محمودرضا اسفندیار
۱ـ همریشگى تصوّف و تشیّع
اگر اندکى چشم از تعریف فقهى و کلامى تشیّع برگیریم و ابعاد معرفتى و درونى را نیز در این امر لحاظ کنیم تا اندازهاى به مقصود نزدیک مىشویم. آنچه عموماً بهعنوان ملاک تشیّع در نظر گرفته مىشود تنها معیارهاى فقهى و کلامى است که بیشتر دربرگیرنده صورت و ظاهر است. البتّه مراد غفلت از این ابعاد نیست بلکه منظور این است که باید توجّه داشته باشیم آنچه در پس این ظاهر و صورت نهفته و بهمثابه قلب و روح این قالب است و معنى و حقیقت تشیّع محسوب مىشود، همان اصل ولایت معنوى است که درحقیقت یکى از وجوه افتراق ماهوى تشیّع از تسنّن و از دیگرسو یکى از جلوههاى اتّحاد و خویشاوندى حقیقى تصوّف و تشیّع محسوب مىشود.
سیره علمى و عملى ائمه اطهار(ع) مشحون است از نشانههاى بىشمار تعالیم معنوى و عرفانى که منظور نظر صوفیان بوده است، و از اینرو صوفیان به انگیزه دستیابى به آفاق حقیقى دین، اشتیاق خویش را به تعالیم ولوى و معنوى و باطنى آشکار کردهاند و هر یک بهگونهاى در پى اتّصال به سرچشمههاى ناب عرفان برآمدهاند. پس مىتوان ممیّزه و مؤلّفه اصلى تشیّع را همین امر دانست و بدینگونه تشیّع معنوى صوفیان نیز مکشوف مىگردد و از همین روست که تقریباً تمامى سلاسل صوفیّه خویش را فرزند معنوى على(ع) مىشمرند و شمارى از صوفیان اضافه بر این بنوّت به نوعى خود را به یکى از ائمه اطهار(ع) مربوط مىدانند. علاّمه طباطبایى در تبیین سیر عرفانى تشیّع و ظهور روش معنوى و سلوک باطنى و منشأ تعالیم طریقتى عارفان مىگوید: «نفوذ و سرایت تعلیمات معنوى اهل بیت ـ علیهمالسّلام ـ که در رأس آن بیانات علمى و تربیت عملى پیشواى شیعه، امیرالمؤمنین على بن ابیطالب ـ علیهالسّلام ـ قرار گرفته بود، با مساعدتى که گرفتارىهاى عمومى طبعاً نسبت به این مقصد داشت، بهعلاوه اینکه پیوسته جمعى از مردان خدا که از تربیتیافتگان این مکتب بودند و در حال تقیّد و تستّر زندگى مىکردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب از حقّ و حقیقت گوشههایى مىزدند. مجموعه این عوامل، موجب شد که عدّهاى در قرن دوم هجرى از همان اکثریّت، به مجاهدتهاى باطن و تصفیه نفس تمایل نموده در خط «سیر و سلوک» افتادند و جمعى دیگر از عامه مردم به ارادت آنها برخاستند و با اینکه در همان اوایل ظهور تا مدّتى مبتلا به کشمکشهاى شدیدى بودند و در این راه هرگونه فشار را از قبیل قتل و حبس و شکنجه و تبعید متحمّل مىشدند ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته پس از دو-سه قرن در تمام بلاد اسلامى ریشه دوانیده و جمعیتهاى انبوه دهشتآورى را بهوجود آوردند. یکى از مهمّترین شواهدى که دلالت دارد بر اینکه ظهور این طایفه از تعلیم و تربیت ائمّه شیعه سرچشمه مىگیرد، این است که همه این طوایف (که در حدود بیست و پنج سلسله کلّى مىباشد و هر سلسله منشعب به سلسلههاى فرعى متعدّد دیگرى است) بهاستثناى یک طایفه سلسله طریقت و ارشاد خود را، به پیشواى اوّل شیعه، منتسب مىسازند.» صوفیان که اکثراً در محیطهاى اهل سنّت (تنها به علّت وسعت قلمرو مناطق سنّىنشین و اکثریّت سنّیان نسبت به جمعیت مسلمانان و سیاست تقیّه شیعیان) ظهور مىکردند ــ خصوصاً در قرون اوّلیه که شدّت عمل علیه تشیّع وجود داشت ــ چندان در بند اظهار تشیّع معنوى خود نبودند و به اقتضاى مولد و اجتماع محل رشد خود بالتّبع به یکى از مذاهب فقهى اهل سنّت عمل کرده و از هرگونه جنگ و جدال فرقهاى که دور از مشى عارفانه بود، پرهیز مىکردند. البته نباید فراموش کرد که صوفیان خود متحمّل شدیدترین حملات از ناحیه عالمان اهل سنّت مىشدند و در عالم تشیّع نیز بعدها از ناحیه فقها و علماى شریعت آماج حمله قرار گرفتند که در هر دو مورد صوفیان قربانى نگاه باطنى و طریقتى خود شدند و بسیارى از آنها بر سر این اندیشه جان سپردند. جالب اینجاست که مخالفان عرفان و تصوّف در عالم تشیّع و تسنّن غالباً از آن گروه فقها که تنها به ظاهر دین توجّه داشتند، بودند. یعنى عالمان ظاهرى هر دو مذهب که نگاه باطنى و تعالیم عرفانى دین را انکار مىکردند. با این تفاوت که درصورت ظاهرى مذهب آنها تفاوت وجود داشت. ولى همچنانکه پیشتر گفتیم ملاک اصلى و معیار حقیقى تشیّع را نباید در بعد ظاهرى آن جستجو کرد بلکه باید به تعالیم باطنى و عرفانى و ولوى نظر داشت. در عالم تشیّع عالمان بزرگى بودهاند که نسبت به تصوّف میل و اشتیاق داشته و آن را مخالف با شریعت و تعالیم دینى و مذهبى نمىدیدهاند و این نیز خود دلیل دیگرى در همریشگى تصوّف و تشیّع است که آن دو لغت را داراى مفهوم واحد و دوروى یکم سکه عرضه مىکند. به نحوى که «ابن بابویه عالم و محدّث معروف شیعه حلقه ذکر صوفیان را توصیف کرده است و سیّد شریف مرتضى، صوفیان را شیعیان حقیقى نامیده است.» «کمالالدّین میثم بحرانى در قرن هفتم هجرى شرحى بر نهجالبلاغه نوشت و معانى و رموز عرفانى آن را بیان کرد. رضىالدّین علىّ بن طاوس عضو خانوادههاى معروف از دانشمندان شیعه که خود از علماى مبرّز آن بهشمار مىرود، ادعیّهاى که داراى مضامین دقیق و اشارات و لطایف رقیق عرفانى است، نوشت. علاّمه حلّى، شاگرد خواجه نصیرالدّین طوسى و شخصى که اهمیّت زیادى در ترویج و اشاعه مذهب تشیّع در ایران داشت داراى آثار متعدّدى است که واجد خصوصیت عرفانى است، اندکى بعد از علاّمه حلّى، سیّد حیدر آملى، از برجستهترین علماى شیعه آن عصر نیز صوفى بود و از مکتب عرفان ابنعربى پیروى مىکرد. کتاب جامعالاسرار او نماینده اوج تفکّر عرفان شیعى است و در آن شاید بیش از هر اثر دیگر ارتباط مابعدالطبیعى و وجودى بین تشیّع و تصوّف مورد بحث قرار گرفته است. آملى معتقد بود که هر شیعه واقعى صوفى است و هر صوفى حقیقى شیعى است.» نکته شایان ذکر دیگر این است که اساساً صوفیان به خاطر نگاه خاصّى که به دین و دیندارى داشتهاند کمتر به مرزکشىها و تعصّبات مذهبى میان فرق وقع مىنهادهاند و بیشتر بر حقیقت و لبّ دین و گوهر ایمان و سیر و سلوک باطنى و پرهیز از خشونتها و ردّ و تکفیرهاى دینى تأکید مىکردهاند. و از طرف دیگر صوفیان به ظاهر اهل سنّت (در رعایت احکام فقهى یکى از مذاهب سنّى) اگرچه تا حدّى جانب احتیاط را براى حفظ حرمت و حدود محیط و مذهب خویش رعایت مىنمودهاند، امّا غالباً در اظهار محبّت به اهل بیت و ایمان و اعتقاد به آنها کوتاهى نمىکردند و خود را شیعه باطنى اهل بیت ـ علیهمالسّلام ـ مىدانستند، اگرچه نتوان آنها را به لحاظ فقهى و کلامى شیعه نامید، امّا به لحاظ عرفانى و باطنى مىتوان آنها را در عداد شیعیان حقیقى به حساب آورد.
