مقدمه
عرفان اسلامی، که مـتعالیترین و مهمترین تبلور ساحت درونی و پرجاذبهترین جلوۀ فرهنگ اسلامی، و عبارت است از معرفت کشفی و شـهودی و علم حضوری به حـق تـعالی، و اتصاف به صفات خداوند، تخلّق به اخلاق الهی و نیل به مقام قرب و فنا و بقا، برگرفته از کتاب و سنّت، و منشأ آن ساحت درونی قرآن کریم و حقیقت باطنی یا ولایت الهی پیامبر اکرم (ص) است کـه در دوران حیات آن حضرت (ص) و پس از رحلت ایشان در وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (ع) و حضرات معصومین (ع) تحقق و ادامه یافت. حقیقت نبوّت دارای ساحتی دوگانه و وحدتی مضاعف است: ساحت خارجی و ظاهری؛ و ساحت درونی و باطنی. ساحت درونی همان ولایت و بـاطن نـبوت است که در مقابل نبوت تشریعی، نبوّت تعریفی خوانده شده است.[۱] این حقیقت معنوی باطنی و حکمت الهی از پیامبر (ص) به حضرت امیر (ع) و از آن حضرت به حضرات معصومین (ع)، که به گفته شیخ سعدالدین حـموی اولیـای امت اسلامیاند،[۲] و از آن خاتمان ولایت مطلقۀ الهیه از طریق علم ارثی به شیعیان خاص و عارفان مسلمان و طالبان معارف باطنی و معنوی به ارث رسید. بنابراین، معنای باطنی وحی، به امامان (ع) تعلیم داده شد، و خـود آنـان، به عنوان وارثان، ارث خود را در اختیار کسانی گذاشتند و میگذارند که توانایی دریافت آن را داشتند و دارند. علم باطن و معنویت، به عنوان عطیّهای الهی، در مجرای نبوت و ولایت به جریان افتاد و لذا فقط از طـریق اتـصال بـه این سرچشمۀ الهی میتوان از آن بـهرهمند شـد. حـضرت امیرالمؤمنین (ع) در این باره میفرماید: «ما حکیمانی هستیم که تعلیم میدهیم و شیعیان ما از ما تعلیم میگیرند. باقی [مردم] افسوس جز کفی بـر سـیلابی نـیستند». در حقیقت، امامان (ع)، خلفای خداوند بر روی زمین، اساطین زمـین، ابـوابی به سوی خدا، اوصیا و ورثۀ انبیا، معدن حکمت و معرفت، شجرۀ نبوت، وارثان علم الهی و کسانیاند که دلهای مؤمنان را روشـن مـیکنند و چـنانکه امام باقر (ع) میفرماید: «نور امام در قلب مؤمن، از تابش خورشید در روز درخشندهتر است».[۳] هـجویری حـضرت امیر (ع) را «مقتدای اولیاء و اصفیاء» خوانده و گفته است: «اندر علم و معاملت، امام این طریقت علی است، پس اهـل ایـن طـریقت اقتدا بدو کنند در حقایق عبارات و دقایق اشارات و تجرید از معلوم دنیا و نظاره انـدر تـقدیر مـولی»؛ و دربارۀ امامان شیعه (ع) آورده است: «جمله قدوۀ این طایفه بودهاند خاصّ و عام ایشان».[۴]
به گـفتۀ سـید حـیدرآملی: «انّ مرجع جمیع الشیعة – خصوصاً الطایفة الامامیة – لیس إلّا امیرالمؤمنین علیّ(ع) و بعده الی اولاده و اولاد اولاده و هو مـأخذهم و مـشربهم و مسند علومهم و مرجع أصولهم. و کذلک الصّوفیّة الحقّة لأنّهم ایضاً لایسندون علومهم و لا ینسبون خـرقتهم إلّا الیـه و بـعده الی أولاده و اولاد اولاده علیهم السّلام، واحداً بعد واحدٍ».[۵]
نکتۀ بسیار مهم آنکه برای شناخت و نیل به بـاطن اسـلام نمیتوان از تعلیمات امامان (ع) فراتر رفت.[۶] بهعلاوه، سیرۀ قولی و فعلی آن بزرگان نیز نمونۀ کـامل و گـواه روشـنی از حیات معنوی اسلام است. زندگانی پیامبر اکرم (ص) پیش و پس از بعثت و همچنین حیات اصحاب خاص آن حضرت بـهویژه امـیرمؤمنان (ع) و برخی از اصحاب صفه زاهدانه و عارفانه بود. با این همه، به اعتراف کـربن، جـای تـعجب است که بحث دربارۀ این باطن بدون توجه به تشیع انجام گرفته است.[۷] درحالی کـه ریـشه و سـرمنشأ بسیاری از تعالیم و نظریات عرفانی را میتوان در تعالیم و آثار و سنت آن بزرگان یافت. از همینن رو، در بـیشتر مـنابع صوفیانه، و بهویژه تذکرههای عرفانی، از مقام و منزلت معنوی و عرفانی امامان (ع)، مخصوصاً حـضرت امـیرالمؤمنین(ع)، وو ارتباط عـارفان بـا آن بـزرگان سخن به میان آمده است. بـه گـفتۀ شیبی، حضرت امیرالمؤمنین(ع)، مرجع معرفت صوفیانه و پیری است که همۀ طریقهها در او بـه هـم میرسند.[۸]
