دکتر نعمتاللّه تابنده
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
به نام آنکه هستىبخش هستى است زمهرش در دل هر ذره مستى است
به نام آنکه عشقش زیب جانهاست زهجرش در دل عاشق فغانهاست
پس از درود فراوان به روان پاک و مقدّس پیامبر گرامى حضرت ختمىمرتبت (ص) و دوازده نفر اوصیاى بزرگوارش، مطالب زیر که از نظرتان مىگذرد درباره عرفان اسلامى است و مختصرى از حالات و اعتقادات و نوشتههاى گذشتگان است. شناسایى آفریننده به وسیله آفریدهشدگان و به عبارت دیگر معرفت حقتعالى را «عرفان» مىگویند و چون هر مخلوقى علاقمند و مشتاق به شناخت خالق خود مىباشد، مىتوان گفت: از هنگامى که خالق توانا مخلوقى آفریده عرفان هم به وجود آمده است. به فرمایش حافظ:
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت در هیچ سرى نیست که سرّى زخدا نیست
پس براى پیدایش عرفان نمىتوان تاریخ و زمان مشخّصى معیّن کرد زیرا تاریخ و زمان آفرینش بر هیچکس معلوم نیست. مولانا جلالالدین محمّد بلخى دراینباره مىفرماید:
پشه کى داند که این باغ از کى است
در بهاران زاد و مرگش دردى است
در طریق معرفت حق و پیشرفت در آن راه بین زن و مرد تفاوتى نیست بلکه بستگى به عنایت حقّ و لیاقت و کوشش راهرو دارد اگرچه تمام آوازهها و آوازها از جانب اوست.
مرد حق یا مرد ره گم گفتهام معنى انسان در آن بنهفتهام
مرد اگر گفتم مرادم مردم است بحث مرد و زن در این وادى گم است
در حریم قدس آن دلدار فرد گاه زن باشد مقرب گاه مرد
عرفان حقیقى توجیه روحانى و تفسیر آسمانى ادیان الهى است. ادیانى که همه در یگانگى حقتعالى وحدت کلمه دارند. عرفان حقیقى در همهجا و در تمام جوامع و در همه زمانها داراى یک رنگ است که آن هم بىرنگى است. کسانى که در راه معرفت حقّ خالصانه و عاشقانه راه مىپیمایند و در پیشرفتهاى معنوى خود مىکوشند، آرزو و هدفشان رسیدن به همین بىرنگى است. مولانا مىفرماید:
چون که بىرنگى اسیر رنگ شد موسیاى با موسیاى در جنگ شد
گر به بىرنگى رسى کان داشتى موسى و فرعون دارند آشتى
براى مثال دو نوزاد را درنظر مىگیریم که در هنگام تولّد هر دو بىرنگ و مانند هم و پاک و بىآلایش و بىگناه مىباشند. این دو کودک یکى موسى است که پاکى و بىرنگى خود را در سنین مختلف حفظ کرده و علاوه بر آن وجود خویش را با صفات و خصایل نیک و پسندیده مورد قبول و رضایت خداوند آراسته و در راه پیشرفت معنوى خود و تقرّب به معبود با پرستش و نیایشش و خدمتگزارى به مخلوق او گام برداشته است تا به مقام کلیماللهى و پیامبرى رسید و حضرت موسى (ع) شد. نوزاد دیگر در مسیر زندگیش از رفتار و اخلاق و افکار ناپسندیدهاش رنگهاى گوناگون و تیرهاى بر صفحه دل و جانش مىنشیند و هرچه بزرگتر مىشود در اثر ظلمها و تجاوزها و کبر و غرور و با زورگویىها و خودکامگى و خود را برتر از همه دانستن و ادعاى خدایى کردن، رنگ او را شدیداً تیره و تار مىکند و مىرود تا به مقام فرعونیت مىرسد و فرعون مىشود. در اینجاست که حضرت موسى به مبارزه با فرعونیت قیام مىکند و مصمّم مىشود لکه فرعونیت را از دامان بشریت پاک کند. او با شخص فرعون کارى و مخالفتى ندارد بلکه با فرعونیت او در جنگ است؛ لذا در اجراى امر خداوند وارد میدان مىشود و همانطور که به او دستور داده شده با نصیحت و زبان خوش و مؤدّبانه فرعون را به یگانهپرستى و نیکوکارى و خدمتگزارى و مهربانى به مردم و همه را با خود برابر دانستن و احتراز کردن از تمام گناهان و جبران گذشتههایش دعوت مىکند که فرعون نمىپذیرد و در اثر این جهل و گمراهى غرق و نابود مىشود. حال اگر فرعون دعوت موسى را مىپذیرفت و خداوند یگانه را مىپرستید و آلودگىها و رنگهاى تیره را از خود دور مىکرد و گذشتهاش را جبران مىنمود و خود را برتر از دیگران نمىدانست، به عالم بىرنگى که در هنگام تولّد خود داشت مىرسید. حضرت موسى با او آشتى داشت و دیگر جنگى در میان نبود پس:
چون به بىرنگى رسى کان داشتى موسى و فرعون دارند آشتى
این بىرنگى که همه انسانها فطرتاً و در ابتداى زندگى یعنى هنگام تولّد خود از آن برخوردارند، بعدها به تدریج به آن رنگهاى گوناگون گناهان و خطاها اضافه مىشود.
