطور که غذا باید بخورد، خواب هم مثلا چهار ساعت و نیم. شش ساعت و نیم ، هفت ساعت باید بخوابد. هر کسی یک طوری لازمه وجودش است. بنابر این اگر تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ بیدار باشد که سریالی تماشا کنید، (بعضی از سریال را من هم میبینم) در آن صورت بیدار نمیشوید. البته برای من چون ۴ ساعت ۵ ساعت خواب کافی است. اگر هم نگاه کنم سحر بیدار میشوم، غصه من را نخورید. من سحر بدون ناراحتی بیدار میشوم، یک مقداری طبیعی است. وقتی اگر خوابتان کافی نبود سحر به زحمت بیدار میشوید. اشکال ندارد یک مدتی اینطوری شدید و عادت کردید که سحر بیدار بشوید. دیگر مابقی کسری خوابتان را جبران میکند. این است که تلویزیونها را نگه دارید نفروشید نگران نباشید. و انجام دادنش بهتر از انجام ندادنش است و مشکلی است که البته همه دارند. در درویشی هم به سحر خیزی توصیه شده است. برای اینکه به طور طبیعی مجموعهٔ بدن انسان از طلوع فجر یعنی از اذان صبح بیدار است. اگر بیدار نباشد نقص دارد و باید دید نقصش از بیخوابی یا کم خوابی و از کجاست. دنیا امروز هم متاسفانه بر مبنایی که خودش(دنیا) فراهم کرده میچرخد. امروز نمیشود گفت بیتلویزیون باشید. بنابراین تلویزیونتان را هم اگر بفروشید. کسی نیست بخرد چون همه دارند. باید بر دنیا مسلط باشید، همین حرفی که چندی پیش یادم رفت بگویم و آن اینکه آن حیوان درون که بعضیها گفتهاند بکشیدش و بعضیها میگویند، نه! رامش کنید. که همان مرحله آخری است. باید تمدن و وضع جدید را و آنچه بر ما تحمیل میشود ناچار زندگیمان را منطبق با آن بکنیم، ناچاریم. اگر بتوانید حیوان درونتان را رام کنید. تلویزیونتون و تلفنتون و روزنامه را هم نگاه دارید. بر همه اینها مسلط باشید، برای اینکه همه دنیا در حال تغییر است.
تاریخ را بخوانید همه چیزها خیلی عجیب و قریب است. به قول یک نفر که میگفت از تاریخ یک چیز باید بفهمیم و آن این است که هیچ کس از تاریخ هیچی نفهمیده، تجربه نکرده است. در تاریخ زندگی خودشان یا تاریخ… حرفها نمیدانم یک خرده اینور و آنور شد. یک داستان مشهوری است، میگویند کسی دزد سر گردنه بود. آن وقتها دزدها، این مردانگی را داشتند که شب داخل خانه کسی نمیشدند کمتر اتفاق میافتاد. دزدیِ شبانه هم خیلی مجازاتش شدید بود. حتی آن کفار و مشرکینی که علیه پیغمبر توطئه کردند. گفتند شب است، نه شب در خانه کسی نمیشود رفت خانوادهاش اذیت میشوند. این دزد هم سر گردنه بود. یعنی هر کسی رد میشد، با چماقی که داشت، یک چیزی از او میگرفت. مادری پیری داشت که این مادر به او گفت که پسرم من دارم میمیرم کفن میخواهم، تو همه اموالت دزدی است یک کفن حلال برای من تهیه کن، گفت چشم. بیرون آمد تا حرف مادرش را اطاعت کند. طبق معمول رفت سر گردنهای، هرچه فکر کرد از کجا و چه جوری تهیه کند؟ یکی میآمد رد بشود نگهش داشت گفت تو بارهایت چی داری؟ دهاتی گفت پارچه. یک مقداری پارچه برداشت و گفت اینها را من برداشتم حلال است؟ گفت چی حلال است به زور از من میگیری؟ این چماق یکی زد بهش گفت حلال است؟ گفت نه! اینقدر زد، دهاتی گفت بابا حلال است. بعد که پارچه را آورد پیش مادرش، مادرش گفت اینها حلال است؟! گفت بله اینها حلال است! گفت از کجا می دانی که حلال است. چکار کردی؟ گفت هیچی آن صاحب پارچه صدای حلال حلالش به آسمان میرسید. یعنی پیش خدا شهادت داد که اینها حلال است. حالا در سازش دادن بین فقرا هم همین مسئله را باید در نظر بگیریم. یعنی حلال، حلال زورکی نمیشود. به همین دلیل هم کسی موفق میشود در سازش دادن که نظر هر دو طرفین به او مناسب باشد و او برای اینکه مطمئن باشد به دل خودش نگاه کند. اگر دل خودش این است که اینها را علاقهمند به آنها، این کار را میتواند بکند. اگر علاقهمند نیست اول خودش را اصلاح کند و بعد به اصلاح دیگران بپردازد. ثوابهای قطعی بسیار متداول است و از ثوابهایی است که خیرش به همه میرسد انشاءالله. و هر کسی در هر موردی این کار را دارد میکند، انشاءالله موفق باشد.
این هم یادتان باشد که میگویند کسی خربزه و عسل می خورد. یکی به او گفت: آقا خربزه و عسل با هم بد است! این هم گفت و رفت. این هم گوش نداد ادامه داد. بعد از مدتی دل درد شدیدی گرفت آن آقا رد میشد گفت که من که به تو گفتم خربزه و عسل نخور که دو تایی باهم نمیسازند. اذیتت میکنند. گفت نه! اینها نساختند با هم اگر با هم ساخته بودند که من راحت بودم. اینها با هم دعوا میکنند که اینطوری شده. خیلی دعواها از این قبیل هست. حرف از همه جا می رود، آن اوایلی که معاویه میخواست قدرت بگیرد عمر و عاص که آن هم از آن حربههای روزگار بود. هر دو تایشان مثل هم بودند. عمرو عاص را خواست و باهم صحبت میکردند پهلو هم نشسته بودند و آهسته صحبت میکردند. عمرو عاص گفت اگر میخواهی در اینجا موفق بشوی باید فلان کس ( صحابه زمان پیغمبر) الان در همین شهر دمشق است. او را صدایش بزنید، او را باید استمالت کنید. معاویه گفت خیلی خوب است، معاویه امیرشام بود.گفتند، امیر تو را خواسته بیا. چون امیر را هم از جانب خدا میدانستند احترام میکردند، بلند شد آمد. وقتی وارد مجلس شد دید، که معاویه و عمرو عاص پهلوی هم نشستند. چفت چفت که این نیاد. وقتی آمد و ایستاد، خودش را ول کرد اینها از هم کنار بروند و این وسط باشد. بعد آنها یک مقدار تعریف کردند و گفتند نظر شما چیست؟ این گفت شما لابد الان در ذهنتان هست که چرا من همچین کاری کردم. از تربیت اسلامی این است که فرقی نمیکند من اینجا نشستم. گفتند بله بفرمایید. گفت من زمان پیغمبر روزی در محضرشان بودم. شما دو تا در محضرشان بودید. بعد خدا حافظی کردید و بلند شدید رفتید، وقتی داشتید میرفتید پیغمبر نگاه کرد و گفت این دوتا را هر وقت دیدید که با هم هستند بینشان جدایی بندازید. این است که من دیدم شما با هم هستید خواستم بین شما جدایی بیاندازم. ولی غیر از آن باید همه جا بین مؤمنین اصلاح کنید.