۲ـ شیخ نجمالدّین کبرى و عرفان شیعى
براساس آنچه مقدّمتاً در باب همریشگى تصوّف و تشیّع آوردیم، اینک نگاهى گذرا بر اندیشه و شخصیت عرفانى شیخ نجمالدّین کبرى مىافکنیم. یکى از مهمّترین مؤلّفههاى طریقه عرفانى شیخ را باید در اصرار و تأکید وى بر اصل ولایت جستجو کرد. اگرچه این امر از اصول تصوّف و عرفان و از مباحثى است که در عرفان و تشیّع به آن پرداخته مىشود و لذا از مشترکات تشیّع و تصوّف محسوب مىگردد، امّا در طریقت عرفانى شیخ چنان جایگاه رفیعى یافته است که از ممیّزات و مشخصّههاى عرفان وى محسوب مىشود. ذکر این نکته چندان ضرورى بهنظر نمىرسد که مذهب فقهى شیخ ــ که گویا شافعى بوده است ــ به هیچ رو منافى بعد ولوى و تشیّع باطنى و عرفانى طریقت او نیست. اگرچه مىدانیم مذهب شافعى از نزدیکترین مذاهب اهل سنّت به تشیّع و اهل بیت است و لذا غالب عرفاً از مقام تقیّه خود را شافعى معرفى مىکردند. این را نیز باید افزود که از منظر صوفى در عین حفظ احترام ظاهر شریعت، جنبههاى درونى آن یعنى طریقت و حقیقت و سیر و سلوک معنوى حائز اهمیّت بیشتر و اصالت است. تأکید و اصرار بیش از حدّ بر مذهب فقهى عارفان چندان با روش و سیره عملى و نظرى آنان سازگار و موافق نیست. البتّه ظاهراً نشانههایى از گرایش و علاقه شیخ به تشیّع را در آثار و احوال وى، و نیز از سفرش به کربلا مىتوان دریافت. علاوهبر اینها در بین مریدان شیخ از شیعیان خراسان و ماوراءالنهر نیز بودهاند و تشیّع خود را به هیچ رو در تعارض با تصوّف شیخ نمىدیدهاند. قاضى نوراللّه شوشترى معتقد است، شیخ نجمالدّین براساس این که «پیران او منحصر در دوازده امام بودند لاجرم در جانب مریدان نیز رعایت عدد پیران نموده و چنانچه در تاریخ گزیده مسطور است در مدّت عمر دوازده مرید بیش قبول نکرد.» شیخ در فوائح مطلبى را بیان کرده است که از نگاه رمزشناسى عرفانى حائز اهمیّت است و از منظر صوفیانه داراى معناى ولایى خاصّى مىباشد. این مطلب گزارش شیخ از واقعهاى روحانى است که براى او رخ داده است و از این قرار مىباشد: «در یکى از حالات که از خود غایب شده بودم، رسول اکرم(ص) را دیدار کرده که حضرت مولى(ع) در معیّت آن جناب بوده، از فرصت استفاده کرده حضور حضرت مولى(ع) شرفیاب شدم دست مبارکش را گرفته مصافحه کردم و در همان حال الهام شده که گویا در اخبار شنیدهام رسول اکرم(ص) فرموده کسى که با على(ع) مصافحه نماید وارد بهشت خواهد شد. از حضرت مولى(ع) پرسیدم که آیا این حدیث که تصافح با شما موجب ورود در بهشت است صحیح است یا خیر؟ حضرت مولى(ع) فرمود: آرى رسول خدا(ص) فرموده است که هر که با من مصافحه نماید به بهشت مىرود.» آنچه شیخ در گزارش فوق آورده است نزد صوفیان تمثیلى از بیعت عرفانى با ولىاللّه محسوب مىگردد و صورت باطنى همان اتّصال سلسله پیران طریقت از خود شیخ تا حضرت على(ع) مىباشد. همچنان که پیشتر نیز گفته آمد، تقریباً همگى سلاسل عرفان خود را به حضرت مولى(ع) منسوب و متّصل مىدارند. همچنان که گفتیم مسأله ولایت از ارکان اصلى طریقت شیخ نجمالدّین است، وى سعى سالک را بىتصرّف و ولایت شیخ بیهوده مىداند. زیرا این ولىّ است که درجات سهگانه تلوین و تمکین و تکوین را طى کرده است و گویى از علمالیقین به عینالیقین و از عینالیقین به حقالیقین یا فناى فىاللّه رسیده و اراده او در اراده خدا فانى شده است. از اینرو سالک باید ترک اختیار خود گوید و خویش را تحت اختیار شیخ خویش درآورد و تا زمانى که در سیر و سلوک به تکامل نرسیده است باید تحت ولایت و ارشاد شیخ باشد. این ممیّزه و ویژگى که از آن یاد کردیم، یکى از مهمّترین دلایل قرابت و نزدیکى طریقت شیخ نجمالدّین با عرفان شیعى است (البتّه ما این دو را از هم جدا نمىدانیم) و بىجهت نیست که طریقه کبرویّه بیشتر و سریعتر از دیگر طرق جنبههاى شیعى خود را آشکار نمود و در مناطق شیعهمذهب با اقبال و رغبت فوقالعاده مواجه گردید.
تعدادى از سلاسل عرفانى شیعه از طریقه شیخ نجمالدّین کبرى (کبرویّه) منشعب شدهاند که از عمدهترین آنها مىتوان به سلسله ذهبیّه (پیروان سیّد عبداللّه برزشآبادى) و نوربخشیه (پیروان سیّد محمّد نوربخش) اشاره کرد. لازم به ذکر است که هریک از این طریقهها به شعبههاى متنوّعى تقسیم شدهاند و حوزه گستردهاى را در عرفان و تصوّف شیعى به خود اختصاص دادهاند.
۳ ـ بررسى نظریه ولایت در اندیشه شیخ سعدالدّین حمویى
شعاع اندیشه عرفانى شیخ در آثار و احوال شاگردان وى به خوبى مشهود است و براى درک و دریافت کاملتر عرفان شیخ کبرى و ادامه افکار وى باید به مطالعه شاگردان مکتب وى پرداخت. ما در این مجال اندک به ناچار دست به انتخاب مىزنیم و به بررسى اندیشههاى سعدالدّین حمویى که به گمان ما بیش از هرکس دیگر عمق تعالیم ولوى شیخ کبرى در وى تجلّى یافته است مىپردازیم. علاوه بر این سعدالدّین حمویى و فرزندش صدرالدّین ابراهیم نقشى مهم در انتشار طریقت کبرویّه و تصوّف شیعى در خراسان و شام و عراق ایفا کردهاند. سعدالدّین نیز همانند مراد خود مؤلّفه اصلى اندیشه عرفانى خود را مسئله ولایت قرار داد. بیش از هر امر دیگرى به آن پرداخته و به قدرى به صراحت در این باب سخن گفته است که جاى هیچگونه تردیدى در ارادت و انتساب معنوى وى به اهل بیت باقى نمىماند. قاضى نوراللّه شوشترى مىگوید: شیخ در یکى از کتابهایش بهنام محبوب آورده است که «اطلاق اسم ولىّ بعد از حضرت پیغمبر مطلقا و مقیّدا بر کسى جایز نیست الاّ بر حضرت امیرالمؤمنین و اولاد معصومین او علیهمالسّلام» قاضى نوراللّه وصیتنامهاى را از سعدالدّین حمویى نقل کرده است که وى در آن بر طریق دوستى پیامبر و اهل بیت ایشان تأکید دارد. شیخ عزیزالدّین نسفى به نقل از مراد خود شیخ سعدالدّین