رنگها ظلم است و زور است و گناه مىشود در راه جانان سدّ راه
لکّهها را پاک کن از روى تن وین من و مایى بیا بر هم بزن
کسانى هستند که سعى مىکنند رنگپذیر نباشند و اگر رنگهایى پیدا شد در پاک کردن و زایل نمودن آنها مىکوشند تا در اثر عنایات محبوب در حدود ظرفیت و امکاناتشان از بىرنگى برخوردار شوند. ابوسعید ابوالخیر عارف عالىقدر، عرفان را اینگونه تعریف مىکند:
عارف که ز سرّ معرفت آگاه است بىخود ز خود است و با خدا همراه است
نفى خود و اثبات وجود حق کن این معنى لا اله الا اللّه است
لا اله الا اللّه مقام بىرنگى مطلق و اعماق اقیانوس بىپایان معرفت خداوند است. شیخ احمد غزالى عارف و عاشق والامقام آن را براى ذکر کسانى که نزدیک به رسیدن به مقام فنا بودند دستور مىداد. دو بیتى که در زیر از نظرتان مىگذرد نیز در تعریف عرفان است:
معرفت بر ذات حقّ عرفان بود تا ببیند جان که او جانان بود
تا بداند دل که او دلدار ماست مقصد و معبود و تنها یار ماست
براى روشن شدن رفتار اجتماعى و درجه مردمدوستى عرفاى اسلامى از سه عارف بزرگ برایتان چند مطلب نقل مىکنم:
۱. ابوالحسن خرقانى که از عرفاى نامدار و عالىقدر و دلدادهاى سوختهدل و بىقرار بود، داستان بىاعتنایى او به سلطان محمود غزنوى پادشاه بزرگ و جهانگشا و مقتدر آن زمان را همه خواندهایم. این عارف بزرگوار از داشتن سواد بىبهره بود امّا عرفا و دانشمندان بزرگ به شاگردى او افتخار مىکردند. مثلاً ابوسعید ابوالخیر که خود از دانشمندان و عرفاى طراز اوّل بود و در علوم زمان خود استادى شهیر و متبحّر و مسلّط بود، درباره خرقانى مىفرماید: من خشت خامى بودم به خرقان رفتم گوهر برگشتم. خواجه عبداللّه انصارى دانشمند و عارف گرانمایه در اینباره مىگوید: عبداللّه، گنجى بود پنهانى، کلید آن گنج به دست ابوالحسن خرقانى… یعنى در اینجا خرقانى را کلیددار گنجهاى دلها و سینههاى عارفان عاشق و مشتاق مىداند و در جاى دیگر مىفرماید: مشایخ من در حدیث و علم و شریعت بسیارند امّا پیر من در تصوّف و حقیقت شیخ ابوالحسن خرقانى است و اگر او را ندیدمى کجا حقیقت دانستمى.
