درسهایی از عاشورا (قسمت اول)

darshaii az ashoora97nبازنشر به‌مناسبت آغاز ایام محرم

هـــــــو
۱۲۱

خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران                                              گفته آید در حدیث دیگران

اگر در زمان امام(ع) بودم و اگر خدا توفیق می‌داد که از نفس خود نجات یابم و اگر امام(ع) مرا دوست می‌داشت و اگر این دوستی آنقدر بود که مرا از من بگیرد و محبت او بجایش بنشیند هیچگاه قطاع‌الطریق اصحاب امام در راهشان نمی‌شدم، بلکه آنان را تشویق به همراهی با امام نموده و اگر در مأمورین و مجازین امام خدای نکرده تردیدی یا قصوری می‌دیدم که باعث شود امام احساس تنهایی و غربت کند، حاضر بودم که جان خود را فدا کنم تا بر ثبات قدم آنان بیفزایم، نه آنکه تردید را در دل آنها ایجاد نمایم. اگر در زمان امام بودم عقل را می‌فروختم به یک خند‌ه‌ی او و جنون را می‌خریدم به یک اشارت او. اگر در زمان امام بودم در کربلا یا در هر جای دیگر به‌دنبال امام خود بودم و فقط امام خودم.

از ایشان نیستی میگو از ایشان                                         پریشان نیستی میگو پریشان

اما بعد؛

برای طی طریق و سلوک در راه خدا اگر سالک به دنبال یک دستورالعمل، الگو و متد رفتاری باشد زیباترین و کامل‌ترین آن را در عاشورا خواهد دید، پس از عاشورا می‌آموزیم:

۱ – عاشورا و چگونگی آن را امام حسین(ع) تعیین فرمود و اگر اتفاق نمی‌افتاد عاشوراهای پنهانی در شهرهای مختلف پیش می‌آمد که مختصات آن را یزید تعیین می‌کرد.

۲ – شهدای کربلا از خود یک سؤال بزرگ کردند که اگر امام در مقام مریدی بود چه می‌کرد؟ جواب آن را دانستند و با امام(ع) همراه شدند. آنان به پیروزی و شکست به گونه دیگری نگاه کردند. پیروزی را توفیقِ بودن با امام و همراهی با او، و شکست را جدایی از امام و تنها گذاشتن او دانستند.

۳ – مریدان صادق، دست امام(ع) را باز گذاشتند تا آنچه خدا می‌خواهد انجام دهد وگرنه صلح امام حسن(ع) تکرار می‌شد. مصالحه‌ای که امام حسن(ع) از آن بیزار بود.

۴ – در جان‌فشانی برای امام(ع) و عشق به او توسل به اذن و اجازه جز ریا نمی‌باشد زیرا که امام هیچ‌گاه امر به شهادت مریدان خود نمی‌دهد بلکه آنان را از این عمل بازمی‌دارد. میزان و معيار مريد، محبت و عشق به امام (ع) می‌باشد.

۵ – به تعبیری شهادت اولیاء الهی از جهالت مریدانشان بوده است. آنجا که باید به عقل ولایتی مراجعه کنند به اذن و اجازه ظاهری متوسل می‌شدند و آنجا که باید طبق دستور عمل نمایند از خود اجتهاد می‌نمودند.

۶ – آنان که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند جدا از اینکه گرفتار نفسانیات خود بودند، يا وابسته، یا ترسیده، یا تهدید شده بودند یک نقص و عیب بزرگ ديگری نيز داشتند و آن این بود که درک امام حاضر و شرایط زمان و مکان را نکرده بودند. از رویه‌ی ائمه‌ی سابق الگو ساخته و باطناً امام حاضر را در زندانِ قالب‌های گذشته محبوس ساخته بودند. تکیه‌ی اینان به رویه‌ی ائمه‌ی سابق توجیه شرعیِ عیوب خودشان بوده است. عیب بزرگ دیگرشان این بود که تحلیل ظاهری از اوضاع، آنگونه که خودشان می‌فهمیدند را اساس دانسته با حرف‌های به‌ظاهر منطقی و علمی و قانونی در مقابل خواست حق و امام ایستادند. در صورتی که عقل و منطق هرچه بگوید باید تابع خواست و جهت‌گیری امام باشد که او عاقل همه عاقلان است بلکه خالق عقل است. مصلحت‌اندیشانِ این گروه به خیال خود با امام مشورت می‌کردند و مستقیم و غیرمستقیم ولیّ خدا را ترغیب به مماشات می‌نمودند غافل از آنکه آنجاکه قانون را یزید تعیین می‌کند و توجیه و تفسير شرعی آن را شریح قاضی انجام می‌دهد؛ توسل به قانون بی‌معنی است و بايد بدانيم اجرای قانون تا کجا و چگونه باید باشد؟! آنچه مسلّم است قانون یزیدی در جهت استحکام تفکر ظلم و نابودی امام و راه اوست.