در بیان اولیاء چنین مىگوید: «بدان که شیخ سعدالدّین حموى مىفرماید که پیش از محمّد (ص) در ادیان پیشین ولىّ نبود و اسم ولىّ نبود و مقرّبان خدا را از جمله انبیاء مىگفتند، اگرچه در هر دینى یک صاحب شریعت بود، و زیاده از یکى نمىبود، امّا دیگران خلق را به دین وى دعوت مىکردند و جمله را انبیا مىگفتند. پس در دین آدم(ع) چنین پیغمبر بودند که خلق را به دین آدم دعوت مىکردند، و در دین نوح و در دین ابراهیم و در دین موسى و در دین عیسى همچنین. چون کار به محمّد رسید، فرمود که بعد از من پیغمبر نخواهد بود تا خلق را به دین دعوت کنند. بعد از من کسانى که پیرو من باشند و مقرّب حضرت خدا باشند، نام ایشان اولیاء است. این اولیاء خلق را به دین من دعوت کنند. اسم ولىّ در دین محمّد پیدا آمد. خداى تعالى دوازده کس را از امّت محمّد برگزید و مقرّب حضرت خود گردانید و به ولایت خود مخصوص کرد و ایشان را نایبان حضرت محمّد گردانید که العلماء ورثه الانبیاء در حقّ این دوازده کس فرمود: علماء امّتى کانبیاء و بنىاسرائیل. نزدیک شیخ، ولى در امّت محمّد همین دوازده کس بیش نیستند. و ولىّ آخرین که ولىّ دوازدهم باشد خاتم اولیاء است و مهدى و صاحبزمان نام او است.» شیخ سعدالدّین براى نبىّ دو جنبه ولایت و نبوّت قائل است. جنبه الىالحقّى او را که به طرف خدا است و از او فیض مىگیرد ولایت مىداند و جنبه الىالخلقى نبىّ را که روى به مردم دارد و پیام خدا را به آنان مىرساند نبوّت مىنامد. شیخ در باب منشأ خاتم انبیاء و خاتم اولیاء چنین مىگوید: «و خاتم انبیا و خاتم اولیا از یک صنعاند و منشأشان یکى است و حبیب اللّه از “حاء” حىّ نازل شد و ولىاللّه از “یا”ى حىّ، و حىّ صورت جامعه اشیا است. و “حا”ى حىّ اشارت بهروح، و “یا”ى حىّ اشارت است به ید. تخلیق آدم از حکمتِ ید بود و احیاى او [از] حکمت روح. چنان که مىفرماید: خَلَقْتُهُ بیدى وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى»
ادامه افکار شیخ نجمالدّین کبرى در باب ولایت را از طریق سعدالدّین مىتوان در عزیزالدّین نسفى مرید شیخ سعدالدّین پىجویى کرد و کتاب الانسان الکامل بهترین گواه به گرایش و توجّه نسفى به مسأله ولایت است. نسفى در بسیارى از موارد تحت تأثیر مراد خود قرار گرفته و البتّه از تأثیر مکتب محىالدّین عربى نیز برکنار نبوده است. «در باب ولایت و مقام اولیاء، نسفى در آثار خویش مکرّر و غالباً با تفصیل تمام سخن مىگوید و خاطرنشان مىکند که بحث در این مسأله در عصر وى همهجا در مجالس صوفیّه و اهل عرفان رایج بوده است.» نسفى همانند مراد خویش معتقد است که طور نبوّت را پیامبر به ظهور آورد و ظهور ولایت به صاحبالزمان مربوط است. اگر در طور نبوّت علوم ظاهر مورد بحث بود، در طور ولایت یعنى عصر ظهور صاحبالزمان علوم باطن یعنى حقایق مورد بحث قرار خواهد گرفت.