در زمان ابوالحسن خرقانى که ستم و زورگویى و تعصّبات بىجا زیاد بود و این کلام خداوند را کمتر به ذهن خود سپرده بودند که مىفرماید: «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم» (مسلّماً انسانها را در بهترین و عالىترین وضعیت و موقعیت خلق کردم) و آن طورى که باید و شاید به یکدیگر احترام نمىگذاشتند و توجّه به حال هم کمتر داشتند، در اینطور دورانى خرقانى بر سردر خانه خود نوشت: «هرکس در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش نپرسید؛ چه آن کس که به درگاه بارىتعالى به جان ارزد مسلّماً بر خوان ابوالحسن به نان ارزد.» و در جایى دیگر مىفرماید: «از ترک تا شام کسى را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهى در دلى است آن دل از آن من است.» یعنى درد و رنج و اندوهى به جسم یا دل هر کسى وارد شود مثل این است که به تن و دل من وارد شده است. به عبارت دیگر خود را شریک غم و اندوه و شادى مردم مىداند.
۲. ابوسعید ابوالخیر: در کتاب اسرارالتوحید که نوشته یکى از نوادگان شیخ است اینگونه آمده: روزى یکشنبه بود که ابوسعید ابوالخیر با عدّهاى از پیروان خود به محله دیگرى از نیشابور مىرفت. چون از برابر کلیسایى گذشت کشیشى که جلوى در کلیسا بود با شیخ به گفتگو پرداخت و چون مذاکراتشان پایان یافت و شیخ عازم رفتن شد، کشیش از او تقاضا کرد که براى مشارکت در مراسم وارد کلیسا شوند. ابوسعید به همراهان خود گفت دعوتى شده است باید رفت، لذا براى شرکت در مراسم به کلیسا وارد شد و مطابق حال خود با آنان به دعا پرداخت. همین که مراسم تمام شد و ابوسعید در حال خروج از کلیسا بود کشیش مجدّداً تقاضا کرد و گفت: اى شیخ ما را با سخنانت مستفیض کن. ابوسعید پذیرفت و به جایگاه سخنرانى رفت و شروع به صحبت کرد. به طورى جذّاب و گیرا و منقلبکننده سخن گفت که بر دل تمام شنوندگان نشست زیرا: سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم بر دل. همگى محو و شیفته گفتار او شدند و تحت تأثیر سخنهاى مستکنندهاش قرار گرفتند. سخنانش چون تمام شد و در حال بیرون رفتن از کلیسا بود حسن مؤدّب که خادم و ادارهکننده خانقاهش بود، آهسته در گوشش گفت: اى شیخ اگر اشاره کرده بودى همگى زنّارها را مىبریدند. ابوسعید در پاسخش گفت ما آن را نبسته بودیم که ما آن را باز کنیم. از این داستان مىتوان نتایج مهمّى به دست آورد.
الف ـ در عرفان راستین اسلامى مودّت و دوستى و رعایت اصول و آداب انسانیت روش و رویّه عرفاى اسلامى بوده و با تمام مردم از هر نژاد و هر ملّیتى به محبّت و صمیمیت برخورد مىکردند چنانچه ابوسعید در ممرّ عام (کوچه و خیابان) با کشیش برخورد کرد و در برابر عابرین و پیروان خود رفتار دوستانه و مؤدّبانه و توأم با احترام با یکدیگر داشتند و در اجراى امر خداوند از ملامت کردن ملامتکنندگان نهراسید: و لا یخافون لومه لائم.
ب ـ باتوجّه به آیه شریفه: فَایْنَما تولّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه که تقریباً معنى آن «در هر کجا کردم نظر دیدم رخ جانانه را» مىباشد یا به فرمایش حافظ «همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت» و یا:
همه جا کعبه و بتخانه و دیر
درون کعبه دید خالى از غیر
و باز به فرمایش حافظ:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست هرجا که هست پرتو روى حبیب هست
آنجا که کار صومعه را جلوه مىدهند ناقوس و دیر و راهب و نام صلیب هست
ابوسعید وارد کلیسا شد و با صدق و اخلاصى که داشت در برابر محبوب و معبود خود، خداوند یگانه، به راز و نیاز درونى پرداخت.