در اللمع فی التصوف، در شأن آن حـضرت آمده است: «لأمیرالمؤمنین عـلیّ رضـی الله عنه من بین جمیع اصـحاب رسـول الله خصوصیّة بمعان جلیلة و اشارات لطیفة و الفاظ مفردة و عبارة و بیان للتوحید و المعرفة و الایمان و العـلم و غـیر ذلک و خصال شریفة تعلّق و تخلّق بـه اهـل الحـقایق من الصوفیّة».[۹]
کـلابادی در التـعرف لمذهب اهل التصوف، ذیـل عـنوان «الباب الثانی فی رجال الصوفیة»، از امام زینالعابدین (ع)، امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) بـهعنوان نـخستین رجال صوفی نام برده است، کـه – بـعد از امیرالمؤمنین (ع) و امـام حـسن (ع) و امـام حسین (ع) – در باب علوم صـوفیان و مواجید آنان سخن گفتند و مقاماتشان را نشر دادند و قولاً و فعلاً به وصف آنان پرداختند.[۱۰] هجویری نـیز یـک باب از کشفالمحجوب را با عنوان «بـاب فـی ذکـر ائمـّتهم» بـه بیان منزلت عـرفانی امـامان معصوم (ع)- البته تا امام جعفر صادق (ع) – اختصاص داده،[۱۱] و دربارۀ ایشان گفته است: «و اهل بیتت پیغامبر- علیه السـلام – آنـان کـه به طهارت اصلی مخصوصاند هر یکی را انـدر ایـن مـعانی قـدمی تـمام اسـت، و جمله قـدوۀ ایـن طایفه بودهاند خاصّ و عامم ایشان»؛[۱۲] همچنین دربارۀ امام جعفرصادق (ع) آورده است: «وی را اشارت جمیل است اندر جملۀ علوم، و مشهور است دقّت کلام وی و قوّت مـعانی انـدر میان مشایخ، رضی الله عنهم اجـمعین؛ و وی را کـتب معروف است اندر بیان این طریقت».[۱۳] سلمی نیز در حقائق التفسیر، نظریات و دیدگاههای عرفانی منسوب به امام جعفر صادق (ع) را نقل کرده است.[۱۴]
بنابر گزارشها و مـستندات تـاریخی، ائمه اطهار (ع)، بهویژه امـیرالمومنین (ع) تـا امام هشتم (ع)، و همچنین حضرت حجت (عج) در طول دوران غیبت، همواره مهمترین و اصیلترین مراجع معنویت عرفانی اسلام بودهاند و در طول حیات مبارکشان، ما بین آنان و بعضی از صوفیان و عارفان پیوندهای صمیمانه و معنوی برقرار بـوده اسـت؛ از جمله، چنانکه با تفصیل بیشتر اشاره خواهیم کرد، حسن بصری از مریدان و شاگردان حضرت امیر (ع) بود و برخی از مریدان خاص حسن بصری، از جمله ایوب سختیانی و مالک دینار، نیز گرایشهای شیعی داشتند. هـمچنین ابـراهیم ادهم و بـایزید بسطامی را از ارادتمندان حضرت امام جعفر صادق (ع)؛ و بشر حافی، فضیل عیاض و شقیق بلخی را از مریدان و علاقهمندان حضرت امام مـوسی کاظم (ع) و معروف کرخی را صحابی نزدیک امام رضا (ع) شمردهاند.[۱۵]
به هر حـال، بـا تـوجه به شرایط سیاسی – اجتماعی و مذهبی آن روزگار و همچنین ماهیت ارادت عرفانی، در برخی موارد اثبات تاریخی و دقیق این نـسبتها و ارادتـها مشکل مینماید؛ با این همه، گزارشهای فراوانی که در منابع عرفانی آمده، و همچنین توجه نویسندگان صوفی به این امر، نشاندهندۀ علاقه و حتی ارادت صوفیان نسبت به اهل بیت (ع) است.
بایزید بسطامی و پیوند تاریخی و معنوی او با امام جعفرصادق (ع)
بایزید بسطامی از بزرگترین و پرآوازهترین عـارفان سدۀ دوم و سوم هجری است، که بیشتر تذکرهنویسان و نویسندگان صوفی و همچنین بسیاری از عالمان شیعی بر ارتباط او با امام جعفر صادق (ع) تأکید کرده و گفتهاند که او مدتی سقای آن حضرت (ع) بود؛ با این هـمه، بـرخی از محققان معاصر از لحاظ تاریخی دربارۀ این ارتباط تردید کردهاند. در این تحقیق پس از شرح احوال مختصری از بایزید، نخست نظریات و مطالب نویسندگان عارف و شیعی، و سپس پژوهشها و دیدگاههای محققان معاصر را در این بـاره نـقل میکنیم.