۴ ـ علاءالدّوله سمنانى و تشیّع
یکى از کسانى که نقش مهمّى در آشکار شدن جنبههاى شیعى کبرویّه ایفا کرده است، علاءالدّوله سمنانى است. وى مرید عبدالرّحمن اسفراینى (از مشایخ طریقه کبرویّه) است که او نیز با دو واسطه (احمد ذاکر جورفانى و رضىالدین على لالا) به شیخ نجمالدّین کبرى منسوب بود. علاءالدّوله نقش مهمّى به نشر طریقه کبرویّه در ایران و هند داشته است. علاءالدّوله را باید عارفى شیعى و معتدل خواند که به عامّه شیعه به خاطر تندروى در بدگویى از عایشه و خلفا انتقاد مىکند. او از امام على(ع) با عنوان امام ما یاد مىکند و مکرّرا مطالبى از نهجالبلاغه مولا(ع) را در آثار خویش نقل مىکند. او شیعیان واقعى على(ع) را صوفیّه مىداند. وى در یکى از رسالات خود به نام مقاصد المخلصین و مفضح عقایدالمبدعین، امیرالمؤمنین را بهعنوان خلیفه به حقّ پیامبر معرفى مىکند.
آنچه او در این رساله و نیز در رساله چهل مجلس در باب رحلت امام دوازدهم آورده است البته با اعتقاد شیعه دوازدهامامى موافقت ندارد امّا به قول قاضى نوراللّه شوشترى این نظر شیخ مىتواند از مقوله غلط در کشف باشد. امّا هرچه هست در تشیّع شیخ و نقش او در گسترش عرفان شیعى هیچ تردیدى نیست. شیخ در چهل مجلس درباره تعظیم ائمه اهل بیت چنین مىگوید: «و شما را مىباید که ائمه اهل بیت را بس معظّم دانید و در حقّ ایشان متابع عوام اهل سنت نباشید چه به سبب غلو روافض دروغهایى در حقّ اهل بیت گفتهاند، پنداشتهاند که دوستى مىکنند و ایشان را چنانچه حقّ ایشان است عظمى نمىنهند، مىپندارند که ابوحنیفه و شافعى یا بایزید و جنید از ایشان بزرگترند و نمىدانند که ابوحنیفه مفاخرت به محبّت امام جعفر صادق رضىاللّه عنه مىکرد و شافعى به مدّاحى اهل بیت مىنازید و بایزید و جنید اگر خاکپاى ایشان یافتندى توتیاى چشم خود کردندى و ایشان را مقاماتى بوده است که زبان از تقریر آن عاجز آید.» شیخ در جاى دیگرى از همین رساله به نقل و توضیح مختصر حدیث معروف حقیقت که گفتگوى حضرت على(ع) با کمیل بن زیاد (از اصحاب سرّ آن حضرت) است، مىپردازد.
امیر سیّد على همدانى و انتشار کبرویّه
وى از بزرگترین مشایخ طریقت کبرویّه مىباشد و با یک واسطه (محمود مزدقانى) مرید علاءالدّوله سمنانى بوده است. سیّد را بنیانگذار طریق همدانیّه نیز مىدانند. آنچه مسلّم است وى زحمات فراوانى را در راه نشر طریقت و ترویج شریعت متحمّل شده است. عمده سفرهاى او به قصد تبلیغ اسلام و عرفان در هند و سراندیپ و کشمیر و ترکستان و بدخشان صورت پذیرفته است. و در ضمن این سفرها او عدّه زیادى را به اسلام و طریقت عرفانى شیعى دعوت نمود. خود او در مورد این سفرها مىگوید: «سى و چهار ولىّ مرشد از اکابر اولیاء ـ قدّساللّه تعالى اسرارهم ـ مرا به ارشاد طالبان اجابت فرمودند» امّا او نمىپذیرفت ولى سرانجام به اشاره و امر پیر خود تمکین مىکند. اگرچه او را نیز همانند علاءالدّوله باید شیعهاى معتدل شمرد امّا علاقه و محبّت فوقالعاده وى نسبت به على(ع) و آل على(ع) مشهور است. رباعى ذیل خود گواهى بر این مدّعا است:
گر حبّ على و آل بتولت نبود امید شفاعت از رسولت نبود
گر طاعت حق جمله بجا آرى تو بىمهر على هیچ قبولت نبود
طریقه سیّدعلى به نام همدانیّه (از انشعابات کبرویّه) در کشمیر و ختلان رواج یافت. پس از سیّد طریقه کبرویّه توسّط مریدش خواجه اسحاق ختلانى تداوم یافت و با ظهور سیّد محمّد نوربخش آشکارا با شعارهاى شیعى-عرفانى تبدیل به نهضتى سیاسى-مذهبى گردید. پس از خواجه اسحاق ختلانى بود که کبرویّه انشعاب دیگرى نیز به خود مىبیند: یکى شاخه پیروان سیّدمحمّد نوربخش به نام “نوربخشیّه” و دیگر پیروان سیّد عبداللّه برزشآبادى که به نام “ذهبیّه” معروف گردید.