پ ـ عرفاى هدفبین، دور از تعصّب بودند و آیینه دلشان را گرد و غبار تعصّبات تیره و تار نکرده بود و جلوى چشمان و دیدشان را نگرفته بود. ابوسعید تحت تأثیر این آیه شریف قرآن که مىفرماید: اُدعُ اِلى سَبیلِ رَبِّک بِالحِکْمَهِ والموعظهِ الحَسَنه… که خداوند به پیامبرش مىفرماید: دعوت به سوى مرا با پند و موعظههاى نیکو و محکم و به بهترین وجه ممکنه انجام بده (هى احسن)، این دعوت بجز در مورد شهادتین و انجام عبادات و مراسم اسلامى براى همه یکسان است. امّا روش دعوت و برخورد به جهت اینکه طرز عمل هى احسن باشد، در هر زمان و هر مکان و هر سنّ و هر موقعیت شخصى و اجتماعى در نزد خاصّ و عام دانشمند و بىسواد و غیره با هم فرق دارند. وقتى خداوند به پیامبر گرامى خود و پیشوا و راهنماى ما اینگونه دستورى صادر فرماید، وظیفه ما کاملاً واضح و روشن است یعنى:
گر هى احسن بگیرى در نظر امر و نهیت مىکند بهتر اثر
هر زمان در هر مکان در خرد و پیر فرق با هم مىکند یکسان مگیر
در جدل آرام و با حسن بیان حق به وجه احسن آورد در میان
ابوسعید که رفتارش براى دیگران نیز مىبایست آموزنده باشد چون موقعیت و فضاى آنجا را در وضع هى احسن یافت بدون توجّه به تعصّبات بعضى از افراد که معاشرت و رفتار با غیرمسلمین را جایز نمىدانستند و بدون توجّه به رفتار بعدى دیگران و تهمتها و اتّهاماتى که به او وارد خواهند آورد، دعوت کشیش را پذیرفت و درباره عرفان اسلامى و عرفان قرآن برایشان سخنرانى کرد و همه را تحت تأثیر آن مطالب قرار داد.
ت ـ پاسخى که ابوسعید به حسن مؤدب داد و گفت: زنّارها را ما نبستیم که ما باز کنیم، نشان مىدهد که عارف حقیقى بر طبق آیات صریح قرآن مجید: «لَکُمْ دینُکُم و لِىَ دین» ، یعنى کیش شما، شما را کیش من مرا (براى شما دین خودتان و براى من دین خودم) و همچنین آیه؛ لا اِکراهَ فى الدّینِ قَدْ تَبَیّنَ الرُّشدُ مِن الغَىّ، یعنى اکراه و اجبارى در پذیرفتن دین نیست، راه راست از راه گمراهى نشان داده شده و نیز آیه؛ والّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدیّنَهُمُ سُبُلَنا، یعنى کسانى که در راه ما مىکوشند ما آنها را به راههاى خودمان راهنمایى مىکنیم و چندین آیه دیگر که مىفرماید در پذیرفتن دین اسلام اجبار و زور و ناچارى نیست بلکه راه رشد و گمراهى را براى همه واضح و روشن کرده است، هرکسى اهل تحقیق و انصاف باشد مسلّماً خوبترین ادیان را که اسلام است انتخاب خواهد کرد. لذا به خاطر ازدیاد مریدان خود به تطمیع، تهدید، زور و اجبار متوسّل نمىشود و گام خود را از راه انصاف به خارج نمىگذارد و حتّى به کسى توصیه آمرانهاى هم نمىکند. وقتى در مکتبى پایه و اساسش بر این آزادى و آزادىخواهى و آزادمنشى استوار گردد، مردم مجذوب این عظمت مىشوند و خودبهخود به آن گرایش پیدا مىکنند و دین اسلام را مىپذیرند و نیز عالمان و عارفانى نامدار و عاشقانى دلسوخته به وجود مىآید که رفتار و آثارشان در روزگاران بعد از خودشان نیز انقلابى شگرف بهوجود مىآورد که همیشه دنیاى عارفان و عاشقان را پر از سوز و گداز نگه دارد.