۷ – شنیده‌ایم که حضرت زینب(س) تن بی‌سر امام حسین(ع) را گرفته، فرمود: خدایا این قلیل قربانی را از آل رسول قبول فرما. جدا از مقام باطنی حضرت زینب، اگر امام سابق در راه حق چنین حکمی دارد، جان ما به چه می‌ارزد؟ ما در هر مقام که باشیم و هر طاعتی و هر عملی در درگاه بی‌نیاز او انجام دهيم پای ملخ به پیش سلیمان بردنست و تازه آن هم به توفیق او بوده و نه‌تنها منتی بر سر مولای خویش نداریم که باید از عنایت او و توفیق او شاکر باشیم.

۸ – اگر عده‌ای امام حسین(ع) و یا اصحاب او را ملامت کنند که چرا امام، خود را و این جمع را به کشتن داد و بگویند امام مگر نمی‌دانست كه یزید دستگاه اطلاعاتی قوی دارد و قدرت دارد و چنین است و چنان است و یا بگویند عمل شما باعث شد که خیمه‌ها به آتش کشیده شود و اینقدر و آنقدر خسارت وارد شده، سر شکسته و پا شکسته است. از خداوند باید طلب صبر نماییم و ملامت‌کننده را به حماقتش ببخشیم و برای وی دعا نماییم.

۹ – حضرت زینب(س) و اصحاب امام حسین(ع) بعد از واقعه عاشورا وظیفه شرعی و ایمانی خود دانستند که عاشورا را زنده نگه دارند و ظلم یزیدی را هرچه بیشتر برای مردم بازگو کنند.

منظور زینب(س) از سخنرانی در مجلس یزید دل بدست آوردن و دلجویی از وی و بارگاه او نبود بلکه او در یک تقابل رودررو راه امام(ع) را دنبال می‌کرد. او نیامد تا وکیل اسرا باشد و دست‌به‌دامنشان شود تا با آنها کار نداشته باشند بلکه او بنیانگذار قیام‌های بعد از عاشورا بر علیه یزیدیان شد. زینب(س) هیچوقت پرونده‌ی عاشورا را نبست و جمع نکرد بلکه در حد توان خود پرونده را باز و نشر داده، یزید را به رسوایی و نابودی کشید.

۱۰ – عاشورا صحنه امتحان عشق مؤمن است و قبولی در این امتحان شهادت است. کسی می‌تواند در این مقام سرافراز بیرون آید که اول در امتحان عاشورای باطنی خود، یزید وجود خویش را کشته باشد و سر بر پای امام باطن خود سائیده باشد و قربان او رفته باشد وگرنه در امتحان ظاهری دچار تردید می‌شود. اگر در راه مولای خود می‌ترسیم یا در بند مال و جاه و مقامیم حداقل باعث بدنامی نکونامی چندی نشویم و سد آنان نگردیم. اگر به گرداب بلای خود گرفتار شده‌ایم برای توجیه آلودگی خود با منطق وهمی و توجیه خیالی، بزرگان راه خدا را همراه خود به دام بلا نبریم.

۱۱ – مأذونین امام حسین(ع) در هر امری سه اصل اساسی را مد نظر داشتند: الف) تنها در حوضه مسئولیتشان دخالت می‌کردند. ب) در قول و فعل مظهر و تابع امام(ع) بودند. ج) داشتن فرمان و اجازه باعث کبر و تکبر آنان نشده بلکه آن را توفیق حق دانستند و بر تواضع خود افزودند.

این مجازین در هر مقامی که بودند می‌دانستند که بزرگی آنان به میزان کوچکی آنها و تبعیت آنها در مقابل امام(ع) است. آنان هیچ‌گاه خود را در مقابل امام چیزی ندانستند و خودمحور نبوده بلکه همچون انگشتری در دست امام(ع) چرخیده و عقل خود را گذاشته عشق مولیٰ را پیشه ساختند.

۱۲ – امام حسین(ع) در مراتب ظاهری هم امام بود. او حاکم شرع و قاضی حقیقی نیز بود. در واقع قضاوت تنها حق او بود. او سیاستمدار هم بود. چنان سیاستی داشت که تا آدم زنده است نام او در زبان‌هاست. او وکیل هم بود. چنان دفاعی از حق و حقیقت کرد که تا قیامت روش او الگو می‌باشد. او مربی و معلم هم بود، چنانکه از عده‌ای لاابالی اصحابی ساخت كه نامشان تا ابد زنده است؛ اصحابی که بُعد امامت و ولایت او را از قضاوت و وکالت او جدا نساختند. نگفتند این موضوع دستور ولایتی و آن موضوع پیشنهاد وکالتی است یا این صحبت از بعد انسانی و آن صحبت از بعد خدایی‌ست. آن اصحاب، امام را تجزیه نمی‌کردند چون این جدا کردن ابعاد برای آنست که نفس ما ولی‌تراشی می‌کند و خود را عددی میبیند و بعضاً به علت ترس یا هر دلیل دیگر فرمایشات امام را با نفس خود منطبق کرده اوامر او را غربال کرده، نتیجه‌گیری می‌کنیم و نهایتاً فعل زشت خود را بنام امر امام نمایش می‌دهیم.

زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت                                       شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

ادامه دارد…

Tags

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

آخرین اخبار اختصاصی دراویش گنابادی