تأملی در شرح احوال و تعالیم بایزید بسطامی
طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی، مشهور به بایزید بسطامی، پرآوازهترین عارف جهان اسلام است، که نام و آوازهاش، در طول تاریخ و جغرافیای جـهان اسـلام بـر بسیاری از عارفان هم عصرش سـایه افـکنده، و از جـمله از نخستین عارفانی است که آوازهاش، مرزهای جهان اسلام را درنوردیده است. در بیشتر منابع عرفانی از او با عناوین و توصیفات بلندی یاد شده است و القـاب بـسیاری بـه او نسبت دادهاند، که نشان از جلالت قدر و شأن و مـنزلت والای او دارد؛ شـاید از همه مهمتر عبارت جنید دربارۀ او باشد که گفته است: «ابویزید منّا بمنزلة جبریل من الملایکة». همچنین هجویری او را «فلک مـعرفت» و «مـلک مـحبت» خوانده؛[۱۶] و عطار او را چنین وصف کرده: «آن خلیفۀ الهی، آن دعامۀ نـامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الخلایق اجمعین، آن پختۀ جهان ناکامی، شیخ بایزید بسطامی- رحمة الله علیه – اکبر مشایخ و اعظم اولیـا بـود، و حـجت خدای بود، و خلیفۀ بحق بود، و قطب عالم بود و مرجع اوتاد»، و گـفته اسـت: «ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود؛ و در اسرار و حقایق، نظری نافذ و جدّی بلیغ داشت؛ و دایم در مقام قـرب و هـیبت بـود، غرقۀ انس و محبّت بود، و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت».[۱۷] مطلب جـالب و قـابل تـأمل آنکه او را از راویان حدیث نیز شمرده و گفتهاند: «روایات او در احادیث عالی بود و پیش از او کس را در معانی طـریقت چـندان اسـتنباط نبود که او را. گفتند که در این شیوه نخست او بود که علم به صحرا زد».[۱۸] همچنین، چـنانکه آوردهـاند، در حفظ اوامر و نواهی شریعت و متابعت رسول اکرم (ص) مصرّ و مشهور بود؛ از همین رو، او را «محبّ العـلم و مـعظّم الشـریعة» خوانده و به نقل از او آوردهاند که «علمتُ فی المجاهدة ثلاثین سنة فما وجدتُ شییاً أشـدّ عـلیّ من العلم و متابعته».[۱۹]
نیاکان او در اصل زرتشتی و ظاهراً از طبقۀ موبدان، و از بزرگان بسطام بودند. نـیای او، سـروشان، در نـیمۀ نخست سدۀ اول هجری – در فاصلۀ ۲۲ تا۵۰ق – به دنبال فتح بسطام، اسلام آورد، و لذا بایزید در خانوادهای تازه مسلمان، در «مـحلۀ مـوبدان» بسطام – که به گفتۀ مؤلف کتاب النور، موبدان نیاکان او بودند[۲۰] – به دنـیا آمـد، و در هـمان زادگاه خویش بالید. او دو برادر به نامهای آدم و علی و نیز دو خواهر داشت؛ که از آن میان، آدم از او بزرگتر بود؛ و بـیش از هـمه، فـرزندان و نوادگان همو بودند که تعالیم و اقوال بایزید را نشر و گسترش دادند. با تـوجه بـه گزارشهای سهلگی، دانسته میشود که در روزگار بایزید، بسطام همچون شهری پررونق، از شهرت کافی برخوردار بوده اسـت، و پیـروان دو دین اسلام و زرتشتی در آنجا حضوری فعال داشته و در کنار یکدیگر با صلح و آرامـش و در کـمال امنیت و آزادی میزیستهاند. به گفتۀ سهلگی، خانوادۀ بـایزید، بـعدها از مـحلۀ موبدان به «محلۀ وافدان»- منسوب به اعـرابیی «وافـد» نام و ساکن آنجا – که ظاهراً مسلماننشین بود و بعدها «محلۀ بویزیدان» خوانده شد، نـقل مـکان کردند.۲۱ البته برخی نیز گـفتهاند کـه او را نفی بـلد کـردند و او نـاچار به محلۀ وافدان رفـت.[۲۲] بـا آنکه به نقل از او آوردهاند که: «حق تعالی مرا بر درگاه علما و صحبت متعلّمان روزگـاری دراز ایـستانید»،[۲۳] ظاهراً فقط تحصیلات مقدماتی از جمله قـرائت قـرآن و نیز خـواندن و نـوشتن آمـوخت؛[۲۴] لذا شاید به همین دلیـل او را امّی خواندهاند؛[۲۵] با این همه، در کتاب النور احادیثی نیز از پیامبر اکرم (ص) به نقل از او آمده اسـت.[۲۶] بـه هرحال، او بیشتر عمر خود را به کـسب مـعارف عـرفانی سـپری کـرد، و چنانکه گفتهاند، او سـیصد و سـیزده – و به روایت عطار، صد و سیزده – استاد و پیر را خدمت کرد که آخرین آنان امام جعفر صادق (ع) بـود کـه دو سـال – احتمالاً در دو سال آخر عمر آن حضرت (ع) یعنی از ۱۴۶ تـا ۱۴۸ق – در خـدمت ایـشان بـود و سـقایی آن حـضرت را میکرد و به همین مناسبت حضرت (ع) او را «طیفور سقّا» میخواند.