۳ ـ سوّمین عارفى که مورد بحث ما در اینجا است و در عرفان اسلامى کمنظیر است از مرشدان عالىمقام و از اساتید بزرگ عرفان مىباشد. وى شیخ نجمالدین کبرى یا شیخِ ولىتراش است. به این دلیل به او شیخ ولىتراش مىگویند که دوازده نفر را به شاگردى و مریدى پذیرفت و به تربیت و تعلیم آنان پرداخت و همه آنها را به مقام کمال و ولایت رساند. از قبیل: مجدالدین بغدادى که شیخ عطّار یکى از شاگردان و تربیتیافتگانش بود و دیگرى بهاءالدین ولد (پدر مولانا جلالالدین محمّد بلخى) که از نوادر زمان خود بود و همچنین نجمالدین رازى یا نجمالدین دایه صاحب کتاب مرصادالعباد و نه نفر دیگر که از مشاهیر عرفا بودند. شکوفایى عرفان آن دوران و درخشیدن ستارگانى از قبیل مولانا و شمس تبریزى و صدها نفر دیگر در آسمان عرفان در اثر آموزش و برکت وجود همان دوازده نفر بوده. اصول و پایههاى مکتب تربیتى آموزشى و پرورشى شیخ ولىتراش از جنبه معنوى و روحى یگانهپرستى و از نظر دنیوى و اجتماعى ایجاد تعادل روحى و خودشناسى بوده که درنتیجه براى افراد استقلال شخصیت و اعتماد به نفس به همراه داشته تا هم خودبزرگبینى و هم احساس حقارت را در آنها از میان ببرد. این دو بیت را که به او نسبت مىدهند مىتوان گفت که نشاندهنده و گویاى افکار و اعتقادات و روش مکتب اوست. شیخ در این دو بیت انسانها را مخاطب قرار مىدهد و قدر و ارزش و مقامشان را به آنان یادآورى و روشن مىکند.
اى نسخه نامه الهى که تویى اى آیینه جمال شاهى که تویى
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست از خود بطلب هرآنچه خواهى که تویى
همانطور که گذشت در قرآن مىفرماید: ما انسان را در بهترین وضعیت و موقعیت و مقام خلق کردیم. در جاى دیگر مىفرماید: و لقد کَرَّمْنا بنى آدم… حال چنانچه انسان به این بخشش خداوند و مرتبه معنوى که به او داده است پى ببرد و قدردان این موهبت الهى باشد، اعتماد به نفس پیدا مىکند و به تعادل روحى مىرسد و در قالب این آیات انسانها را یکسان مىبیند و جز اولیاى حق هیچ کس را بالاتر از دیگرى نمىبیند و نیز احدى را پایینتر از دیگران نمىداند. خود را بر دیگران برتر ندانسته بلکه یکسان و برابر مىبیند و به مردم قلباً احترام مىگذارد.
در بیت دوم که مىگوید: «بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست/ از خود بطلب هر آنچه خواهى که تویى» به انسانها مىفهماند که خداوند از رگ گردن به تو نزدیکتر و همیشه با تو است و این معنى آیه قرآن است که مىفرماید: نَحنُ اَقرَبُ اِلیه مِنْ حَبلِ الوَرید (ما از رگ گردن به او نزدیکتر هستیم). درحقیقت:
باشد آن دلدار غایب از نظر
از رگ گردن به ما نزدیکتر
و به فرمایش سعدى:
دوست نزدیکتر از من به من است وین عجب بین که من از وى دورم
راستى با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم
و یا به فرمایش حافظ:
بىدلى در همه احوال خدا با او بود
او نمىدیدش و از دور خدایا مىکرد
در این صورت به خودمان هشدار بدهیم و بگوییم:
قدر بدان وصل یار دور مشو هوشدار از رگ گردن به تو او شده نزدیکتر
قومى که اعتماد به نفس و تعادل روحى دارند نه زورگو و نه ظالم هستند و نه زورگویى و ظلم دیگران را تحمّل مىکنند. نه تلقین پذیرند زیرا پذیرفتن بعضى از تلقینات و بدگمان شدن بدون تحقیق و اطمینان یافتن به درستى آن مطلب گناه است و در قرآن مىفرماید: انَّ بعضَ الظَّن اِثْمٌ، بعضى از گمانها گناه است. و نیز امیال خود را به دیگران تلقین و تحمیل نمىکنند، همینطور نمىتوان ناحقّى را به آنان تحمیل نمود. خودخواهى و تکبّر و فخرفروشى ندارند و در خود احساس حقارت نیز نمىکنند. با همه متواضع و فروتن هستند به فرمایش هاتف:
سینه بىکینه و درون صافى دل پر از گفتگو و لب خاموش
همه را از عنایت ازلى چشم حقبین و گوش راستنیوش
هر فردى که مایل و مشتاق پیمودن راه به سوى معرفت حق باشد نسبت به جدیّت و کوششى که انجام مىدهد توفیق مىیابد و پیشرفت مىکند همانطورى که گذشت در قرآن آیه ۶۹ سوره عنکبوت مىفرماید: همه کسانى که در راه ما مجاهده و کوشش بکنند، مسلّماً آنان را به راههاى خود هدایت خواهیم کرد. و روایتى هم در این مورد هست که مىفرماید: اَلطّرُقُ اِلى اللّهِ بِعَددِ اَنْفاسِ خلایق (راههاى به سوى خداوند به عدد نفسهاى مخلوق است).