۵ ـ شمسالدّین لاهیجى و شیخ نجمالدّین کبرى
یکى از مریدان بنام و فاضل سیّد محمّد نوربخش، شمسالدّین لاهیجى صاحب کتاب معروف مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز مىباشد. لاهیجى در همین کتاب سلسله طریقتى خود را تحت عنوان سلسلهالذهب تا پیامبر اکرم(ص) نام برده است. آنچنان که از این مشجّره برمىآید وى با هشت واسطه به شیخ نجمالدّین کبرى مربوط مىشود. این شیخ بزرگ طریقه نوربخشیّه مورد احترام بزرگانى همچون میرصدرالدّین شیرازى و علاّمه دوانى بود. علاوه بر جنبه آشکار عرفان شیعى-که به خوبى از آثار او هویداست- از جهت دیگرى نیز تأثیرپذیرىاش از شیخ نجمالدّین کبرى و مشایخ کبرویّه قابل توجّه است. این امر از مقایسه سبک شیخ در گلشن راز و گزارشاتى که از احوال خود در ضمن این کتاب بیان مىدارد با کتاب فوائح شیخ کبرى به خوبى روشن مىشود. گزارشى که شیخ از واقعات و حالات و سفرهاى روحانى خود ارائه مىکند ، بسیار به سیاق فوائح و نقل وقایع خلوت و سوانح عرفانى شیخ کبرى نزدیک است. امّا مهمّترین شباهت و همگونى روش عرفانى لاهیجى با شیخ نجمالدّین را باید در رؤیت و تفسیر رنگهاى گوناگون که سالک در مسیر سیر و سلوک خود با آنها مواجه مىشود، پىجویى کرد.
۶ ـ نیم نگاهى به دو نهضت صوفیانه از طریقه کبرویّه
بررسى زمینههاى تاریخى نهضتهایى که در ایران از اواسط قرن سوم هجرى شروع شد، نشان مىدهد که اکثریت آنها داراى ماهیّت شیعى با گرایشهاى آشکار صوفیانه بودهاند. براى نمونه مىتوان به نهضت سربداریه، سادات مازندران، حروفیّه، نوربخشیّه، مشعشعیان، اهل حقّ و… اشاره کرد. این قیامها را مىتوان بهعنوان زمینههاى نهضت صفویان و منابع الهام انقلاب آنان محسوب داشت. البته بر اینها باید نهضت بابایى و شیخ بدرالدّین در آسیاى صغیر را نیز افزود. سربداریه را مىتوان از جمله معروفترین جنبشهاى مذهبى-سیاسى در تاریخ ایران دانست. جنبشى که دو مؤلّفه اصلى آن همانند نهضت صفویان، تشیّع و تصوّف بود. جنبش سربداران با نام شیخ حسن جورى که یک صوفى و از مریدان شیخ خلیفه (از صوفیان طریقه کبرویّه) بوده قرین است. شیخ خلیفه به دست مخالفان خود شبانه در مسجد به طرز مرموزى به قتل رسید. نهضت سربداریه علیه مغولان و از سبزوار ــ که در دیرباز از کانونهاى شیعى محسوب مىشد ــ ظهور کرد و به تدریج موفّق به تصرّف نقاط وسیعى از خراسان شد. این جنبش به دلایل مختلف از جمله اختلاف داخلى رو به ضعف نهاد و سرانجام توسط تیموریان برچیده شد (۷۲۸ ه . ق). نوربخشیّه پیروان سیّد محمّد نوربخش (متوفّاى ۸۶۹ ه . ق) و از سلسلههاى