[۲۷] به هر حال بایزید قطعاً از سال ۱۴۸ق، به بعد در بسطام ماندگار شد و در جوار مسجدی که بعدها مسجد بایزید خوانده شـد، خلوتخانهای معروف به «صومعۀ بایزید» بنا نهاد و در آن به عبادت پرداخت؛[۲۸] و احتمالاً – با توجه به گزارش مؤلف کتاب حلیة الاولیاء و به تبع او دیگران – بایزید در همین دوره ازدواج کرد.[۲۹] او ظاهراً به جز چـند سـفر، از جمله زیارت خانۀ خدا، بیشتر عمر خود را در بسطام سپری کرد، البته از سفر او به بلخ نیز سخن گفتهاند.[۳۰] او سرانجام در بسطام وفات یافت و همانجا در ضلع شمالی مسجد، معروف به «مسجد بـایزید»، کـه صومعۀ او نیز در جوار آن قرار داشت، و در پایین قبر امامزاده محمد – به احتمال، فرزند امام جعفر صادق (ع) – به خاک سپرده شـد. تـاریخ وفات او را به اختلاف، ۲۶۱ق، ۲۳۴ق، حتی ۱۸۰ق و نیز ۱۶۱ق گفتهاند.[۳۱]
در این نوشتار مجال پرداختن به همۀ تعالیم و دیدگاههای بایزید نیست؛ لذا به اختصار فقط به چند مطلب، که پیش از این بدانها کمتر توجه شده و بـا مـوضوع این نـوشته نیز به نوعی مرتبط است، میپردازیم.
نخست نظریۀ او دربارۀ اسمای الهی و معرفتشناسی اسما و صفات است، که بـسیار بدیع و جالب توجه است، و در میان عارفان مسلمان، نخستین بار او بر زبـان آورده، و پیـش از وی و حتی تا سالها پس از او- تا پیش از ابن عربی- بدین عمق و وسعت مطرح نشده است. او لفظ جلاله را اسم ذات و جـامع هـمۀ اسمای الهی، و دیگر اسما را اسمای صفات خداوند شمرده و شرط اسلام آوردن را اقرار به ذات یـا هـمان اسـم ذات دانسته است. به علاوه، او به جنبۀ کارکردی اسمای الهی نیز توجه کرده، که بسیار جـالب توجه است؛ لذا، اصل سخنان او را در این باره نقل میکنیم، به گفتۀ او:
«اسماء همه اسم صـفاتاند و الله اسم ذات. اسم علامت شـناخت مـعنی است و معنی علامتی است که بدان صفات را شناسند. هر که اقرار به صفات کند و به ذات اقرار نیاورد مسلمان نیست و هر که به ذات اقرار آورد قبل از صفات مسلمان خوانده میشود؛ و باید کـه به صفات اقرار آورد؛ و دلیل بر این آن که اگر مردی بگوید “لا اله الّا الرحمن” یا “لا اله الّا الرحیم” و سپس یکیک نامها را بیاورد مسلمان نخواهد بود تا آنگاه که بگوید “لا اله الّا الله” و هر که بدین اسم یگانه – کـه الله است – اقرار آورد، دیگر اسماء در آن داخل است و خارج از آن. از این اسم، معانی تمام اسماء بیرون میآید و در این اسم وجود اسماء داخل میشود و این اسم به اسم دیگری نیاز ندارد؛ و دلیـل بـر این، این است که خدای تعالی به این نـام مـتفرد اسـت و بر خلق روا نیست ولی با او خـلق در اسـماء دیـگر شریکاند جز این نام؛ و روا باشد که مردی را عالم و “رحیم” و “کریم” بنامیم بر معانی این اسماء، امّا روا نیست که مردی را “الله” بـخوانیم؛ زیـرا کـه این نام اوست، “لا اله الّا الله” و هر کس “الله” را بـه نـامی از این نامها بخواند، او را در آن نصیبی و بهرهای است مگر “الله” که در آن حظ بنده است و معنی آن این است که هر کس پروردگـار خـویش را بـه رحمت او طلب کند گوید: “یا رحیم” و هر که به کـرم او طلب کند گوید: یا کریم و هر که به جودش طلب کند گوید: “یا جواد” پس در زیر هر نامی مـعنایی اسـت کـه او را بدان نصیب – که مردم راست – فرا میخواند، چه در امر دنیا و چـه در امـر دین؛ بجز “الله” که او را به وحدانیت خدای تعالی میخواند؛ و نَفس را در این یک نصیبی نیست؛ و هر کـه از خـدای تـعالی عطایی طلب کند، او را به اسماء صفات میخواند، و هر که ذات خدای را طلب کـند او را بـه اسـماء ذات میخواند».[۳۲]