پس به سوى او بود راه زیاد هر نفس را حال و راهى تازه داد
هرکسى که صادقانه و خالصانه وارد راه شود ابتدا باید به تصفیه و تزکیه خود اقدام کند و به این منظور مىبایست دو عمل انجام دهد که عبارتند از تخلیه و تحلیه.
۱. تخلیه عبارت است از خالى کردن وجود خود روحاً و فکراً و عملاً از کلیه بدىها و پستىها و از رذایل اخلاقى همانگونه که داخل نى را بعد از بریدن از نیستان از تمام اضافات ناهنجار تخلیه و تمیز مىکنند تا براى مراحل بعدى آماده شود و بالاخره شایستگى پیدا کند که به وصال لب نىزنى برسد و آتشى در دل عشّاق سوختهدل بپا کند و با نالهها و سوز و گداز خود جهانى را برهم زند. نتیجه دیگر تخلیه پاک شدن و صاف شدن آینه دل یعنى جام جهاننماى انسان است از کلیه آلودگیها و گرد و غبارهاى دنیوى و جسمانى. به فرمایش مولانا:
آینه دل صاف باید تا در او
واشناسى صورت زشت از نکو
یا درحقیقت ساغر جسم خود را از لکّهها و رنگهاى گناهان پاک کند تا نورانیّت و شفافیت و جذابیّت باده روحش نمایان گردد.
چون بشر را حق تعالى آفرید جسم داد و بعد جان در او دمید
ساخت جسمش را قدح جانش چو مى کرد از دورى ورا نالان چو نى
باده را از عشق خود چون کرد مست بست پیمان با تو در روز الست
باده در هر جام رنگ از وى گرفت اى خوشا جامى که رنگ از مى گرفت
گر شود بىرنگ ساغر آن زمان رنگ مى از چهرهاش گردد عیان
گر که بىرنگى شود با رنگ جفت باید آن را تیره از آن رنگ گفت
رنگها ظلم است و زور است و گناه مىشود در راه جانان سدّ راه
لکهها را پاک کن از روى تن وین من و مایى بیا بر هم بزن
روح زان جسم نبود اى سلیم چند روزى در تنت باشد مقیم
تن بمیران تا سراسر جان شوى صاف شو تا لایق جانان شوى
روح هر کس شد مسلّط بر جسد نعمهاللّه او به وصل حق رسد
۲ ـ تحلیه است و آن این است که تمام صفات خوب و نیکو را در وجود خود متحقّق کند آنچنان که پندار و گفتار و کردار خود را نیک و شایسته و پسندیده نماید و به پیروى از سرور عرفا که فرمود: تخلقوا باخلاق اللّه یعنى اخلاق خویش را موردپسند و رضاى خداوند کند و تا حدّ امکان و ظرفیت و لیاقت از اخلاق او پیروى نماید. در دنباله مثال نى که از نیستان بریده شده مىشود گفت که تحلیه در آنجا این است که تمام تزئینات و اضافاتى که براى تکمیل نى لازم است مثلاً ایجاد سوراخها و ساختن محل و جایگاه لبهاى نىزن و غیره در وجود نى تعبیه شود، موقعى که نى آماده شد و شایستگى رسیدن به لبهاى نىزن را پیدا کرد به مرحله بعدى یا مرحله سوم که به آن تجلیه مىگویند مىرسد که نى قیامتى به پا مىکند و به فرمایش مولانا که از زبان نى مىگوید:
سرّ پنهان است اندر زیر و بم فاش اگر گویم جهان بر هم زنم
راهرو هم که مراحل فوق را گذراند و تصفیه و تزکیه شد، نور حق در دل پاک و صافش جلوه مىکند و این تجلّى نور معبود را تجلیه مىنامند و عارفى که مرحله تجلیه را درک کرد به کمال نسبى رسیده است.
منبع: عرفان ایران – مجموعه مقالات ۱۰