مهمّ صوفیّه شیعه در قرن هشتم و نهم بودند. سیّد محمّد نوربخش خود از طریقه کبرویّه بود. او آشکارا با تکیه بر شعارهاى شیعى و علوى به مبارزه با شاهرخ تیمورى برخاست. تا قبل از خروج و قیام سیّد جنبه شیعى کبرویّه چندان آشکار نبود ولى در شور و گرمى نهضت نوربخش صوفیان دوستدار و پیرو او از تقیّهاى که در تشیّع به کار مىبردند، منصرف گشتند. سیّد نوربخش که در عین حال خویش را مظهر نیز مىنامید، بىمحابا سلطان وقت را نسبت به مقام و منزلت خویش هشدار مىداد و او را دعوت به توبه از کرده خویش و استغفار مىنمود و حتّى خطاب به او چنین نوشت: «… و نزد مرشدان صمدانى و علماء ربّانى محبّت و ارادت و ملازمت و اطاعت چنین صاحب کمال بر پادشاهان اسلام از جمله واجباتست». در تحریض مریدان براى قیام مىگفت: «اى اهل زمانه! مفاخرت نمایید به معاصرت امام اولیاء، اى اهل ملک! مبادرت نمایید به نصرت نتیجه سلطان آل عبا» قاضى نوراللّه شوشترى دلیل قیام نوربخش و تشویق پیر و مرشدش، خواجه اسحاق را در این امر، ملامت و ناراحتى خواجه ــ که از شیعیان بود ــ از چیرگى اهل سنّت، بهویژه شاهرخ، و از روى محبّتِ اهل بیت و درد دین مىداند. از اینرو به شیوه علویان روزگاران پیشین که بر خلفاى عباسى و غیرهم شوریدند، بهتر غیب سیّد نوربخش به خروج بر حاکم وقت دست یازید.
۷ ـ نزدیکى کبرویّه چین با عرفان شیعى
از دیگر شواهد ارتباط ماهوى طریقت کبرویّه و تشیّع بررسى گرایشهاى فکرى و معنوى کبرویّه چین است. براساس نظر شمارى از محقّقان به طور کلّى کبرویّه چین با عارفان خوارزم و بخارا قرابت زیادى دارند و به عرفان شیعى بسیار نزدیکند. علاوه بر این کبرویّه چین ریشههاى قومى و اعتقادى خود را به ایران و آسیاى مرکزى متّصل مىدانند و مانند بسیارى از طریقههاى عرفان و تصوّف اسلامى به سلسله مراتب شریعت و طریقت و حقیقت پاىبندند. از دیگر آداب و رسوم کبرویّه چین که جالب توجّه است، اهتمام آنها به بزرگداشت خاطره شهادت امام حسین(ع) و عزادارى در روز عاشورا است. روز عاشورا آخوند وعظ مىکند و وقایع شهادت امامان حسن و حسین (علیهماالسّلام) را بیان مىدارد و از آن دو بزرگوار بهعنوان ماه و خورشید و نور چشم پیامبر (ص) یاد مىکند… روز عزاى دیگر که محترم داشته مىشود، چهاردهم همه ماههاى اسلامى (قمرى) است که به یاد وفات حضرت فاطمه(س) مراسمى توسّط بانوان برپا مىگردد. روز چهاردهم ربیعالاوّل را که هم تولّد و هم وفات آن حضرت مىدانند، مفصّلتر برگزار مىکنند. در چهاردهم ماه رمضان، شب را نیز مراسم احیا دارند.
منبع: عرفان ایران – مجموعه مقالات ۱۰