مطلب مهم دیگر، سخنان او دربارۀ مراتب سهگانۀ معرفت است، که به اعتقاد او عـبارت اسـت از: مـعرفت عوام، معرفت خواص و معرفت خواصّ الخواص. معرفت عوام، معرفت ربوبیّت و شناخت بندگی، طاعت، مـعصیت، و هـمچنین شناخت دشمن و نفس است؛ و معرفت خواص، معرفت اجلال، عظمت، احسان، منت و توفیق اسـت؛ امـا مـعرفت خاصّ الخاص (خواص الخواص)، معرفت انس، مناجات، لطف و تلطف و سرانجام معرفت قلب و سرّ اسـت.[۳۳] هـمچنین معتقد است که هر کس به معرفت الهی نایل آید حیران و مبهوت مـاند و زبـانش از سـخن گفتن باز ایستد. به گفتۀ او «چون از جام دوستی او نوشند در دریاهای انس او غوطهور شوند و از روح مناجات او لذت بـرند و چـون او را به حقّ المعرفه شناسا شوند، در عظمت او سرگردان شوند».[۳۴]
اما آنچه بیش از هـمه بـا مـوضوع این نوشتار مناسبت دارد، توجه و اهتمام بسیار او به اوامر و نواهی شریعت، حرمت فراوان او نسبت به شـأن رسـول اکـرم (ص) و تأکید خاصش بر متابعت و پیروی از آن حضرت (ص) است، که در گفتار و اقوال او آشکار، و بـهویژه نشاندهندۀ تأثیر تعلیمات پیامبراکرم (ص) و امامان معصوم (ع) بر سیرۀ قولی و فعلی او اسـت. او تـوجه به اوامر و نواهی و حفظ حدود شریعت را شرط اصلی سیر و سلوک عرفانی شـمرده و گـفته است: «اگر مردی را دیدید که چندان از کـرامت نـصیب داشـت که در هوا چهار زانو بنشیند، بدان کـرامت فـریفته نشوید تا آنگاه که بنگرید در برابر امر و نهی و در حفظ حدود و ادای شریعت چه گـونه اسـت».[۳۵] همچنین، بر این باور بـود کـه هر کـس قـرآن خـواندن، زهد ورزیدن، شرکت در نمازهای جماعت، حـضور بـر جنازۀ مسلمان و عیادت بیماران را ترک کند، بهرهای از معرفت حق تعالی ندارد و اگـر «دعـوی این معنی کند، مدّعی است».۳۶ او در رعـایت موازین شرعی نیز بـسیار مـصرّ بود؛ چنانکه چون هنگام بـارندگی پایـش لغزید و به ناچار به دیوار خانهای تکیه کرد، از صاحب آن خانه، که فردی مـجوسی بـود، رضایت و حلالیّت طلبید، و همین رفـتار او بـود کـه موجب اسلام آوردن شـخص مـجوسی شد؛[۳۷] و زمانی که شـخصی، مـشهور به زهد و ورع، آب دهان به سوی قبله انداخت، بایزید خطاب به مریدانش، کـه بـه همراه او برای دیدار آن زاهد آمده بـودند، گـفت: «بیایید بـازگردیم، بـی آنـکه بر او سلام کنیم. ایـن مرد مأمون بر آداب شریعت – که رسول (ص) ما را به آن ادب کرده است- نیست؛ پس چگونه مأمون خواهد بـود بـر آنچه از مقامات اولیاء و صدّیقین دعوی آن دارد».[۳۸] بـه گـفتۀ عـطار: «نـقل اسـت که از خانۀ او تـا مـسجد چهل گام بود، هرگز در راه خیو نینداختی حرمت مسجد را».[۳۹] شاید به دلیل همین سختگیری بسیار او در رعـایت دقـایق شـریعت بود که وقتی به شخصی مجوسی گـفتند مـسلمان شـو! گـفت: «اگـر مـسلمانی آن است که بایزید دارد مرا تاب آن نیست و اگر آن است که دیگران دارند خواهان آن نیستم».[۴۰]
بر همین مبنا، مطالب بسیاری از او در شأن و منزلت رسول گرامی اسلام (ص) نقل شده که حاکی از متابعت او از آن حضرت است؛ و، چنانکه نقل شد، او شرط اصلی وصـول بـه معرفت عرفانی و نجات و رستگاری را در پیروی از آن حضرت (ص) میدانست، و چنانکه از او نقل کردهاند در واقعهای عرفانی خطاب به او گفته شد: «خلاص تو از تویی تو در متابعت دوسـت مـا [رسول اکرم (ص)] است… دیده را بـه خـاک قدم او اکتحال کن، و بر متابعت او مداومت نمای». او همچنین مقام شفاعت را مخصوص رسول اکرم اسلام (ص) دانسته و با آنکه معتقد است: «نهایت حال اولیاء، بدایت احـوال انـبیاء است، نهایت انبیاء را غـایت نـیست»؛ گفته است که همۀ پیامبران اولوالعزم آرزوی آن را داشتند که از امّت رسول اکرم (ص) باشند و لذا در دعاهاشان این مطلب را از خداوند درخواست میکردند.[۴۱] دربارۀ مقام و منزلت عرفانی آن حضرت (ص) گفته است: «در دریاهای معرفت غوطه زدم تـا رسـیدم به دریای محمد (ص) آنگاه میان خویشتن و او هزاران مقام دیدم که اگر به یکی از آن مقامها نزدیک شوم میسوزم».[۴۲]
نویسنده: محمدجواد شمس
ادامه دارد…
۱. نـک: نصر، «تصوف- اصول و مبانی»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۷، ج۱۵، ص۳۹۶؛ شمس، «تصوف- مباحث تاریخی»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۷ش، ج۱۵، ص ۴۰۳.
۲. نک: نـسفی، عـزیزالدین، انـسان کامل، بهکوشش ماریژان موله، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۷۹ش، صص۳۱۹-۳۲۰.
۳. نک: کلینی، اصول کافی، با ترجمه و شـرح فـارسی محمدباقر کمرهای، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۸۱ش، ج۱، صص۳۱۵، ۳۳۲-۳۳۵، ۳۵۷، ۳۶۷-۳۷۲، ۳۷۹-۳۸۰، ۳۸۵-۳۸۹، ۴۱۰ -۴۱۲، ۴۲۸-۴۲۹، ۴۴۱، ۴۴۴، ۴۹۲-۴۹۳، ج۲، ص۳۷، ۳۱۳، ۳۲۸، ۳۳۳-۳۳۵، ۳۸۴-۳۸۶، ۴۱۸-۴۱۹، ۴۲۹-۴۳۰، ۴۳۹، ۶۰۷-۶۰۸، ۶۲۲-۶۲۳.
۴. هجویری، علی بن عثمان، کـشف المـحجوب، به کوشش محمود عابدی، تهران، انتشارات سـروش، ۱۳۸۳ش، صـص۱۰۲- ۱۰۳، ۱۰۵.
۵. آمـلی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، بـهکوشش هـنری کربین و عثمان یحیی، تهران، ۱۳۴۷ش، ص۴.
۶. کربن، هانری، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ترجمۀ جواد طباطبایی، تـهران، انـتشارات کویر، ۱۳۸۴ش، ص۶۱.
۷. همان، صص۴۲،۴۷.
۸. همانجا.
۹. سرّاج طوسی، ابونصر عبدالله، اللمع فی التصوف، بهکوشش رینولد آلن نیکلسون، لیدن، بریل، ۱۹۱۴م، ص۱۲۹.
۱۰. کلابادی، ابوبکرمحمد بن ابراهیم بخاری، التعرف لمذهب اهل التصوف، بهکوشش عبدالحلیم محمود طـه عبدالباقی سرور، قاهره،۱۳۸۰ق، ص۲۷؛ نیز نک: ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۸۷ق، ص۱۸۱؛ عطار، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، به کوشش رینولد آلن نیکلسون، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۸۳ش، صص۸۴۸ -۸۴۹؛ ابـن حـجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، مصر، ۱۳۵۷ق، ص۱۹۹؛ معصومعلیشاه، محمد معصوم نائب الصدر شیرازی، طرائق الحقائق، به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران، انتشارات بارانی، ۱۳۳۹ش، ج۲، ص۸۸.
۱۱. هجویری، صص۱۰۵-۱۱۸.
۱۲. هـمان، ص۱۰۵.
۱۳. هـمان، ص۱۱ .
۱۴. نـک: «تفسیر جعفرالصادق»، به کوشش پل نویا، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانـشگاهی، ۱۳۶۹ش، صص۲۱-۶۵.
۱۵. شیبی، کامل مصطفی، تشیع و تصوف، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، انتشارات امـیرکبیر، ۱۳۸۵ش، صص۳۳، ۱۱۶؛ نصر، صص ۱۷۶-۱۷۸؛ کـربن، هـانری، «پیشداوریهایی دربارۀ تشیّع»، ترجمۀ مرسدۀ همدانی، مجموعه مقالات هانری کربن، به کوشش محمدامین شاهجویی، تهران، انتشارات حقیقت، ۱۳۸۴ش، صص ۲۹۵-۲۹۶؛ نیز نک: ابن ابی الحدید، عزّالدین، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابـراهیم، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۳.
۱۶. هجویری، ص۱۶۲.
۱۷. عـطار، ص۲۱۱؛ نیز نک: سهلکی، محمد بن عـلی، دفـتر روشنایی: ترجمۀ کتاب النورمن کلمات ابی طیفور، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کـدکنی، تـهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۴ش، ص ۴۸.
۱۸. عطار، همانجا؛ نیز نـک: هجویری، همانجا.
۱۹. هجویری، ص۱۶۳.
۲۰. سـهلگی، ص۵۲؛ نـیز نک: عطار، صص۲۱۱-۲۱۲.
۲۱. همانجا؛ نـیز نـک: قشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، بهکوشش عبدالحلیم محمود و محمود بن شریف، قم، انتشارات بـیدار، ۱۳۷۴ش، ص۵۵؛ هـجویری، ص۱۶۲؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، بـه کوشش مـحمود عـابدی، تهران، انتشارات سـخن، ۱۳۸۶ش، ص۵۴.
۲۲. جامی، همانجا.
۲۳. همان، ص ۱۶۶.
۲۴. عطار، ص ۲۱۲.
۲۵. سهلگی، ص۶۰.
۲۶. همان، صص۷۳-۷۵.
۲۷. همان، ص۵۱؛ ابن منور، محمد میهنی، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، به کوشش محمدرضـا شـفیعی کدکنی، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۶۶ش، صـص۲۰-۲۱؛ عـطار، همانجا؛ نیز نک: ادامۀ مقاله.
۲۸. جهت اطلاع دربارۀ صومعۀ بایزید نک: سهلجی، همان، ص۵۳؛ نیز: یغمایی، اقبال، عارف نامی بایزید بسطامی، تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۷ش، صـص۱۱۴-۱۱۵.
۲۹. نـک: ابونعیم اصفهانی، ج۱۰، ص۳۶؛ نیز: سـهلگی، صـص۲۰۱-۲۰۲؛ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، صفة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری، بیروت، دارالمعرفة، ۱۳۹۹ق،ج۴، ص۱۱۱.
۳۰. سهلکی، ص۲۰۰.
۳۱. نک: سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین، طبقات الصوفیة، به کوشش نورالدین شریبه، قاهره، ۱۴۰۶ق، ص۶۰؛ ابونعیم اصفهانی، ج۱۰، ص۳۳۰؛ قشیری، ص۵۵؛ خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، به کوشش مـحمد سـرور مولائی، تهران، ۱۳۶۲ش، صص۱۰۴-۱۰۸؛ سهلجی، همان،ص۷۴؛ ابن جوزی، ج۴، ص۱۱۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۲، ص ۵۳۱؛ جامی، ص۵۴؛ نیز جهت اطلاع بیشتر نک: شفیعی کدکنی، تعلیقات اسرارالتوحید، صص۶۹۰-۶۹۱، که تاریخ ۱۶۱ را تصحیف ۲۶۱ احتمال داده است.
۳۲. نـک: سهلکی، صص۱۰۱-۱۰۲.
۳۳. همان، ص۱۵۴.
۳۴. همان، صص ۱۳۱،۱۷۰.
۳۵. نک: همان، صص۸۲،۱۶۵.
۳۶. همان، ص ۱۱۹؛ نیز نک: عطار، ص۲۳۰.
۳۷. سهلگی، ص۸۶.
۳۸. نک: همان، ص۷۶-۷۷؛ عطار، ص۲۱۲؛ برای اطـلاع بیشتر در این باره نک: سراج طوسی، صص ۳۹۱-۳۹۲، ۱۰۳-۱۰۴؛ ابونعیم اصفهانی، ج۱۰، ص۴۰؛ مستملی بخاری، ج۱، ص۱۱۱؛ قشیری، صص۵۵-۵۶؛ هجویری، ص ۱۳۲؛ مؤذن خراسانی، محمد علی، تحفۀ عباسی، تهران، انتشارات انس تک، ۱۳۸۱ش، صص۱۶۲-۱۶۴؛ زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تـصوف ایـران، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۹ش، ص۴۱.
۳۹. همان، ص۲۱۳.
۴۰. سهلگی، ص۱۲۰؛ عطار، ص۲۲۵.
۴۱. نک: سهلگی، صص۸۶-۸۷؛ عطار، صص ۲۲۹، ۲۳۲، ۲۴۳، ۲۵۴.
۴۲. سهلگی، ص۷۷.
مـنابع:
– آملی، سـید حـیدر، جـامع الاسرار و منبع الانوار، بـه کوشش هنری کربین و عثمان یحیی، تهران، ۱۳۴۷ش.
– ابن ابی الحدید، عزّالدین، شرح نهج البلاغه، به کوشش مـحمد ابـوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
– ابـن جـوزی، ابـوالفرج عـبدالرحمن، صـفة الصفوة، به کـوشش مـحمود فاخوری، بیروت، دارالمعرفة، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م.
– ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، مـصر،۱۳۵۷ق/ ۱۹۳۸م.
– ابـن خـلکان، شمسالدین احمد بن محمد، وفیات الاعـیان، بـه کـوشش احـسان عـباس، بـیروت، دارصادر، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م.
– ابن طاووس، رضیالدین علی، الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف، قم، ۱۳۹۹ق.
– ابن منور، محمد میهنی، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، به کوشش محمدرضا شفیعی کـدکنی، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۶۶ش.
– ابوالفتح بن مخدوم حسینی، مفتاح الباب فی شرح الباب الحادی عشر، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ش.
– ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت، دار الکـتاب العـربی، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
– «تفسیر جعفر الصادق»، به کوشش پل نویا، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۹ش.
– جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۶ش.
– خـواجه عـبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، به کوشش محمد سرور مولائی، تهران، ۱۳۶۲ش.
– رفیعی، علی و عبدالامیر سلیم، «ابن زهر»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۳ش.
– زریاب، عباس، «بایزید بـسطامی»، دانـشنامۀ جهان اسلام، تهران، بنیاد دائرةالمـعارف اسـلامی، ۱۳۷۵ش.
– زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۹ش.
– سراج طوسی، ابونصر عبدالله، اللمع فی التصوف، به کوشش رینولد آلن نیکلسون، لیدن، بریل، ۱۹۱۴م.
– سـلمی، ابـوعبدالرحمن محمد بن حسین، طـبقات الصـوفیه، بهکوشش نورالدین شریبة، قاهره، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
– سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
– سهلگی، محمد بن علی، دفتر روشنایی: ترجمۀ کتاب النورمن کلمات ابی طیفور، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشارات سـخن، ۱۳۸۴ش.
– شـفیعی کدکنی، محمدرضا، تعلیقات اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۶۶ش.
– همو، مقدمۀ دفتر روشنایی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۴ش.
– شمس، محمد جواد، «تصوف – مباحث تاریخی، ریشهشناسی، معنی اصطلاحی و خاستگاه»، دائرةالمـعارف بـزرگ اسلامی، تـهران، ۱۵ج، ۱۳۸۷ش.
– شیبی، کامل مصطفی، تشیع و تصوف، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۵ش.
– شیخ بهائی، محمد بن حـسین عاملی، الکشکول، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
– عطار، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، بـه کـوشش ریـنولد آلن نیکلسون و بازنگاری ع. روح بخشان، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۸۳ش.
– علامۀ حلّی، جمالالدین حسن بن یوسف بن مطهر، کشف المـراد فـی شرح تجرید الاعتقاد، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۰۸ق.
– قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران، انـتشارات اسـلامیه، ۱۳۵۴ش.
– قـشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، به کوشش عبدالحلیم محمود و محمود بن شریف، قم، انتشارات بیدار، ۱۳۷۴ش.
– کربن، هـانری، «پیشداوریهایی دربارۀ تشیّع»، ترجمۀ مرسدۀ همدانی، مجموعه مقالات هانری کربن، به کوشش مـحمدامین شاهجویی، تهران، انـتشارات حـقیقت، ۱۳۸۴ش.
– همو، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ترجمۀ جواد طباطبایی، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۸۴ش.
– کلابادی، ابوبکرمحمد بن ابراهیم بخاری، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود طه عبدالباقی سرور، قاهره،۱۳۸۰ق.
– کلینی، ابوجعفرمحمد بن یعقوب بـن اسحاق رازی، الاصول من الکافی، با ترجمه و شرح فارسی محمدباقر کمرهای، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۸۱ش.
– مؤذن خراسانی، محمدعلی، تحفۀ عباسی، تهران، انتشارات انس تک، ۱۳۸۱ش.
– مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التـعرف لمـذهب التصوف، به کوشش محمد روشن، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش.
– معصوم علیشاه، محمد معصوم نائب الصدر شیرازی، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، انتشارات بارانی، ۱۳۳۹ش.
– نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، به کوشش مـاریژان مـوله، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۷۹ش.
– نصر، سید حسین، آموزههای صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمۀ حسین حیدری و محمد هادی امینی، تهران، انتشارات قصیده سرا، ۱۳۸۴ش.
– همو، «تصوف-اصول و مبانی»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تـهران، ۱۵ج، ۱۳۸۷ش.
– نـویا، پل، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمۀ اسماعیل سعادت، تهران، مرکز نشر دانشگاهی،۱۳۷۳ش.
– نهجالبلاغه، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۷ش.
– هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، به کوشش مـحمود عـابدی، تـهران، انتشارات سروش، ۱۳۸۳ش.
– یغمایی، اقبال، عـارف نـامی بـایزید بسطامی، تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۷ش.
-Bowering, Gerhard, ;Bestami (Bastami), Bayazid;, Encyclopedia Iranica, New York, ۱۹۸۲.
-Ritter, H., ;Abu Yazid al-Bistami&;quot;, Encyclopedia of Islam, new edition, Leiden, ۱۹۶۰